eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20211024-WA0004.mp3
5.28M
± آقای من ! از ما که گوییا به تو خیری نمی رسد ♥️🌿 🌦 🎤
گلیم خاکی دل را خودش تکان داده  خودش مسیر حسینیه را نشان داده  همیشه دعوتمان می کند و این یعنی برای تـوبه دوباره به مـا زمـان داده  یکی به روضه و جمعی به اشک مشغولند  و او حواله ی جنت در این میان داده  بهشت در عوض قطره ای نمک آلود؟  نشد معامله اینکه، به رایگان داده  هـوای شرب طهورا نمی کنیم آخر  حسین چائی روضه به خوردمان داده  به یک سلام، ثواب زیارت حـرمش  به نوکران خود از لطف بیکران داده  گـدا طلب نکند هم کـریم می بخشد  تکان نخورده لب حر به او امان داده  خوشا بحال حبیب آنقدر که عاشق بود به راه عشق حبیبش دو بار جـان داده  پدر به حال رکوع و پسر به خاک خضوع  پدر هر آنچه که داده پسر همان داده  غروب سرخ و گلو سرخ و در همان حالت  عقیق سرخ یمانی به ساربان داده : ❤️ باز آمد به درت عبد گنه کار حسین آنکه با لطف تو شد نوکر دربار حسین سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام
نَگو به مِیل ِ خودت با رَقیب دَمسازی دِلت هَنوز به فکر ِ مَن است، می‌دانم...
. ‍ گر یار زند بر دف و صد غصه براند من نیز غزل گویم و تا یار بخواند... چرخی بزنم ، هو بکشم با دم سازش صد باده بیارم که در آن حال بماند... زیرا که خدا در دف و این ساز دلارام یک راز نهان کرده که دیوانه بداند ...
با تو بوس و كنار بايد كرد چشم دل را خمار بايد كرد يا كه نوشيد شهد لبهايت يا رها روزگار بايد كرد يا كه دل را براي چشمانش كوك سازي چو تار بايد كرد با نبودت دلا زمستان را هان ! چگونه بهار بايد كرد تا رخت سركشيد چون خورشيد لاجرم ترك غار بايد كرد از نگاهت كه عشق ميريزد واژه ها را شكار بايد كرد چون گرفتست ماه عالم رخ بوسه بر روي يار بايد كرد
پای شعرت دوباره جان دادم مرگ هم توی فال شاعرهاست هیچکس با خبر نخواهد شد مرگ خاموش مال شاعرهاست! مُردَم و با خبر نشد از من نه! نمی‌خواست این زمانه مرا بعد مردن کسی کنارم نیست! که بگیرد به روی شانه مرا روی پیشانیم که چین افتاد روز بی‌تابی‌ام کجا بودی؟ گریه‌هایم امان نمی‌دادند شب بی‌خوابی‌ام کجا بودی؟ بی‌تو تنها در این خیابان‌ها پدر من درآمده بانو گرد و خاکم که زیر بارانم روزگارم سر آمده بانو حال و روزم وخیم‌تر شده است هرچه دارم برای تو! برگرد... بیستونی برای کندن نیست جان من هم فدای تو! برگرد... حیف اما... چگونه برگردی؟ کاش خود را کمی صبور کنم باز هم گوشه‌ی همین خانه بنشینم تو را مرور کنم ابروان تیغ و گیسوانت تیر مژه‌ها میله‌های زندانت! تو قدم از قدم که برداری... می‌چکد شعر از گریبانت! خنده‌هایت اصیل و عاشق‌کش چشم‌هایت سیاه مثل دلت خون ما می‌مَکی و لب‌سرخی رحمت شاعران بر آب و گِلت... مردت این روز‌های سخت از درد قرص اگر خورد هم فدای سرت زندگی کن عزیز راحت باش مَرد تو مُرد هم فدای سرت کاش می‌شد که حرف‌هایم را بنویسم به روی دیوارت من که لبریز گفتنم اما... هیچ بانو... خدا نگهدارت!
من جز براے تو ،نمی‌خواهم خودم را ...! اے از همه من‌هاے من بهتر ، منِ تو ‌...! ♥️
زدم دربِ دلت را بارها اما به خود گفتی که پشتِ در نرو اینبارهم شاید گدا باشد... !
تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد همین که می چکد از چشم آسمان شعر است...
آقا! به جان خستهٔ من هم نگاه کن! رحمی به‌ حال این دل بی‌سرپناه کن! گم کرده‌ام مسیر رسیدن به دوست را ای راه مستقیم! مرا سربه‌راه کن! تاریک شد دلی که ندیده‌است رویِ تو خورشید من! بیا و شبم را پگاه کن! از نور توست روشنیِ ماه و آفتاب بر جان من بتاب و مرا نیز ماه کن! عمری تو را صدا زده‌ام بعد هر نماز لطفی بر این صدای پر از سوز و‌ آه کن! آقا! گناه من شد اگر مانع ظهور؛ لطفا عزیز! عفو بر این روسیاه کن! شنبه، ۲۶ آذر ۱۴۰۱
بیش از این دیوانه هارا محو لبخندت نکن... گونه ات با این وجاهت چال میخواهد چکار؟
🌷🌷🌷🌷🌷 🔸چهار بیت گزیده از غزل تازه ی مهدی جهاندار: دوز و دغل بسته شد سراب‌فروشیش فتنه پشیمان شد از نقاب‌فروشیش زلف بهار آمد و خزان سپری شد، رونق بازار بی‌حجاب‌فروشیش! ...جمع نخواهد شد این بساط شرارت بی ‌مدد ساقی و شراب‌فروشیش! وای به شهری که بیشتر بفروشد دکّه‌ی سیگارش از کتاب‌فروشیش 🌷🌷🌷🌷🌷
یک بار بی خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم از در گشاده روی چو صبح وطن درآ تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟ یک ره به خلوتم به ته پیرهن درآ مانند شمع، جامه فانوس شرم را بیرون در گذار و به این انجمن درآ خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است بند قبا گشوده به آغوش من درآ آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
بگذار که این باغ، درش گم شده باشد گل ‌های ترَش، برگ و برش، گم شده باشد  جز چشم به راهی، به چه دل خوش کند این باغ؟ گر قاصدک نامه برش گم شده باشد چاهی ست همه ناله و دشتی ست همه گرگ خواب پدری که پسرش گم شده باشد آن روز تو را یافتم افتاده و تنها در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد   پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر! چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد. 👤
پاییزم  و  از  خش خش  یاد تو  عزادار در  چنگ  تب  و  تاب خیال  تو  گرفتار دامان صبا پر شده از خاطره ی برگ لبریز شده چشم من از حسرت دیدار غمگین شدن ِباغ وگل ازشعرخزان است شاعر شدن سینه ام از خلوت بسیار پرواز غم انگیز تو و خلوت  لانه ، بال و پر مجروح مرا می دهد آزار پاییز از عریانی خود ،در تب و تاب است پوشیده تو را بر من ِتبدار به اصرار مستانه سراید نفسم فاصله ها را  تا مست شود سینه ام از بوسه ی دلدار 🌹
سایه با من همنشین و ناله با من همدم است جـام غـم بـر روی ایشان درکشم هر صبح‌دم عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان او من دل‌و‌جان پیش مهمان درکشم هر صبح‌دم
در شـهـر اگــر هـنـوز ایـمـانی هست در کـالـبـد خـسته‌ی مـا جانی هست چـون معتقـدیم منتقم در راه است ویرانی و غم را سرو سامانی هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| |• جان می‌لــرزد که ای وای اگـر دلـم دیگـر برنگــردد....
من با توأم ولی تو حواست به دیگری ست نفرین به رسم تو اگر این شیوه دلبری ست "قربان آنکسی که زبان و دلش یکی ست " آیینه بودن است که رسم ِپیمبری ست چشم و چراغ ِ روشن این دوره گرد را خاموش کردنش به نگاهی ، ستمگری ست لشکر نکش به سینه ی تنگ غریبه ها این شهر در محاصره ی ساده باوری ست نفرین به جنگهای صلیبی که همچنان مثل ِجنون عشق من و تو سراسری ست . با من غریبگی نکن ای ماهتاب من معجون چشم های تو افیون ِ کافری ست "تا خاک را به یک نظرت کیمیا کند " چشم تری که در صدد دادگستری ست . چون قهوه های ترک قجر بغض می کنی گرچه زبان مادری ِ هردومان ، دری ست
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی‌روی؟ ره زِکه‌پرسی؟ چه‌کنی چون‌باشی حافظ
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را؟ 🌴🕯🌴
گفتمش دل بردی از ما جان من مقصد کجاست؟ گفت عاشق را نشاید پرس و جو با ما بیا
روی دلم سیاه برایم عوض شده ست معنای راه و چاه برایم عوض شده ست گفتم اگر نظر به تو، خواهر برادری ست شرمنده! آن نگاه برایم عوض شده ست آن مقصدی که قول و قرار گذشته بود در نیمه های راه برایم عوض شده ست آخر چرا دروغ بگویم به خود، چرا؟! آن دید اشتباه برایم عوض شده ست دیدم به مهر و قهر تو، نام و سلام تو ناگاه دیدم آه! برایم عوض شده ست دست خودم نبود، نه! دست دلم نبود کی گفته دلبخواه برایم عوض شده ست نیت اگر که خیر شود، بوسه هم دعاست در عشق تو گناه برایم عوض شده ست من تارک الصلوة نبودم و نیستم قبله و سجده گاه برایم عوض شده ست دیشب که شکل ماه عوض شد، به چشم من امروز جای ماه برایم عوض شده ست. آرش آذر پیک
من عاشقم، تو عاشقی، دیگر تعارف کافی است پشت کلاس درس هم، دیگر توقف کافی است چندی ست گویا توأمیم، هی بر سر راه همیم این اتفاقی نیست، آه! دیگر تصادف کافی است با آن نگاه بی ریا، با ناز پنهان در حیا درقلب من، در روح من، دیگر تصرف کافی است دیگر نمانده فرصتی، از آن غرور لعنتی برگرد و بشکن خواب را، دیگر خرو پف کافی است! رقصان بشو، طوفان بکن، من را به خود مهمان بکن من عاشقم، تو عاشقی، دیگر تعارف کافی است!
در پشت باروها اگر، چنگیز یعنی اتفاق تنها به چشم باغبان، پاییز یعنی اتفاق فرهاد کنج بیستون، جان می کند ، اما فقط در قلب شیرین تا ابد، پرویز یعنی اتفاق روزی هزاران گله اسب، از پیش چشمانش گذشت اما به چشم شاه ما، شبدیز یعنی اتفاق ما غرقه در تکرارها، دلبسته ی پندارها اما به چشم عاشقی، هر چیز یعنی اتفاق ننشین کنار پنجره ، بیرون برو ،گل کن ،ببین هر قطره از این بارش یکریز یعنی اتفاق آن آتشی که زیر خاکستر نشسته، ناگهان یک روز اگر شد اتفاقی تیز یعنی اتفاق معنای سرخ واژه ها، پیش ادیب شهر نیست بنشین فقط یعنی بمیر، برخیز یعنی اتفاق ما خوب یا که بد شویم ، آنچه که می باید شویم تو نیز یعنی اتفاق، من نیز یعنی اتفاق. آرش آذرپیک
گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..! 💟
گم کن مرا وفکر کن اصلا نبوده ام غرقم کن وخيال کن اين من نبوده ام اصلا بگو نديده ونشنيده ای مرا اصلا بگو مجاز به بودن نبوده ام دور سر تو گشته ام وپرت...هيچوقت دلگير از مرام فلاخن نبوده ام نشکن مرا زياد مزاحم نميشوم تا بوده ام وبال به گردن نبوده ام انکار کن مرا و من اقرار ميکنم يک لحظه در تصور اين زن نبوده ام ♥️
وقتِ بیداری خورشید و قرارم با صبح کاش تکرار کنی نامِ مرا آخرِ شعر... 🖇💌
تو رفتی و به همه بی تو گفته ام: خوبم! که پیشِ چشمِ جماعت، تقیّه باید کرد...