eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به مادران شهدا هنوز بوی تو را می‌دهند گلدان‌ها گرفته نور ز پیراهن تو کنعان‌ها گرفته کوچهٔ‌مان آبرو ز خون تو و به عکس‌های تو آذین شده خیابان‌ها سپید کرده غمت مو و روی مادر را شبیه ابر که باریده است باران‌ها به انتظار تو در هر دمم که در سینی اضافه است همیشه یکی ز لیوان‌ها بیا به خلوت شب‌های گریه‌‌آلودم مرا ز پای در آورده‌ است کتمان‌ها به قدر چند غزل پيش مادرت بنشین اگرچه درد دلش بوده قدر دیوان‌ها پس از تو زرد شده برگ شمعدانی‌ها پس از تو پر شده تقویم‌ها از آبان‌ها سفر بخیر عزیزِ همیشه در سفرم سفر بخیر که تن نیست جای انسان‌ها تو را تصدق دین محمدی کردم خدا کند که بيفتد قبول، قربان‌ها
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش ! سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست ! رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها یک طرف سیگار و من یاد تو سمت دیگرش مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش ‌
گرَم بیایی و پرسی چه بردی اندر خاک... ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را 🕊️💔
کیست این مَن؟ این مَنِ با مَن ز مَن بیگانه‌تر این مَنِ مَن‌مَن کُنِ از مَن کمی دیوانه‌تر؟!
پروانه‌صفت دور رخت می‌گردم این پیله‌ء تنگ نفس اگر بگذارد بفرمایید از کانال شعر 🦋پروانگی🦋 دیدن کنید😍 https://eitaa.com/joinchat/3501850673C486942dc5c 🌷همیشه سالم باشید و خوش🌷
تا خواستی مال خودت باشم گفتی برایم شعر، می‌دانم! بُردی دلم را زود، جوری که من تا ابد پیش تو می‌مانم می‌مانم اینجا در کنار تو ای خالق اشعار نیمایی شد بی‌قرارت این‌ دل تنگم مانند شعرت بس‌ که زیبایی مال منی! حالا که دل بُردی این را فرو کن توی آن گوشَت من حاجت دیگر ندارم جز- "اینکه بیایم توی آغوشت" آغوش شعرت را به روی من وا کن که مضمون تو می‌باشم اول تو مجنون بودی و حالا من یار و مجنون تو می‌باشم ای عشق شیرینم، دعایم کن! تا مال هم باشیم پیوسته دلشاد باشم پیش تو هر دم از من نگردی کاشکی خسته
اگر سیلی اگر ویران اگر آشوب و طوفانی فقط یک درصدِ قلب من مجنون پریشانی دلم در فقر مضمون های بکر شعر فاخر شد من از ایل گدایان و تواز قوم کریمانی چنان اشعار ناب از کنج لبهای تو میریزد که اصلا شهرک تولیدی قند فریمانی اگرچه لوسم و از شیطنت لبریز و پر اشوب نبینم از به من دلدادنت یک دم پشیمانی اگر چه هشت میلیارد آدمی دور و برم باشد برای درد تنهابودنم تنها تو درمانی نمی ماند غم و درد و جراحت در دلم باتو لبت مرهم دوچشمت شیره ی تریاک سلطانی شدم قیصر که نامردانه غم خنجر زد از پشتم اگرچه دختری اما هزاران داش فرمانی برای گفتن زیباترین شعرم بیا بانو شبی پر برگ و اذر ماهی و پر سوز و بارانی
نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! زدستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل!؟ هزاران بارمنعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل! به چشمانت مرا «دل» مبتلا کرد فلاکت: دل! مصیبت: دل! بلا: دل! 👤 ابوالقاسم‌ لاهوتی ‌ ♥️♥️
غزل شمارهٔ ۲۱۰   یاد او در سینه کردم جامه بوی گل گرفت دم زدم از زلف او هنگامه بوی گل گرفت از صریر کلک، صوت عندلیب آید به گوش بس‌ که در تحریر نامت خامه بوی گل گرفت جوش بلبل بر کبوتر جلوهٔ پرواز بست تا چو برگ گل ز نامت نامه بوی گل گرفت هر گره از طرّهٔ بند قبایت غنچه‌ای است تا ز همدوشیِّ سروت جامه بوی گل گرفت شمع بی‌تابانه بر یاد تو می‌سوزد به بزم کز بخور دود او هنگامه بوی گل گرفت خاصگان در آتش بی‌طاقتی‌ها سوختند از نسیمت تا مشام عامه بوی گل گرفت دست بر سر بس که بر یاد گل روی تو زد بر سر فیّاض ما عمّامه بوی گل گرفت
No-One-Love-.mp3
4.38M
باران و چای باشد و آهنگ بی کلام آن لحظه شعر کار مرا می کند تمام آن لحظه یاد تو به سراغم میاید و من آه می کشم به غمت میکنم سلام محمدمهدی سفیدگر
دیوار های شهر دلم را خراب کرد از من گذشت و غیر مرا انتخاب کرد دیریست در درون دلم خانه کرده است بیچاره من که عشق مرا هم جواب کرد عمری نشسته ام به هوایش در انتظار کاری که کرد با من و انگور ناب کرد رفت از دلم ولی به دل دیگری نشست آتش به پا شد و دل من را کباب کرد پروردگار عالمیان بعد رفتنش غم را برای من دو برابر حساب کرد
دشمن ابله مــــا کشت سلیمـــــــانی را به خیالی که مگر عشق زمین گیر شود تازه سردار شهیدش که خطرناکترست چون اگـــر خـرد شود آیـنه تکثیر شود ✍
اثر جدید شاعر آیینی حیف... آتش به جان او افتاد ، آه از آن لحظه های دردآور خبر آنقدر تلخ و سنگین است ، آدم اصلاً نمی کند باور قهرمان دلیر نامیرا ، رستم شاهنامه ی اخلاص یک جهان بود او به تنهایی ، یک تنه او حریف صد لشکر جبهه بود و سپاه کرمانی ، مطلعُ الفَجر مَقطَع وَالفَجر کار او در لباس سربازی ، محشری بود در دل محشر مرد فتح الفُتوح آمِرلی ، مرد میدان موصِل و تَکریت او شگفت آفرین اِسپایکِر ، روح اربیل و فاتح سِنجَر در گذر از کویر این دنیا ، او فقط تشنه ی شهادت بود او شهیدانه سوخت سر تا پا ، او شهیدانه زیست سر تا سر او اَشِدّاست با همه کفّار ، رُحَما بود بین این مردُم اُسوه ی زندگیّ او حیدر ، شد مرامش مرام پیغمبر ذوالفقار خروش حزبُ الله ، سَرو سرخ سپاه ثارالله جانفدای ولایت اسلام ، جان نثار صلابت کشور از ابومهدی اَلمهندس گفت او که هم خون حاج قاسم بود هم‌قَسم ، هم‌قطار و هم سنگر نور یک روح در دوتا پیکر یادمان هست جمعه بود آن روز در سحرگاه سرد آسایش با پر و بال زخمی اش ققنوس ، پر کشید از میان خاکستر آتش فاطمیه روشن شد ، شعله ی فاطمیه روشن ماند روضه ی حاج قاسم ای مردم ، می دهد عطر روضه ی مادر مقتلش روضه های زهرا داشت ، کربلا بود جاده ی بغداد یادم آورد روضه ی گودال ، دیدن دست زخم و انگشتر ارباً اربا مُقَطّعُ الاعضاء روضه ی سخت عصر عاشوراء او علی اکبری به میدان رفت پیکرش گفت یاعلی اصغر یادمان هست گریه ی مردُم ، در نماز وداع با سردار گریه می کرد با صدای بلند در کنار رفیق خود رهبر ما به جز خیر از او نمی دانیم ، با حیاتی که کُلّه خیر است در نماز وداع با سردار ، چشم ما بود چشمه ی کوثر قاتل چشم ملت ایران ، فتح عینُ الاسد که یادت هست لحظه ی انتقام نزدیک است ، می رسد وقت حمله ی آخر جمعه ای در هوای هم عهدی ، پیش چشمان حضرت مهدی می رود در مصاف آل سُعود ، می رود تا شهادتی دیگر ... . .
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من هیچکس می‌نَپسندم ک به جای تو بُوَد.. 👤سعدی
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی کشم، این آه در پیِ آه است...
کردم از دین و دل و هوش و خرد، قطع نظر من همان روزی که دیدم چشم عیّـار تو را ‌‌‎
هر روز روزگار به رسم دگر مرا اشك بصر فزايد و خون جگر مرا در حسرتم ز عمر گرانمايه اى كه رفت كاخر چه بود از شجر من ثمر مرا جز جمع اصطلاح صناعات گونه گون از سعى روز و شب چه اثر بوده مر مرا از شير پاك و دامن قدسى كنار مام وز لقمه حلال و مباح پدر مرا وز عالمان دين بحق در سماى علم سياره و ثوابت والا گهر مرا بايد كه در عداد اولى احنجه بدى سوى عروج ذروه دل بال و پر مرا صاحبدلى كجاست كه دل را دهم بدو تا از جهان دل بكند با خبر مرا خاك در ولى خدايست توتيا يارب كه بينمش شده كحل بصر مرا گاه سحر كه با سهرم بود الفتى دل داشتم چنانه كه دلبر به بر مرا دوش از بشارتى كه اشارت نموده پير شد در ديار باده گساران گذر مرا ساقى بحق جام شراب طهور دوست هرگز مدار تشنه دور از نظر مرا در اعتلاى فهم خطاب محمدى بينى در آب ديده همى غوطه ور مرا از ضامن دو چشم حسن دى نبات و نقل شيرين نموده كام چو شهد و شكر مرا
شنبه بی یار همان جمعه یِ دلگیرِ من اَست که کمی اسم عوض کرده کسی بو نَبَرد
تو غزل خواندی و حافظ بجنون آمد گفت: «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر...»
با آدمای خوب ، بد تا نکنیند اینها دل جبران کردن ندارند بعد خود خدا باهاتون حساب میکنه ! 🍀🍀🍀
گُل فرستادی مرا، ای خوش‌تر از گُل روی تو گُل نباشد در لطافت، چون بهشتی خویِ تو جز دلی رنجور و غیر از نیمه‌جانی دردمند من چه دارم تا به جای گُل فرستم سوی تو؟
من به جرم با وفایی این چنین تنها شدم چون ندارم همدمی بازیچه ی دل ها شدم
خداحـافظ نگفتم تـا نگویی”زود بـرگـردی” خدا می‌خواست لبخند تو ختم ماجرا باشد