eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در کتابش خوانده ام که بهترین رنگ‌ها رنگِ زیبای خداوند است...! الله الصمد کتابش: قرآن
•• یڪ‌عمرگذشت‌وعاقبت‌فہمیدیم ازدل‌نرودهرآنکہ‌ازدیده‌رود!"
عشق را درمن دمیدی، کاش میدیدی ز من بعداز آن طوفان ویرانگر چه باقی مانده است...!
حق نداری به کسی دل بدهی الا من پیش روی تو دوراه است فقط من یا من!
چون ندارم با خلایق الفتی خلق پندارند ما دیوانه ایم
تو را آنگونه میخواهم که باغی باغبانش را شبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را
سینه ام این روز ها بوی شقایق میدهد داغ از نوعی که من دیدم تو را دق میدهد ♥️
گفتی غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟ شیرین من ! برای غزلْ شور و حال کو ؟ پر می‌زند دلم به هوای غزل ، ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگ‌های سبزِ سرآغاز سال کو ؟ رفتیم و پرسشِ دل ما بی‌جواب ماند حالِ سوال و حوصله‌ی قیل و قال کو ؟
چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانه‌ای نیست ولی شکر که دیواری هست! ♥️
هر لحظه نگو: "می‌روم از شهر خیالت" بگذار نگاهم به تو "پیوسته" بماند
آب وجارو کرده ام باز این دل دیوانه را تا نمردم از غم چشم انتظاری... دربزن
هر ڪہ در ؏ـاشقی قدم نزده اسٺ بر دل از خون دیده نم نزده اسٺ او چہ داند ڪہ چیسٺ حالٺ ؏ـشق ڪہ بر او ؏ـشق، ٺیر غم نزده اسٺ... ؟؟
هم سرم هم جای عشقم کرد آنقَدر تا روی یخ دلسرد کرد او بودش ولی من محو او آخرش اما مرا هم طرد کرد عاشقی بیچاره ام چون تیغ عشق با غمش دل هرچه فکرش کرد،کرد برطرف گر میشود این روی خون را زرد کرد بر شعرم نگاهت داده یا خدمتت سرباز را نامرد کرد؟!
خداوندا قرارم باش یارم باش جهان تاریکی محض است، میترسم کنارم باش
🍃 گرچه از عشق فقط لاف زدن را بلدیم جز دَر خانه ی ارباب دَری را نزدیم 🍃
مست بوديم و پشيمان ز گناهيم، بيا...
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو امّا گِله بی‌شمار داریم از تو ما منتظر تو نیستیم آقاجان تنها همه «انتظار» داریم از تو
•🍃😔 من این چشمی که رویت را نمی‌بیند نمی‌خواهم که یعقوبی که یوسف را نبیند، کورتر بهتر! 😔🍃
گفته بودی که بگو از چه به هم ریخته ای؟ تو بگو قلب مرا با چه برانگیخته ای ؟ عطایی
دلم بیت الغزل باشد وجودم شعر سرم پر واژه و بود و نبودم شعر جهان شعریست پر معنا و بی همتا خدایم شاعر و ذکر سجودم شعر ز چشم و ابرویت دیدم رباعی را غم جان مثنوی گشت و سرودم شعر تو احساسی ترین گلواژه ام هستی رسیدم چون به نام تو، ربودم شعر اگر الهام چشمانت نبود هرگز نمیشد چشمه ی گفت و شنودم شعر تو اقیانوس احساسی نگاهی کن منم یک قطره ی بی تاب و رودم شعر اللهم عجل لولیک الفرج
شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرد اما مرا نخواست، چه می‌خواستم چه شد...!
هر که را دور کنی دور و برت می آید از محبت چه بلاها به سرت می آید بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد بروی جمعیتی پشت سرت می آید تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند تا کمی دور شوی هی خبرت می آید دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند صبر کن ، عاشق دیوانه ترت می آید من آشفته به "پای تو" می افتم اما موی آشفته فقط تا "کمرت" می آید! خون من ریخت نیفتاد ولی گردن تو گردن من به مصاف تبرت می آید روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی  یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید..
شد شد نشد بشین برات یه چایی بریزم😊
باید از امشب غزل پشت غزل وصفش کنم شاعرم ، خیر سرم باید بفهمد عاشقم...🙈