eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به جای این که در شب‌های من خورشید بگذارید فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم به جای باد در « فرهنگِ عاشق » بید بگذارید ! همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم؛ مرا بر سفره‌های هفت سینِ عید بگذارید ... خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی‌گویم به روی دردهای کهنه‌ام تشدید بگذارید ... ببخشیدم ! برای این که بخشش از بزرگان است خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید گرفته نا امیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش - شما آن را به نام کوچکم « امّید » بگذارید ...
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی ؟! یار خودت را از خودت بیزار دیدی ؟! آیا توهم هر پرده‌ای را تا گشودی از چار چوب پنجره دیوار دیدی ؟! اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی ؟! از زیر امواج آسمان را تار دیدی ؟! نام کسی را در قنوتت گریه کردی ؟! از « آتنا » گفتن « عذابَ النّار » دیدی ؟! در پشت دیوارِ حیاطی شعر خواندی ؟! دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی ؟! آیا تو هم با چشمِ باز و خیسِ از اشک خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی ؟! رفتی مطب بی‌نسخه برگردی به خانه ؟! بیمار بودی مثلِ من ؟! بیمار دیدی ؟! حقا که با من فرق داری - لا اقل  تو - او را که می‌خواهی خودت یک بار دیدی ؟!
شهر دل را با تو تابان می‌کنم قدری بمان با غزل همواره طوفان می‌کنم قدری بمان در هوایت پر زنان هستم، همیشه در پی‌ات گر روی این دیده گریان می‌کنم قدری بمان من عقابی خسته‌ام، طاقت ندارم بیش از این خستگی را از تو پنهان می‌کنم قدری بمان شور باریدن ندارد ابر چشمانم ولی گر روی نادیده باران می‌کنم قدری بمان لب فروبستی که من بی‌تاب لب‌هایت شوم؟! من لبت را شاد و خندان می‌کنم قدری بمان
در شهر اگر هنوز ایمانی هست در کالبد خسته‌ی ما جانی هست چون معتقدیم منتقم در راه است ویرانی و غم را سرو سامانی هست
https://abzarek.ir/service-p/msg/1377745 لینک ناشناس برای ارتباط با مدیر کانال مدیر کانال @Seyed_moris2020
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح … چون غنچه‌ی نشکفته نسیم سحری را
به رو سیاهیم اقرار می‌کنم … العفو برای خوب شدن، کار می‌کنم … العفو مرا تو می‌خری و پاک می‌کنی اما منم که آینه را تار می‌کنم … العفو رسیده‌ام که خودم را نشانِ تو بدهم به هر بهانه‌ای تکرار می‌کنم … العفو خودت اجازه شب زنده داریم دادی که با اجازه‌ات اصرار می‌کنم … العفو مران ز خودت مرا، که من خود را بدون تو همه جا خوار می‌کنم … العفو از این که عفو تو شد شاملم ولی من با گناه کردنم انکار می‌کنم … العفو
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه برخیز به آب و روشنی دست بده خورشید دوباره همنشین شد با ماه
من با تو نگویم که تو پروانه‌ی من باش چون شمع بیا روشنی خانه‌ی من باش در کلبه‌ی من رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه‌ی من باش من یاد تو را سجده کنم، ای صنم اکنون برخیز و بیا خود بت بتخانه‌ی من باش دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا اکنون دگر آبادی ویرانه‌ی من باش لطفی کن و در خلوتِ محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه‌ی من باش چون باده خورم با کفِ چون برگِ گلِ خویش ای غنچه دهان، ساغر و پیمانه‌ی من باش چون مست شوم، بلبل من! سازِ هم‌آهنگ با زیر و بمِ ناله‌ی مستانه‌ی من باش من شانه زنم زلفِ تو را و تو بدان زلف آرایشِ آغوشِ من و شانه‌ی من باش ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی " امید " بیا با من و پروانه‎ی من باش
در دست من بگذار آن دستان تنها را در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را حيف است جای ديگری پهلو بگيری عشق! پهلوی من پايين بياور بادبان‌ها را بی‌طاقتی‌های تو را آغوش وا كردم مانند بندرها كه توفان‌های دريا را بر صخره‌های من بكوب اندوه‌هايت را بر ماسه‌هايم گريه كن غم‌های دنيا را اسم تو را بردم لبان تشنه‌ام خشكيد مثل دهان نيل وقتی اسم موسی را ...
تکه یخی که عاشقِ ابرِ عذاب می‌شود سرِ قرارِ عاشقی همیشه آب می‌شود به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود روز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌ها کوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند صبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود ...
رَج به رَج می بافم خیالت را می شود بیایی این دوست داشتن را دورِ گردنت بیاندازم؟  
گلبرگِ حریرِ باغبان صبح به‌خیر آهنگ سفیر کاروان صبح به‌خیر سرمستِ پیاله‌ی طلایی سحر خورشید بلند آسمان صبح به‌خیر
شکایت از غم پاییز برگ ریز بس است مرا تبسم گل های روی میز بس است به آنچه یافته ام قانعم! چه کم چه زیاد اگر بس است همین چند خرده ریز بس است هیمشه قسمت فواره سرنگون شدن است تو نیز مثل من ای دوست برمخیز! بس است! به فکر پرچم تسلیم باش و نامهء صلح نه دوست مانده نه دشمن، دگر ستیز بس است به جای گوهر و یاقوت، سنگ در کف توست هر آنچه یافته ای را زمین بریز بس است
♡ حتما نباید از نگاهت غم ببارد که! حتما نباید دست‌ تو ماتم بکارد که! یک بار با لبخند، شیرین کن پگاهم را اصلا نباید از لبت تلخی ببارد که! امروز یک بیتِ شگفتانه نصیبم کن دائم نباید قلب من شعری نگارد که! دنیا حسود است و از او اصلا توقع نیست دست مرا در دست‌های تو گذارد که! دیگر نباید در خیال  قاصدک باشم هرگز نشد یک نامه از سمتت بیارد که! از دست موسی و عصا کاری نمی‌آید جادوی چشمت باطل‌السحری ندارد که! رفتی ولی انداختی تقصیر را بر من من که نکردم راه را بر روی تو سد که!
@shaeranehowzavi شاعران حوزوی 🌸 @golchine_sher گلچین شعر 🌸 @abadiyesher آبادی شعر 🌸 @gida13 گیدا.محمدجوادمنوچهری 🌸 http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af اشعار حسینی
به لطف خدا دهمین دوره سالانه آفتابگردان ها چندروز پیش به پایان رسید . در این حدود سیزده‌سال، این ۱۰ دوره با ده‌ها اردوی آموزشی چندروزه، برنامه های مجازی، مکتوب، تلفنی، اهدای‌سیر مطالعاتی و ده‌ها کتاب و همراهی بیش از ۱۰۰ استاد و کارشناس برتر شعر روزگار ما با ۱۳۰۰ شاعر جوان و آتیه‌دار کشورمان همراه بوده است. شاعرانی جوان و نوجوان از فراخوان دوره بعد جانمانند. @erfanpoor
بریدی غصه از دل دوختی لبخند بر لبها مبارک باد ای خیاط روز و روزگارانت
من اگر خیاط بودم دلت را برای دیدنم تنگ می‌دوختم چشمانت را برای آمدنم به در... روز خیاط مبارک 🌷