eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچند انتقــــــــام از کفتارهای غدار شد در کمند و تور بی غیرتان گرفتار با انتخـــــاب مردی از تیره ی عدالت تسکین گرفته قدری درد فراق سردار ✍ ✒️
دیروز اثر به اشک و آهم دادند امروز در این حرم پناهم دادند فردا به تمام عاشقان خواهم گفت: در حصن ولایت تو راهم دادند شاعر:استاد
صلی الله علیک یاعلی بن موسی الرضاالمرتضی یک جهان شرمنده ی لطف فراوان شماست برکتی هر گوشه از دریای احسان شماست مابه شوق دیدن خورشید تنها زنده ایم چشم مان هر صبحدم سوی خراسان شماست هرطرف هستیم می گردیم سوی مشهدت قبله ی هشتم ضریح نور افشان شماست دستهایی که گره خورده گواهی می دهند حضرت خورشید دست ما به دامان شماست با طبیبی چون شما بی درد بودن خوب نیست چون نصیب دردمندان فیض درمان شماست ما که یه عمر است با عشق شما خوکرده ایم در عزایت قلبهامان بیت الاحزان شماست گرد کفش زائرانت رابه چشمم می کِشم سنگْ هم یک گوشه ی این سفره مهمان شماست سرزمینم با تمام وسعت و گستردگی صحنِ جمهوری اسلامی ایران شماست هرچه می خواهند بازیِ براندازی کنند پشت مان گرم است آقا این وطن آنِ شماست احمدرفیعی وردنجانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب شد تو چرا باز نداری به سرت خواب حتما که نباید دلِ دنیا بشود آب رحمی به دلم کن شبِ تارم بدرخشان شب خوش به خودم گو که منم آن مَهِ بیتاب
امام و سرورم را دوست دارم من این صحن و حرم را دوست دارم چو ریزم اشک در صحن عتیقش، ز چشمان ترم را دوست دارم تمام دین من با اوست کامل* ومن این باورم را دوست دارم به ایران چون نگینی میدرخشد از این رو کشورم را دوست دارم خریدم خاتمی از سنگ فیروز چقدر انگشترم را دوست دارم به دل دارم امیدی وقت رفتن سلام آخرم را دوست دارم ز من هرگز نگاهش را نپوشاند نگاه دلبرم را دوست دارم مرا مادر به حق او دعا کرد دعای مادرم را دوست دارم شده میلاد خواهر روز دختر و روز دخترم را دوست دارم. چو گفته لحظه ی مرگم میاید، به بالین سرم را دوست دارم. به وقت جان سپردن سر به پایش، به رویش بنگرم را دوست دارم * اشاره به روایت🌸 کلمه لا اله الا الله حصنی‌ فمن دخل حصنی امن من عذابی به شرطها و شروطها و انا من شروطها🌸 ۷۸۶
کبوتر دل من راهی خراسان شد دخیل پنجره فولاد آن گلستان شد ورودی حرم از صحن انقلاب خوش است برای عرض ارادت به پیش سلطان شد سرم به زیر و مثل همیشه دست بر سینه دوچشم پر زگناهم زشرم گریان شد تمام غصه ی عالم به روی دوشم بود به محض دیدن بارگاه روبه پایان شد چقدر در حرمت اعتکاف میچسبد وجود من پر عطر گلاب و ریحان شد 🌸
🔹شاید تو خواستی...🔹 شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست این‌گونه زخم‌خورده و بی‌سر بیاورم یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم آن قطعه را نشد به غزل در بیاورم یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی این شعله را چگونه به دفتر بیاورم؟ با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت کاری نداشت واژۀ بهتر بیاورم وقف تو اشک‌ها و غزل‌هام، تا اگر گفتی گواه عشق بیاور، بیاورم فصل عزا تمام شد اما چگونه من پیراهن عزای تو را در بیاورم تا می‌وزید نام تو، پر می‌کشید دل چیزی نمانده بود که پر در بیاورم نزدیک بود در تب گودال قتلگاه از عرش ربنای تو سر در بیاورم با اشک آمدم به وداعت که لااقل آبی برایت این دم آخر بیاورم این واژه‌ها به کار رثایت نیامدند با زخم‌های تو چه برابر بیاورم؟ آخر نشد که آب برایت بیاورند؟ این روضه را گذاشتم آخر بیاورم امسال هم دعای فرج، بی‌جواب ماند من می‌روم برای تو یاور بیاورم قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست این بیت هم، سرِ غزلی که فدای توست
، عشق نبی و یارِ زبردست؛ علی امن است و امان یکسره! تا هست علی شد حافظِ جان حضرت پیغمبر فرماندۂ لیلة المبیت است علی! شاعر:
معمارِ بی نظیر شبستانِ عاشقی نامت ستونِ محکمِ ایوانِ عاشقی از ناودانِ کنجِ حرم نور می چکد شمس الشموس،حضرتِ بارانِ عاشقی خورشید خواب مانده در آغوشِ صبحگاه در سایه ی حقیقت تابانِ عاشقی هر زائر انعکاس طنین هدایت است در آستانِ آینه بندان عاشقی شکرِ خدا همیشه دلِ نیمه جانمان احیا شده به برکتِ جریانِ عاشقی ما را از اضطراب تسلسل خلاص کن محکم ترین گزاره ی برهانِ عاشقی بر سفره غیر از عشق طعامی نیاورید یک عمر خورده ایم فقط نانِ عاشقی از بارگاهِ قبله ی حاجاتِ عاشقان هر کس نصیب برده به میزانِ عاشقی دستِ ادب به سینه غزل نذرمی کنیم صلّ علی غریب خراسانِ عاشقی دل خسته ای که در حرمت اشک می سرود دور از شماست تعزیه گردانِ عاشقی با حسرتِ کشنده ی لمس ضریحتان داریم روز و شامِ غریبانِ عاشقی گاهی قطارِ خاطره بی وقفه می رود مشهد، پلاک روضه،خیابانِ عاشقی
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ سلمان کیستید مسلمان کیستید؟ با این نگاه شیعه ی چشمان کیستید؟ با این نگاه شعله ور از برق افتراق با این نگاه خط زده بر خطبه ی وفاق با این نگاه پر شده از خط فاصله دور از ملاحظات روایات واصله با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟ آیینه ی نگاه علی نیست این نگاه چشم علی که محو افق های دور بود از درد و داغ شعله ور اما صبور بود چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی ست چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی است آن حرف ها چه ژرف چه ژرفند خوانده اید؟ آن حرف ها شگفت و شگرفند خوانده اید؟ از درد بی امان چه بگویم شنیده اید از خار و استخوان چه بگویم شنیده اید مولا رسیده بود به سوزان ترین مصاف اما نبرد دست به شمشیر اختلاف تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید این بار در غلاف به فریاد دین رسید چون لیلة المبیت علی از خودش گذشت آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت آتش به سینه داری اگر، شعله ور مباش هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش دامن مزن به آتش این قیل و قال ها از حق بگو، چنانکه علی گفت سال ها از حق بگو ولی نه به توهین و افترا با منطق علی، نه به توهین و افترا القصه سیره ی علوی این چنین نبود تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود بادا که تا همیشه بمانیم با علی سلمان شویم و مسلم این راه یا علی
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: ▶️ "اشک" از "دیده" سر درآورده چشم من شعر تر درآورده از مضامین پدر درآورده یا کریمی که پر درآورده می پرد تا حریم پاک نجف خُم ما و شراب تاک نجف چشم افتاد تا به قامت تو سجده کردیم ما به هیبت تو* به خلایق برای طاعت تو تا که ابلاغ شد ولایت تو همه روز ازل بلی گفتند صد و ده مرتبه علی گفتند آفریده است زلف تو شب را ماه رویَت هزار کوکب را چشم مستت خُم لبالب را می گزیدند حوریان لب را_ _از رُخت تا خدا نقاب گرفت کهکشان رنگ آفتاب گرفت عکس تو در میان قاب افتاد با طلوعِ تو آفتاب افتاد تا که از چشم تو شراب افتاد دهن جنِّ و انس آب افتاد ای خداوند باده..،خلق شدی چِقَدَر فوق‌العاده خلق شدی ما همه سائل تو خلق شدیم ما برای دل تو خلق شدیم ضربدر حاصل تو خلق شدیم از اضافه گلِ تو خلق شدیم قطره ایم و شکوه دریایی بانی خلقت گدایاهایی نذر شمع تو پر تراشیدیم سوختیم و جگر تراشیدیم این چُنین ما اگر تراشیدیم بَهر طوف تو "سر" تراشیدیم کعبه را در طوافِ خوددیدی تا عبایی سیاه پوشیدی نَفَسَت روح داده ایمان را نور بخشیده نصِّ قرآن را کعبه تا دید فَخرِ انسان را پای تو چاک زد گریبان را ای مُقرب ترین نشانه ی حق سینه چاکِ شماست خانه ی حق تا در آفاق بحث هست تو شد جبرئیلی نخورده مست تو شد بال او منبر اَلَستِ تو شد دست پرودگار دست تو شد شب معراج مصطفی می دید دست هایی که سیب می بخشید تو درخشان‌شهاب نیمه شبی آینه دار جلوه های ربی به خداوند،تک یل عربی زرهِ لیله المبیت نبی_ _مرگ در پیش پات می لرزَد اَجَل از هیبت تو می ترسد یالِ دُلدُل در اختیار علی ست جنگ ها عرصه ی شکار علی ست معرکه ها در انحصار علی ست سِیفُ الاسلام ذوالفقار علی ست سِیل خشمش شکست سدها را بر زمین کوفت عَبدَوَدها را دست تو بذر عشق می کارد از نگاه تو فضل می بارد تن این منکرین که می خارد... چه کسی خطبه،بی الف دارد شرزه شیرِ کلام رامِ علی آیه های خدا..،کلام علی دام بگذار،ما کبوترتان یک به یک می شویم پرپرتان درک آدم کجا و محضرتان "ردِّ شَمس" است کار قنبرتان این کرامات کسر شان شماست بس که حدِّ مقامتان بالاست خنده ی سبز تو صنوبرساز بامِ پلک ترت کبوترساز نمک سفره ی تو قنبرساز خاک نعلِین تو ابوذر ساز بوسه زد عرش بر قدم هایت روی دوش نبی ست جاپایت کاش پائیز را بهار کند دل ما را به غم دچار کند تا از این دردها فرار کند صید آزُرده را شکار کند ماهی برکه رستگار شود تا به قلّاب تو سوار شود ابرِ شب‌گریه ام که می بارم بَرده ی پاپتیِ بازارم میثمی از تبار تمّارم سالیانیست تشنه ی دارَم عطش وصلِ عشق را کم کن نخلِ دار مرا فراهم کن ای که از دیگران سری مولا با خداوند می پری مولا تو که این‌قَدر دلبری مولا بار بنجل نمی خری مولا؟! کاش من هم مقیم تان بودم کُنج حُجره گلیم تان بودم ذرّه ای با گدا تَساهُل کن چند سالی مرا تَحَمل کن خرج من را خودت تَقَبُّل کن در رکوع ات به من تَفضُّل کن من به جز نوکری نمی خواهم از تو انگشتری نمی خواهم سر که دادیم سر سپرده شدیم سربازار کشته مرده شدیم زیر پای نگار بُرده شدیم پا که خوردیم و سالخورده شدیم پیر عشقت شهید می گردد نوکری رو سفید می گردد دور آخر به ما جواب بده دست ما هم کمی شراب بده دلِ ما را نکن کباب..،بده مُهر ما را،ابوتراب،بده دائماً مَست،مِی به کف باشد مُهر اگر تربتش نجف باشد کاش ما را به حق شاه نجف بنویسند در پناه نجف شاهراهِ خداست راهِ نجف کعبه ی ماست بارِگاه نجف زائرانی که مسخِ ایوانند سمت حیدر نماز می خوانند ذکر تسبیحِ اولیا حیدر ساحل امن انبیا حیدر به "خدا" می رسیم با "حیدر" یک "علی" راه مانده تا "حیدر" امتحان جز ولی‌شناسی نیست غیر "زهرا" علی شناسی نیست علّت خلق ماسوا زهرا بانی خنده ی خدا زهرا بَضْعَةٌ مِنِّ مصطفی زهرا روح ایمان مرتضی زهرا گوهر عاشقی تبلور کرد حیدر از فاطمه تشکر کرد جسد عشق جان گرفت امروز لال بود و زبان گرفت امروز زانوانش توان گرفت امروز خانه تا بوی نان گرفت امروز یا علی خانه ی تو شکل گرفت تاج شاهانه ی تو شکل گرفت یاس تا روی آینه "ها" کرد عشق تصویر تازه پیدا کرد حیدر از فاطمه تقاضا کرد تا کمی بندگی تماشا کرد غرق در ذات اقدس رب بود او ز نور خدا لباب بود سنگ تا فرصت محک برداشت تنِ آئینه ای ترک برداشت زخم ناسور دل نمک برداشت غاصبی لقمه ی فدک برداشت کوچه ی تنگ تنگ تر شده بود و دلی سنگ سنگ تر شده بود دست سنگین که از سری رد شد درد سیلیِ سخت بی حد شد آهِ پروردگار مُمتَد شد پسرش دید صحنه را..،بد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# محمد سلمانی عشق چیزی شبیه در زدن است مثل دیدار ، مثل سر زدن است هجرت خویشتن به محضر دوست مثل پرواز ، مثل پر زدن است سفری بین نــور و تــاریکی سر زِ خاور به باختر زدن است گفت و گو با نگــاه ، با ابرو حرف دل را به یکدگر زدن است مثل خواب است ، خواب ، اما نه پرسه در خواب تا سحر زدن است دشمنی در مرام حضرت عشـق خنجر از پشت ، بی خبر زدن است طعنه بر دوست پیش چشم رقیب بیشتر مثل نیشتر زدن است گفتن از عشق ، گفتن از معشوق حرف بالاتر از خطر زدن است باز داری ز عشق می پرسی عشق آتش به خشک و تر زدن است
بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند می‌خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست در کارگاه رنگرزانِ دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست تنها یکی به قلّه تاریخ می‌رسد هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
فووووووووری❌ 🔶 لیدر اپوزیسیون از ماجرای پرده برداشت؛ حتما 👇😳 https://eitaa.com/joinchat/2180317185Cf37e9f1c58 📢 از پشت پرده حوادث این‌روز‌ها👆
سلام علیکم اهالی محترم و ادب دوست ✋ صبحتون سرشار از عشق و صمیمیت و صفا🌸🌿 حلول ماه ربیع الاول برهمگی مبارڪ 🌺🍃
تجویز کرده دکترم آرامش محض با زل زدن روزی دوساعت در نگاهت...
صدای قهقهه‌هایت عروض شعر منند مباد شعر بلند مرا خراب کنی :))
تا می‌شویم لحظه‌ای دلتنگ کربلا دل را حرم کنیم به این اشک دیده‌ها
جهان جز عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
برای آن کسی که نیست ، هرگز هم نمی آید.... برای او که رفت امّا نرفت از یاد...، دلتنگم...!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ شاعری درد کمی نیست خدا می‌داند شاعران را دِرمی نیست خدا می‌داند تو به عشق رخ دلدار غزل می‌گویی یارت اهل کَرمی نیست خدا می داند ━━━━💠🌸💠━━━━
معراج من یعنی که غمخوار تو باشم آواره‌ی کوی علـــــــمدار تــــــو ‌باشم در این دو ماهه زیر و رو کردی دلم را آوردی‌ام در روضــــه تا یــــار تو باشم آقـــــا اگر سربار تـــو بودم ببخشید می‌خواستم من هم عزادار تو باشم من را چه‌کار اصلا به مزدِ این دو ماهه کـــــاری نـکردم که طلبـــــکار تو باشم یک خواهشی دارم فقط, جان رقیه بـــگذار تا آخـــر گرفتـــــار تو باشم
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ تو سرخ‌ترین دانۀ خوش‌رنگِ اناری یک باغ پر از چهچهۀ شادِ قناری من کلبۀ بی رونقِ در حاشیۀ شهر تو کاخِ قشنگی پرِ از آینه‌کاری من خشک‌ترین مزرعۀ روی زمینم ای کاش بیایی به سرم شعر بباری آخر به چه ترفند برایت شده مقدور هم دشت نمک باشی و هم ابر بهاری؟ ای گرمیِ مردادی من، آتش مطلق یک وقت مرا دست زمستان نسپاری ━━━━💠🌸💠━━━━
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
تویے ڪه طعنه زدے عاشقان چه بی‌عارند ندیده‌اے دلِ خونِ انارِ خندان را .
ای هر سخنت قطره ی باران بهاری باید که بر این تشنه ی بی تاب بباری من معدن حرفم پرم از شعر و تغزّل امّا تو عزیزم به خدا حرف نداری سیب است و انار است و عسل هست و شکر نیز واجب شده بر خوان لبت شکرگزاری! تو قصّه ی "شیرینی" و من شاعر "مجنون" این گونه بعید است به من دل بسپاری! سیگار و غزل چاره ی بی حوصلگی هاست یک شعر بمان پیشم اگر حوصله داری ..