eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳ روز مبارک دل باده ای از ساقی کوثر زده است مستانه سوی شاه پر زده است مهتاب اگر در اوج رفعت رفته یک بوسه به خاک پای زده است جعفری
عابد نمــــــــاز و روزه و ذکر و دعا را از هـول آتش پیش خود ره‌توشه دارد مـا ترس و شوق نار و جنت را نداریم تا کعبه‌ی ایمانمــــان شش گوشه دارد ❤️
  من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
من دوش فراق را جفا می‌گفتم با دهر فراق پیش می‌آشفتم خود را دیدم که با خیالت جفتم با جفت خیال تو برفتم خفتم
عالم سراسر محضرِ پروردگار است فرقی ندارد واقعیّت یا مجازی وقتی مخاطب می شود شخصی برایت فکر و خیالش با تو می گردد موازی با شکلکِ لبخندِ تو، می خندد او نیز ذهنش به الفاظِ تو شد مشغولِ بازی وقتی که آرایش دهی شکلِ سخن را پیشِ خودش می گوید او: به به، چه نازی! با شکلکی از بوسه و آغوش و چشمک او می کند با جسمِ پاکت عشق بازی کم کم دلش می لرزد و افسرده گردد چون کرده ای در حدّ و مرزش پادرازی او آتش است و تو حریرِ نرم و نازک خواهی میانِ دود و آتش لانه سازی؟ با گفتنِ الفاظِ لوس و بچّگانه دارد خیالت می رسد که دلنوازی امّا تو با این کار داری می فرستی جسمِ کبوتر را به چنگِ شاهبازی عمرِ خودت را باختی در این فضاها ترسم که اندک دینِ خود را هم ببازی ارسالِ شکلک ها به نامحرم خلاف است در شرع و در منطق نمی بینم جوازی حفظِ حریمِ شخصی ات، دستِ خودِ توست عاقل نکرده بر هلاکش پیشتازی چشمِ خدا را شاهدِ اعمالِ خود دان گر اهلِ اسلام و قوانین و نمازی در محضرِ پاکان و قدّیسانِ عالم جز پاکی و عفّت ندیدم امتیازی عشق و محبّت را نثارِ محرمت کن گر عاشقی یکتاپرست و پاکبازی...
هم زیست چو صحنه‌ی نبرد است ای عشق! هم خانه‌ی بخت بی‌تو سرد است ای عشق! این بوسه به رسم عاشقی تقدیمت در شهر، طنین روز مرد است ای عشق!
چشمیم که از غصه ی هم تر هستیم گوشیم که از ماتمِ هم کر هستیم از خاطر ِمن تا دلِ تو راهی نیست پیداست که خواهر و برادر هستیم
شیـخ فرمود که از بوسه حَذَر کن؛ هیهات تشنه، از آب گوارا که حذر نتواند!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ لحظه‌ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری باران سخت است ━━━━💠🌸💠━━━━
دردی نچشیدم که دوای تو نداشت آهی نکشیدم که هوای تو نداشت اشکی نفشاندم که به راه تو نبود زنگی نشکستم که صدای تو نداشت
ای نانِ تو گرم از تَفِ دل‌های کباب! از خجلت ظلم، بایدت گشتن آب تا کام تو مالید یک انگشت عسل بنیادِ هزار خانه گشته است خراب
بیزاری‌ات مجالِ خداحافظی نداد آهسته گفتمت: به‌سلامت.. گریستم
بی هیچ بهانه می زنم همراهت با شعر و ترانه می زنم همراهت چون دانه ی زیر خاکِ بعد از باران هر لحظه جوانه می زنم همراهت
تو به بوی غزل و قافیه ، آمیخته ای به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری بی سبب نیست ، که در کنج دلم جا داری
دل را به کسی جز علی و آل ندادیم از اینکه گداییم در این گستره شادیم صد شکر که در سرخی صحرای قیامت در سایه‌ی الطاف فراوان جوادیم علی رفیعی وردنجانی
 ناز چشمانت ببین با ما چسان تا میکند خویش را می بندد و مُشت مرا وا میکند من خودم پایین نشستم تا تو بالاتر روی عشق هم اَلا کلنگ اینگونه معنا میکند  گرچه دل دادم من و در دادن جان اولم عشق اما دست چشمان تو بالا میکند باز هم آئینه گونه عاشقی ها را بتاب تا که چشمم در تو دنیایش تماشا میکند هر کجا گم میکنم دل باز جان خسته ام طفل دل را بر سرکوی تو پیدا میکند گرچه پشت وعده هایت طاقت دل تاق  شد باز هم چـشمان تو امروز و فردا میکند وای دلجو، باز هم زیره به کرمان میبری طبع ناجورت تو را اینگونه رسوا میکند 🍃🌸
ذاتِ هر کس در قیامت نقشِ پیشانی اوست نقشِ پیشانیِ ما باشد : «غلامِ حیدرم»
‌ مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل! هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم ...
گیتی گله کرد و عدل را طالب شد خورشید دمید و نور حق غالب شد آمیخـته بـزم عرشیان با صلـوات میـلاد علی ابن ابیطالب«ع» شد
روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب تابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید ...
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد در پیش چشمم می تکید و پیر تر می شد وقتی که جانش می شد از اندوه و غم لبریز چشمان بی سویش پر از در و گهر می شد وقتی کمر می بست بر قدقامت خورشید از اشک چشمانش رگ سجاده تر می شد هر روز وقتی با صدای ساعت امید خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد می دیدم او را بر سر سجاده باران باعشق گل می داد و با گل همسفر می شد در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن عمر غم و اندوه و درد و غصه سر می شد قد کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت وقتی که در پیش بلا ما را سپر می شد عمری به پای ما چو شمعی پای تا سر سوخت ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد امروز بانو آرزویش دیدن باباست ای کاش دیگر این شب دوری سحر می شد
‌ من چراغی در دل شب هایم دارم از جنسِ بودنت ... دور هم که باشی، در آغوشت می کشم همچون برکه ای که ماه را...   🧡🍃 ‌
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است... دل گفت که محرم تر از این عشق کدام است؟! بوسیدم و لب دادم و آغوش کشیدم نامحرم من، محرمی و کار تمام است...                         ࿐‌ ࿐‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتی به وصلم برسی زود،مخورغم آری،برسم،گر ز غمت زنده بمانم
شعرخوانی خانم کرباسی در شب شعر انقلاب با حضور اساتید شعر انقلاب هم اکنون🌹🍃 💠
پروانه صفت چشم به شمع دوخته بودم آنگه که خبر دار شدم سوخته بودم خاکستر جسمم به سر شمع فرو ریخت این بود وفایی که من آموخته بودم... اصفهانی
ای پدر ای، کوهِ سرافرازِ من مامنِ من،همدم و همرازِ من ای پدر ای تاجِ به روی سرم روح خدا در جسد و پیکرم وای اگر قامت تو خم شود موی زپبشانی تو کم شود کوه پر از درد،نبینم غمت مردتر از مرد، نبینم غمت این چه مقالیست؟فدای سرت دست تو خالیست؟فدای سرت با نگهِ سرد نگاهم مکن آه نکش مرد،نگاهم مکن سردیِ تو فصل زمستان من گریه نکن رستمِ دستان من کم نشوی سایه ی روی سرم کوه بمان، کوه بمان، باورم! با آرزوی سلامتی همه پدران زحمتکش
تداعی می‌کند ابروی او نازک خیالی را منظّم می‌کند گیسوی او آشفته حالی را تجلی کرد و از یک جلوه‌اش عالم پدید آمد خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را نجف‌رفته چه داند حال ما دور از نجف‌ها را چه داند اهل دریا، حس و حال خشکسالی را؟! مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او به گریه جلب می‌سازد گدا لطف موالی را به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک آوردن کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را خجالت از عبادت بیشتر مقبول می‌افتد به جای فعل از ما می‌خرد این انفعالی را به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم سلیمان نیز از صحن علی بُرده‌ست قالی را اگر‌ ساقی تو باشی، جان فدای جام می‌سازم که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را علی و عالی و اعلی، علی و عالی و اعلی که معنا می‌دهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟! برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است تقبل کن ز لطف، از ما، همین اشعار لالی را شاعر: