eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مپرس از من چرا در پیله‌ی مهر تو محبوسم که عشق از پیله‌های مرده هم پروانه‌ می‌سازد
ادب عشق تقاضا نکند بوس و کنار دو نگه چون بهم آمیخت، همان آغوش است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلایت به جان من می‌سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش جوان من نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتی: غریب شهر منی این چه غربت است کاین شهر از تو می‌شنود داستان من..
صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله ❤️ ملک دلم همین که به نام حسین شد عبدی گناهکار غلام حسین شد آرامشی نداشت وجودم به هیچ وجه تا که به اذن فاطمه رام حسین شد قند مکرر اسم "حسین" است، والسلام شیرین ترین کلام، کلام حسین شد «با یک سلام صبح به ارباب بی کفن » روزم پر از جواب سلام حسین شد یادم نمی رود که خدا هر زمان ز من قهرش گرفت، واسطه نام حسین شد
سلام بر دل پر خون مسجدالاقصی به مسجدی که خداوند گفت: «بارَکنا» سلام ما به تو و دست‌های بسته‌شده سلام ما به تو، ای حُرمتِ شکسته‌شده اگرچه شعله به‌پا کرده فتنه هر طرفی اگرچه سفسطه در هر کنار بسته صفی اگرچه کفر به نیرنگ و جنگ بسته کمر اگرچه تکفیر از پشت می‌زند خنجر نبرده‌ایم ز خاطر دمی تو را، ای قدس! تویی هنوز تویی آرمان ما، ای قدس! بگو به دشمنمان انتقام سنگین است و فتح آخر ما قبلۀ نخستین است بگو سپاه علی سوی خیبر آمده است بگو که دورۀ کودک‌کشی سر آمده است قسم به غیرت این کودکان سنگ به دست که نیست حاصل صهیونیان به غیر شکست دگر به محکمه‌های جهان امیدی نیست بیا به معرکه اکنون که فرصتی باقی‌ست دمی که تیغ قیام از نیام برخیزد به عزم ما همه دیوارها فرو ریزد زمانه فتنۀ شام است و ما سحرزادیم زمین اگر همه خاموش مانده، فریادیم به رغم توطئۀ نابرادران، هستیم و در کنار تو ای قدس، همچنان هستیم مباد آن‌که رفیقان نیمه‌راه شویم شب است و فتنه، مبادا که روسیاه شویم ببین که در غم تو لحظه‌ای نیاسودیم هنوز چشم به راهان صبح موعودیم نبرده‌ایم ز خاطر دمی تو را، ای قدس! تویی هنوز تویی آرمان ما، ای قدس!
لذت ببر از این که گرفتار تو هستم از این که زمین خورده‌ی آزار تو هستم ویرانی من فرصت آباد شدن بود مدیون همین عشق ستمکار تو هستم
موشکِ یمنی یک سو فقط آوایِ سخن می آید!!! از سویِ دگر فقط کفن می آید!!! انگار تمامِ امت اسلام است!!! اینگونه که موشک از یمن می آید!!! احمد رفیعی وردنجانی
خون می‌چکد از شاخۀ زیتون در این ایام حرفی نمانده بین ما و قومِ خون‌آشام جز این نصیحت که: بترس از امت اسلام! شوخی نکن با خشم اقیانوس ناآرام
در سورهٔ سوّم است و در سورهٔ فیل هر کس که به جنگِ حق رود هست ذلیل تا نَصرُ مِن الله شود فَتحِ قَریب فریاد بزن که مرگ بر اسرائیل.
‌گلی از شاخه اگر می چینیم، برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم...! لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم معطر بشویم شاید از باغچه‌ی کوچکِ اندیشه‌ مان گل روید ...!!
مات تقدیرم و دلتنگم و دل آزرده دل به دریا زده و از همه جا پا خورده مثل آن مشهدی ام قرعه به جای عتبات سفر ده شب و ده روزه ی مشهد برده غصه قفلی زده بر زندگی ام می خندد گریه دار است ولی حال من افسرده پای غم را تو در این خانه شبی وا کردی عشق ای لعنتیِ وحشی مادر مرده رفتم از یاد تو انگار نبودم هرگز... سیل یاد تو ولی دار و ندارم برده یاد می آوری ام، خصلت دنیا این است بر مزار همه پیداست گلی پژمرده
تا چشم تو دیدیم، ز دل دست كشیدم ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم!✋️
میروم تا با غرورت  اندڪے  خلوت  ڪنی در دلت با شعر هایم اندڪے صحبت ڪنی حسرتے باشد  برایت  همڪلامے  با  دلم لاجرم با غصه هایت اندڪے غیبت  ڪنی در خیالت نقشِ من با خونِ دل جارے شود در نبودم دیگران را غرقِ در عبرت ڪنی میروم تا قصه ے هجرانِ یارت تا ابد زهرِ بر ڪامت شود ،با دیگران قسمت ڪنی میروم تا هر ڪه از حالِ پریشانت  شنید خاطراتت را ڪنارم  غرقِ در تهمت ڪنی دردِ بے درمانت آخر مے ڪشاند تا جنون قاصدک تا قاصدک را بیخبر عادت ڪنی
چه ماهِ بیکرانی داشت چشمت بهاران و خزانی داشت چشمت مرا بدجور معتادِ خودش کرد چه عطرِ زعفرانی داشت چشمت!
و اما بعد، باران بوی دریا را به شهر آورد دوباره حسرتِ ماهی‌گُلی‌ها را به شهر آورد هوای کوچه کردی، شهر دنبال تو راه افتاد محبت کرد باران، روی زیبا را به شهر آورد خودم، رنگین‌کمان را روی دوش آسمان دیدم که شال رنگی‌ات، شور تماشا را به شهر آورد کجا لی‌لی‌کنان بی‌کفش رقصیدی و چرخیدی که ردِّپای تو مجنون صحرا را به شهر آورد خدا هم مثل من دلواپست بوده یقین دارم که اسمت غیر من، تا خان بالا را به شهر آورد تو دریا بودی و ماهی‌گلی‌ها، چشم من بودند و اشک شوق تو، حس تمنا را به شهر آورد به لطف گریه، آب تُنگ چشمم را عوض کردم خدارا شکر ،باران بوی دریا را به شهر آورد
هرجور نگاه میکنم ناب تری با وسوسه ی گناه بی تاب تری گیسو مفشان ، شهر به هم می ریزد در هاله ای از حجاب جذاب تری
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟ رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی در جیغ جیغ گردش خفاش های پست رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست دارم یواش یواش که از هوش می روم پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست هی دست دست می کنی و من که مُرده ام آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست من از …کمک! همیشه …کمک ! …. خسته تر …. کمک مادر یواش آمد و پهلوی من نشست « با احتیاط حمل شود چون شکستنی است » یک هو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست
خیالت دشمنِ جانم شُد و با او هم آغوشم کُجا گیرد؟ کسی ، فرزندِ دشمن را به فرزندی
مثل کبوترها پریدی و نماندی داغی به قلب مادر پیرت نشاندی رفتی ولی با قطره های خون پاکت در جسم میهن روح آزادی چکاندی 🥀🥀🥀
غزه اگر عکس بود...👇 ‌هر چند ســـوزاندی همه برگ و برم را پاشیــدی از هم حال و روز پیکــرم را هر چند،آتش بر دل و جانم نشــــاندی بر جا نهــــادی بر تنـــم خاکستـــرم را ققنوس ها می روید از خـــاکم بزودی وا می کنــم روی ســـرم بال و پرم را من زخم سنگــین تبـر بر شــانه دارم اما نمی بینـــی خَم از ذلت ، سرم را ‌ برگ و برم خشکیده اما ریشه ام نه ! سر سـبز می ســـازم درخـت باورم را از خون هر آلاله ام سر می زند گل باید ببینـــی کـــودکان دیگـــرم را من غـــزهٔ با اقتــــدار روزگـــــارم هر چند می بینی به چشم اشک ترم را چیزی نمانده بر درخت سبز زیتون دنیا ببیـــند رویـــش برگ و برم را ۱۴۰۲/۸/۱۵
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد! ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد!
بی‌ منطقی از فکر و دلیل افتادی از خوبی و عقل و این قبیل افتادی آن قدر به خود تو غرّه‌ ای تا گویند‌: انگار که از دماغ فیل افتادی‌ !
شیر شد هر کس کنارت ، خط بکش بر باورش سکه را این بار برگردان به روی دیگرش دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست مثل تقویمی که با تو زرد شد سرتاسرش حال تو چون حرکت تقویم سال شمسی است اولش با روی خوش می آیی اما آخرش قهر در اوج یکی بودن هم آری ممکن است مثل روحی که نگنجد در وجود پیکرش مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟ بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش
به دلیلی که مرا جرئت اقرار نبود گفته بودم که دلم در گرو یار ‌‌نبود منکر رابطه با شعر و غزلواره شدم چاره‌‌ ی‌پچ پچ‌ مردم به‌ جز انکار نبود اعتبار سخنم بر سرِ باور ننشست هر دری را‌ که زدم هیچ‌ خریدار نبود می گرفتم همه‌ ی پنجره‌ ها را به گواه در پس ِکوچه اگر وعده ی دیدار نبود نور امید به چشمم‌نرسد دوره‌ی‌ حصر ورنه در دور و برم‌ این همه‌دیوار نبود چه‌ بد افتاد شبی لرزه به اندام وطن خشتی از ارگ بم و بستر آثار نبود غصه از اوج غم و درد زیاداست ولی قصه یِ زندگی ام ‌ قابل اظهار نبود
چای تلخ بی کسی، خرما نمی خواهد رفیق مجلس ترحیم ما، حلوا نمی خواهد رفیق عشق گورستان رویاهای در دل مانده است زندگیِ مُرده ها، دنیا نمی خواهد رفیق بیستون دیوان درد است و غزل ها تیشه اش شرح دلتنگی ما انشا نمی خواهد رفیق واژه های نانوشته، فهمشان دشوار نیست اشک چشم و خون دل، معنا نمی خواهد رفیق ماهی افتاده در قلاب وقت خودکشی اشتیاق آب دریا را نمی خواهد رفیق در مسیر عشق هرگز لاف آزادی نزن حبس بودن در قفس، حاشا نمی خواهد رفیق یا ببر بال و پرت را، یا تو هم پرواز کن جَلد بودن شاید و اما نمی خواهد رفیق فصل پیری آمد و دیدیم دست سرنوشت عشقبازی را برای ما نمی خواهد رفیق...
شبتون بخیر 🌼🌼
با سلام از تو چه پنهان زده امشب به سرم بنویسم دو سه خط نامه،... ولی در نظرم گفتم امشب بنویسم،... کمی از حال دلم که به عشق تو گرفتارم و هم،... مفتخرم آنچنان از تب عشقت شرر انداخته ای بر دلم آتش افروخته ای،... شعله ورم ناز لبخند تو ترکیب گَزِش از لب و اخم من مردّد شده ام تا،... بخرم یا نخرم شک ندارم تو هم اکنون،... گرفتار منی خوب می دانم و از حال دلت، با خبرم دوستت دارم و حتّی،... به زبانِ پدری سویوروم من سنی، صدبار مکرّر دِیَرم وصف حالِ دل و از نام تو، انگیزه شده بین هر شعر و غزل خوب و بجایش ببرم باز در خلوت خود،... با قلم و دفتر شعر هر شب از کوچهء معشوق خودم در گذرم
دیگه شب بخیر😄🌼
هدایت شده از نبض قلم
باز در شهر صدای نم بـــــــــاران پیچید بوی مهرش به نفس های خیابان پیچید ناودان خنده به لب بوسه به باران میداد بوسه هایش به لب و گونه ی آبان پیچید زیرِ باران و دو خط شعر نوشتن بی چتر انقلابیست که جانانه بر این جان پیچید خشِ خش برگ خزان زیر کتانــــی هایم حس خوبیست که در باورم آسان پیچید چشمهایم به تــــماشای نــــم ِباران بود باد دلواپس وسرگشته خرامان پیچید همه ی خواب و خیالات مـرا با خود برد در کویـــــرِ دل من آه ِفـــــراوان پیچید باد احساس مرا سرزده جـــــارو میــــزد این خبر داغ شد و در سه خراسان پیچید @nabzeghalam