eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بی هیچ بهانه می زنم همراهت با شعر و ترانه می زنم همراهت چون دانه ی زیر خاکِ بعد از باران هر لحظه جوانه می زنم همراهت
تو به بوی غزل و قافیه ، آمیخته ای به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری بی سبب نیست ، که در کنج دلم جا داری
دل را به کسی جز علی و آل ندادیم از اینکه گداییم در این گستره شادیم صد شکر که در سرخی صحرای قیامت در سایه‌ی الطاف فراوان جوادیم علی رفیعی وردنجانی
 ناز چشمانت ببین با ما چسان تا میکند خویش را می بندد و مُشت مرا وا میکند من خودم پایین نشستم تا تو بالاتر روی عشق هم اَلا کلنگ اینگونه معنا میکند  گرچه دل دادم من و در دادن جان اولم عشق اما دست چشمان تو بالا میکند باز هم آئینه گونه عاشقی ها را بتاب تا که چشمم در تو دنیایش تماشا میکند هر کجا گم میکنم دل باز جان خسته ام طفل دل را بر سرکوی تو پیدا میکند گرچه پشت وعده هایت طاقت دل تاق  شد باز هم چـشمان تو امروز و فردا میکند وای دلجو، باز هم زیره به کرمان میبری طبع ناجورت تو را اینگونه رسوا میکند 🍃🌸
ذاتِ هر کس در قیامت نقشِ پیشانی اوست نقشِ پیشانیِ ما باشد : «غلامِ حیدرم»
‌ مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل! هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم ...
گیتی گله کرد و عدل را طالب شد خورشید دمید و نور حق غالب شد آمیخـته بـزم عرشیان با صلـوات میـلاد علی ابن ابیطالب«ع» شد
روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب تابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید ...
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد در پیش چشمم می تکید و پیر تر می شد وقتی که جانش می شد از اندوه و غم لبریز چشمان بی سویش پر از در و گهر می شد وقتی کمر می بست بر قدقامت خورشید از اشک چشمانش رگ سجاده تر می شد هر روز وقتی با صدای ساعت امید خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد می دیدم او را بر سر سجاده باران باعشق گل می داد و با گل همسفر می شد در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن عمر غم و اندوه و درد و غصه سر می شد قد کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت وقتی که در پیش بلا ما را سپر می شد عمری به پای ما چو شمعی پای تا سر سوخت ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد امروز بانو آرزویش دیدن باباست ای کاش دیگر این شب دوری سحر می شد
‌ من چراغی در دل شب هایم دارم از جنسِ بودنت ... دور هم که باشی، در آغوشت می کشم همچون برکه ای که ماه را...   🧡🍃 ‌
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است... دل گفت که محرم تر از این عشق کدام است؟! بوسیدم و لب دادم و آغوش کشیدم نامحرم من، محرمی و کار تمام است...                         ࿐‌ ࿐‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتی به وصلم برسی زود،مخورغم آری،برسم،گر ز غمت زنده بمانم
شعرخوانی خانم کرباسی در شب شعر انقلاب با حضور اساتید شعر انقلاب هم اکنون🌹🍃 💠
پروانه صفت چشم به شمع دوخته بودم آنگه که خبر دار شدم سوخته بودم خاکستر جسمم به سر شمع فرو ریخت این بود وفایی که من آموخته بودم... اصفهانی
ای پدر ای، کوهِ سرافرازِ من مامنِ من،همدم و همرازِ من ای پدر ای تاجِ به روی سرم روح خدا در جسد و پیکرم وای اگر قامت تو خم شود موی زپبشانی تو کم شود کوه پر از درد،نبینم غمت مردتر از مرد، نبینم غمت این چه مقالیست؟فدای سرت دست تو خالیست؟فدای سرت با نگهِ سرد نگاهم مکن آه نکش مرد،نگاهم مکن سردیِ تو فصل زمستان من گریه نکن رستمِ دستان من کم نشوی سایه ی روی سرم کوه بمان، کوه بمان، باورم! با آرزوی سلامتی همه پدران زحمتکش
تداعی می‌کند ابروی او نازک خیالی را منظّم می‌کند گیسوی او آشفته حالی را تجلی کرد و از یک جلوه‌اش عالم پدید آمد خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را نجف‌رفته چه داند حال ما دور از نجف‌ها را چه داند اهل دریا، حس و حال خشکسالی را؟! مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او به گریه جلب می‌سازد گدا لطف موالی را به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک آوردن کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را خجالت از عبادت بیشتر مقبول می‌افتد به جای فعل از ما می‌خرد این انفعالی را به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم سلیمان نیز از صحن علی بُرده‌ست قالی را اگر‌ ساقی تو باشی، جان فدای جام می‌سازم که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را علی و عالی و اعلی، علی و عالی و اعلی که معنا می‌دهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟! برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است تقبل کن ز لطف، از ما، همین اشعار لالی را شاعر:
آهِ هواپرست به مقصد نمی‌رسد نتوان زدن به تیر هوایی نشانه را
از صبر، عزیزان چه ثمرها که نچیدند بی‌حاصلی ما ز شتاب است در این‌جا
دارد تو را همیشه معَذّب فشار قبر از گرد کینه تا نکنی پاک سینه را
رقص سپند از دل آتش برد غبار غافل مباش از دل پر اضطراب ما
عشاق را به تیغ زبان گرم می‌کنیم چون شمع، تازیانه‌ی پروانه‌ایم ما
از سیل حوادث مکن اندیشه که فردا آباد بود هر که خراب است در این‌جا
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد فغان که در طلب گنج‌نامهٔ مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل همه در سایهٔ گیسوی نگار آخر شد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
پیری آخر شکستِ من خواهد داد نان، داغ دل و جامه، کفن خواهد داد ایمن نیَم از هجوم موهای سفید این پنبه مرا به سوختن خواهد داد
اشکم به نظر قطره‌زنان می‌رقصد آهم به جگر بال‌فشان می‌رقصد تا یاد تو می‌کنم، دلم می‌بالد تا نام تو می‌برم، زبان می‌رقصد
دوری زِ تو امانِ دلم را بُریده است با گریه رو به کرببلا می‌دهم سلام 😭