بی هیچ بهانه می زنم همراهت
با شعر و ترانه می زنم همراهت
چون دانه ی زیر خاکِ بعد از باران
هر لحظه جوانه می زنم همراهت
#نوروزرمضانی
تو به بوی غزل و قافیه ، آمیخته ای
به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
بی سبب نیست ، که در کنج دلم جا داری
#فریدون_مشیری
دل را به کسی جز علی و آل ندادیم
از اینکه گداییم در این گستره شادیم
صد شکر که در سرخی صحرای قیامت
در سایهی الطاف فراوان جوادیم
#بداهه
علی رفیعی وردنجانی
ناز چشمانت ببین با ما چسان تا میکند
خویش را می بندد و مُشت مرا وا میکند
من خودم پایین نشستم تا تو بالاتر روی
عشق هم اَلا کلنگ اینگونه معنا میکند
گرچه دل دادم من و در دادن جان اولم
عشق اما دست چشمان تو بالا میکند
باز هم آئینه گونه عاشقی ها را بتاب
تا که چشمم در تو دنیایش تماشا میکند
هر کجا گم میکنم دل باز جان خسته ام
طفل دل را بر سرکوی تو پیدا میکند
گرچه پشت وعده هایت طاقت دل تاق شد
باز هم چـشمان تو امروز و فردا میکند
وای دلجو، باز هم زیره به کرمان میبری
طبع ناجورت تو را اینگونه رسوا میکند
#حسین_دلجو🍃🌸
ذاتِ هر کس در قیامت نقشِ پیشانی اوست
نقشِ پیشانیِ ما باشد : «غلامِ حیدرم»
#جواد_حیدری
مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل!
هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم ...
#سجاد_سامانی
گیتی گله کرد و عدل را طالب شد
خورشید دمید و نور حق غالب شد
آمیخـته بـزم عرشیان با صلـوات
میـلاد علی ابن ابیطالب«ع» شد
#محمدجواد_منوچهری
روز نخست، نوبت تقسیم تاب و تب
تابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید ...
#عاصی_خراسانی
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد
در پیش چشمم می تکید و پیر تر می شد
وقتی که جانش می شد از اندوه و غم لبریز
چشمان بی سویش پر از در و گهر می شد
وقتی کمر می بست بر قدقامت خورشید
از اشک چشمانش رگ سجاده تر می شد
هر روز وقتی با صدای ساعت امید
خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد
می دیدم او را بر سر سجاده باران
باعشق گل می داد و با گل همسفر می شد
در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد
از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد
با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن
عمر غم و اندوه و درد و غصه سر می شد
قد کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت
وقتی که در پیش بلا ما را سپر می شد
عمری به پای ما چو شمعی پای تا سر سوخت
ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد
امروز بانو آرزویش دیدن باباست
ای کاش دیگر این شب دوری سحر می شد
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
من چراغی
در دل شب هایم دارم
از جنسِ بودنت ...
دور هم که باشی،
در آغوشت می کشم
همچون برکه ای که ماه را...
#آذین_قانع🧡🍃
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است...
دل گفت که محرم تر از این عشق کدام است؟!
بوسیدم و لب دادم و آغوش کشیدم
نامحرم من، محرمی و کار تمام است...
࿐ #رهیمعیری ࿐
گفتی به وصلم برسی زود،مخورغم
آری،برسم،گر ز غمت زنده بمانم
#اوحدی
#به_فدای_صحن_و_سرات_ارباب_جان
#شبزیارتیارباببیکفن
شعرخوانی خانم کرباسی در شب شعر انقلاب
با حضور اساتید شعر انقلاب هم اکنون🌹🍃
💠 #شاعران_آئینی
#شاعران_حوزوی
پروانه صفت چشم به شمع دوخته بودم
آنگه که خبر دار شدم سوخته بودم
خاکستر جسمم به سر شمع فرو ریخت
این بود وفایی که من آموخته بودم...
#عاشق اصفهانی
ای پدر ای، کوهِ سرافرازِ من
مامنِ من،همدم و همرازِ من
ای پدر ای تاجِ به روی سرم
روح خدا در جسد و پیکرم
وای اگر قامت تو خم شود
موی زپبشانی تو کم شود
کوه پر از درد،نبینم غمت
مردتر از مرد، نبینم غمت
این چه مقالیست؟فدای سرت
دست تو خالیست؟فدای سرت
با نگهِ سرد نگاهم مکن
آه نکش مرد،نگاهم مکن
سردیِ تو فصل زمستان من
گریه نکن رستمِ دستان من
کم نشوی سایه ی روی سرم
کوه بمان، کوه بمان، باورم!
#علی_عدالتجو
با آرزوی سلامتی همه پدران زحمتکش
#امیرالمومنین_ع_مدح
تداعی میکند ابروی او نازک خیالی را
منظّم میکند گیسوی او آشفته حالی را
تجلی کرد و از یک جلوهاش عالم پدید آمد
خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را
نجفرفته چه داند حال ما دور از نجفها را
چه داند اهل دریا، حس و حال خشکسالی را؟!
مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او
به گریه جلب میسازد گدا لطف موالی را
به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک آوردن
کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را
خجالت از عبادت بیشتر مقبول میافتد
به جای فعل از ما میخرد این انفعالی را
به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم
سلیمان نیز از صحن علی بُردهست قالی را
اگر ساقی تو باشی، جان فدای جام میسازم
که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را
علی و عالی و اعلی، علی و عالی و اعلی
که معنا میدهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟!
برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است
تقبل کن ز لطف، از ما، همین اشعار لالی را
شاعر: #عاصی_خراسانی
از صبر، عزیزان چه ثمرها که نچیدند
بیحاصلی ما ز شتاب است در اینجا
#صائب_تبریزی
دارد تو را همیشه معَذّب فشار قبر
از گرد کینه تا نکنی پاک سینه را
#صائب_تبریزی
عشاق را به تیغ زبان گرم میکنیم
چون شمع، تازیانهی پروانهایم ما
#صائب_تبریزی
از سیل حوادث مکن اندیشه که فردا
آباد بود هر که خراب است در اینجا
#صائب_تبریزی
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنجنامهٔ مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
#حافظ
پیری آخر شکستِ من خواهد داد
نان، داغ دل و جامه، کفن خواهد داد
ایمن نیَم از هجوم موهای سفید
این پنبه مرا به سوختن خواهد داد
#بیدل_دهلوی
اشکم به نظر قطرهزنان میرقصد
آهم به جگر بالفشان میرقصد
تا یاد تو میکنم، دلم میبالد
تا نام تو میبرم، زبان میرقصد
#بیدل_دهلوی
دوری زِ تو امانِ دلم را بُریده است
با گریه رو به کرببلا میدهم سلام 😭
#یونس_چگینی