eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حاضرم در عوضِ دست کشیدن ز بهشت تو فقط قسمتِ من باشی و من قسمتِ تو 👤سجاد سامانی 🌾
تلخ است که لبریز حقایق شده است زرد است که با درد، موافق شده است عاشق نشدی وگرنه می‌فهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شده است
✨ زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد کتیبه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 ما پیروان مکتب از لطف ناب او به جهان چون صنوبریم ای دشمن زبون که ستم درس پست توست ما وارثان مالک و عمار حیدریم با تیغ ذوالفقار علی صف کشیده ایم در انتظار لحظه ی دستور رهبریم... ۰
Hojat Ashrafzadeh - Hamin Ast Zendegi.mp3
6.93M
حجت اشرف زاده یک رود و صد مسیر ،همین است زندگی با مرگ خو بگیر ،همین است زندگی باگریه سر به سنگ بزن تمام راه ای رود سر به زیر ،همین است زندگی تاوان دل بریدن از کوهسار دریاست یا کویر ؟همین است زندگی بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید این رنج دلپذیر همین است زندگی پرواز در حصار فروبسته حیات آزاد یا اسیر ،همین است زندگی چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن لبخند ناگزیر،همین است زندگی دلخوش به جمع کردن یک مشت آرزو این شادی حقیر ،همین است زندگی با اشک سر به خانه دلگیر غم زدن گاهی اگر چه دیر ،همین است زندگی لبخند و اشک،شادی و غم،رنج و آرزو از ما به دل مگیر ،همین است زندگی  
" من" همان تڪ بیتے ام ڪوتَه، مفید و مختصـر " تـــــــــــــوووو" همـہ گُل واژه هاے پُر ز ایهـام غزل.... ‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تنهایی‌ام را با خودم تقسیم کردم یک تکه من، یک تکه من، یک تکه هم من!
حتی اگر ممنوع باشد گریه ی یک مرد گاهی برای شعر گفتن گریه باید کرد
گفتنــــی هــا را نگفتـــم تا تَرَک برداشتم باختــم اینبار دل را گرچـــه ؛تک؛ برداشتم در گلـــویم گیر کـــرده بغض سخت رفتنت درد دل را تـا بگــویم نی لبــک برداشتم تا خبر از مــرگ احساسم به گوش تو رسد دست بـــردم بی اراده قاصـدک برداشتم تن به دریا داده بودم غرق چشمانت شدم از لب دریـــاچه ات قــدری نمک برداشتم سیب سرخی بودم از دست جــفای روزگار روی شاخه خون دل خوردم و لک برداشتم بیت آخـــــر در میـــان واژه هــــای قـــافیه تا به چشمانت،رسیدم زودشک برداشتم
آهو ندیده‌ای که بدانی فرار چیست صحرا نبوده‌ای که بفهمی شکار چیست باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد دریا نرفته‌ای بچشی آبشار چیست پیش من از مزاحمت بادها نگو طوفان نخورده‌ای که بفهمی قرار چیست هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد یک بار هم سوال نکردی بهار چیست در خلوتت به عاقبتم فکر کرده‌ای؟ خُب...کیفر صنوبرِ بی‌برگ و بار چیست؟ روزی قرار شد برسیم آخرش به هم حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟
رد شدی از بغل مسجد و حالا باید یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم! براى دست هاى تنگ، ايمانى نمى ماند...