eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ما زنده به نور کبریاییم بیگانه و سخت آشناییم نفس است چو گرگ لیک در سر بر یوسف مصر برفزاییم
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟!
پريد دخترک از خواب خوش بيا! تلفن خمار و خسته خودش را رساند تا تلفن -بله!الو!...وکسی گفت:حالتان خوب است؟ شکست فاصله های من و تو را تلفن صدا صدای همان مرد توی خوابش بود -چرا جواب ندادی به نامه ها؟...تلفن و بو نبرده کس از راز عشقمان بانو بجز خودم و خودت نه!ولی...خدا...تلفن بيا شبيه گذشته شويم يادت هست؟ چه لحظه های قشنگی گذشت با تلفن زبان دخترک از ترس بند آمده بود و گفت با لکنت ش ...ش...ما ؟تلفن و قطع شد و فقط بوق بوق ...دختر ماند که اين ادامه ی آن خواب بود يا تلفن؟
ای عشق! ای شکنجه‌گر مهربان من دلسوزی تو می‌زند آتش به جان من من راضی‌ام به مرگ، مرا زجرکش مکن درد فراق بیشتر است از توان من کام از هزار جام گرفتم ولی هنوز خالی‌ست جای بوسهء تو، بر لبان من ویرانه است خانه من بی حضور تو آشفته  است بی‌سر زلفت جهان من بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا ای قهرمان گمشدهء داستان من بر تربتم دو غنچه به هم بوسه می‌زنند عشق است و زنده است هنوز آرمان من 📕وجود
پیدا بکن یک آدم آدم تری را و شانه‌های محکم و محکم تری را آقای خوبی که دلش سنگی نباشد معشوق‌های دوستت دارم تری را !! من را رها کن هرچه می‌خواهی تو داری از دست خواهی داد چیز کمتری را با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید و زد رقم، آینده‌ی درهم‌تری را تو آخر این داستان باید بخندی پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را ... من می‌روم، آرام آرام از همه چیز هر روز می‌بینی من مبهم‌تری را من را ببخش از این خداحافظ، خداحا ... پیدا نکردم واژه ی مرهم تری را . . .
چه قدر ثانیه ها نامردند  گفته بودند که بر می گردند برنگشتند و پس از رفتنشان بی جهت عقربه ها می گردند آه این ثانیه های بی رحم چه بلایی به سرم آوردند نه به چشمم افقی بخشیدند نه ز بغضم گرهی وا کردند از چه رو سبز بنامم به دروغ لحظه هایی که یکایک زردند لحظه‌ها همهمه‌هایی موهوم لحظه ها فاصله هایی سردند بگذارید ز پیشم  بروند لحظه هایی که همه بی دردند
گفتی برو!گفتم که میمانم نگفتم؟ گفتی چرا؟ گفتم نمیدانم نگفتم؟ گفتی خرابم میشوی گفتی ،نگفتی؟ گفتم چه میدانی که ویرانم نگفتم؟ تو تا توانستی به من ازصبرگفتی  من هیچ ازشوق فراوانم نگفتم تو هفت نسل عاشق ت را شرح دادی من یک کلام ازبرگ و بنیانم نگفتم گفتی چرا اینقدر با من مهربانی؟ گفتم نپرس! اما، پشیمانم نگفتم گفتی بیا لعنت بگوییم،از ته دل  گفتم تو را مدیون شیطانم!!نگفتم رفتی،نمیدانی،به خواهانت!براین دل اندازه ی موی پریشانم"نه"گفتم  
☆ حال دل من کاش که بهتر گردد ایام پر از دلهره‌ام سر گردد دلخسته‌ از این شهر پر از غوغایم ای‌کاش که تنهایی من بر گردد
☆ شــعر است همه حکایــــت تنهاها اشک است همیشه عادت تنهاها از بارش غم شبیه اقیانوس است تنهــــایـــی بــی‌نهـــایــــت تــنـهـــاهـــا
☆ وقتی شده باز آمدنش رؤیایی شد دیده‌ام از غصهٔ او دریایی رفــتـنـد تــمـام آشـنـایــان دلــم من ماندم و بار ماتم و تنهایی
از ما که غم و درد ،در آورد پدر با سوزِ خودش زخم زده باز تشر ای آینه احوال تو را می پرسم از چین و چروک صورتِ من چه خبر ؟
نقل است به روزگار ، شیدایی من افتـاده ز بام ، تشت رســوایی من از دُور و بَــرَم گــریختــند آدمـــها مــن ماندم و تنهایی و تنهایی من ۱۴۰۲/۱۰/۲
_- بردی همه‌ی زندگیم را با خود رفتی و شدم غریبه حتی با خود تنهایی باوفای خوبم برگرد! نگذار مرا به حالِ تنها با خود ()
در موج سکوت می رسد نجوایی تا ساحلِ صبح هر نفس آوایی بی وققه کنارِ گوشِ من می‌گوید: آرامشِ تو، منم... منم تنهایی
قرار بود قرار مرا به هم بزنی سکوت سلسله وار مرا به هم بزنی مگر توان حماسه رقم زدن داری که بخت ایل و تبار مرا به هم بزنی؟ حوالی گسل ِ"بوف کور" می چرخم "هدایت" ی که مدار مرا به هم بزنی؟ به جای قافیه بنشانمت دوباره که چه؟ که شعر قافیه دار مرا به هم بزنی؟ شکسته ریل ولی چاره چیست سوزنبان؟ اگر مسیر قطار مرا به هم بزنی… لگد بزن به سه پایه ، به بخت آخر من که نظم صحنه ی دار مرا به هم بزنی!
قصه ی هجران لیلی بالِ از خود رفتن است در سرِ مجنون که خود پامالِ از خود رفتن است اینهمه افسانه ها کز شرح حالِ عشق هست شرح حالی بی رمق از فالِ از خود رفتن است هر کسی زین ماجرا مفتون تعبیر خود است مستِ تعبیریم و این ابطالِ از خود رفتن است در دعای سال نو گفتیم حول حالنا شاید این سالی که آمد سالِ از خود رفتن است بی خبر، اینجا به هردم میتوان از خویش رفت این دعا از فرطِ استیصالِ از خود رفتن است قصه ی آزادی ما زین قفس افسانه نیست این قفس شاید درِ اقبالِ از خود رفتن است گر پیِ آزادگی هستی ز خود آزاد باش هرچه هست اینجا به استقلالِ از خود رفتن است زاهد از خود دور کن تسبیح ِ دانه دانه را خال معشوق است کو تکخالِ از خود رفتن است از نیاز خویش فارغ شو. نیایش بهر چیست؟ هر نیازت عینِ اضمحلالِ از خود رفتن است میوه ای کینجا رسید از این درخت افتاد و رفت هرکسی مانده ست اینجا کالِ از خود رفتن است هیچکس با تو نمی گوید حدیثِ بی منی هرکسی از خویش رفته، لالِ از خود رفتن است معتکف می گفت افسونی ز وصفِ اعتکاف گفتم اینها جمله قیل و قالِ از خود رفتن است در حدیثِ شمع بین، عرفان به دور از انزواست مجلس از او گرم و او در حالِ از خود رفتن است هر کسی با شیوه ای گرمِ رهایی از خود است شاید این کشکولِ صوفی شالِ از خود رفتن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با عشق علی همیشه قلب تو تپید ماننـد تـو را خـدا نیاورده پدید از کرب و بلا، «ام فضائل» شده ای بـا مـادری چهـار فــرزنـد شهیـد
سلام صبحتون بخیر 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم شامِ سیاه را به هم می زد صبح هم روز ِسپید را رقم می زد صبح از پشتِ هزار پشته ی تاریکی می آمد و پشت پا به غم می زد صبح!
"من کیستم ؟ پدیده نام آشنای عشق از پیروان مکتب هستی فدای عشق بی هیچ واسطه ، نسبم میرسدبه نور روشن شدم که راه شود ، رد پای عشق دیدی نمرد!جسمش اگر مرد منزوی  هرگز نمیردآنکه فداشد...فدای عشق مازنده ایم،مرده دهان های بسته است آری پراست در ریه ی ما هوای عشق مابلبلان بی صلت ازعشق خوانده را  خوش لذتیست،سلسله عشق است، های عشق!! خونی عجیب درشریان بقای ماست شوری غریب حل شده درما ، برای عشق!  ما دیده ایم آنچه به ما شرح میدهند نا راویان بی خبر از ماجرای عشق! آیا هنوزهم بنویسم که کیستم؟ باری _منم _ پدیده ی نام آشنای عشق!! "
"آن‌جا که تویی ، غم نبوَد ، رنج و بلا هم مستی نبوَد ، دل نبود ، شور و نوا هم این‌جا که منم ، حسرت از اندازه فزون‌ است خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم آن‌جا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم این‌جا که منم ، عشق به سرحد کمال‌ است صبر است و سلوک‌ است و سکوت‌ است و رضا هم آن‌جا که تویی باغی اگر هست ، ندارد مرغی چو من ، آشفته و افسانه‌ سرا هم این‌جا که منم ، جای تو خالی‌ ست به هر جمع غم سوخت دل جمله ی یاران و مرا هم آن‌جا که تویی جمله سرِ شور و نشاط اند شهزاده و شه ، باده به دست‌اند و گدا هم این‌جا که منم بس‌که دورویی و دورنگی‌ ست گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم
کاش زودتر به نداشته هایمان عادت کنیم.. مثلا همین نداشتن تو... از آن درد هاست..که مرهم ندارد.. از آن نداشتن هاست که با هیچ داشتنی پُر نمیشود..  
عاشق پروانه‌ام اما کبوتر بیشتر جلد چشمان توام؛ در فصل آخر بیشتر مثل سال قبل مثل سالهای پیش از آن دوستت دارم ولی چندین برابر بیشتر مثل طوفان در گلستان خیالم میوزد از حضورت هر زمان گلهای پرپر بیشتر حرف دل ناگفته بسیار است اما بعد از این همدمم با شعر و آه و دفتر تر ؛بیشتر روزگارم هرچه میخواهد سرم می آورد حال و روزم را ببین در مرگ باور ؛ بیشتر
هدایت شده از رباعی_تک بیت
در وقت قرار می رسیدی ای کاش با سوت قطار می رسیدی ای کاش بعد از تو در آغوش زمستان ماندم همراه بهار می رسیدی ای کاش @robaiiyat_takbait
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در صحنه ی عشق آدم وتنهایی است تقدیر دل تو ماتم وتنهایی است در قصه ی یوسف وزلیخا دیدی بازیگر اصلی اش غم وتنهایی است
دوری از چشم تو بد بود، نمی دانستم حکم این عشق،،، ابد بود ،نمی دانستم دل تو با همه ی سر به هوایی هایش کودکی راه بلد بود،،، نمی دانستم نقل قول من از آن دیده جادوی نحیب قل هوالله احد بود ،،، نمیدانستم شمس چشمان تو شور غزلم بود ولی از ازل بغض مدد بود، نمیدانستم به تماشای جهان آمده بودی مه من حال دریا ز تو مد بود؛؛؛نمیداستم
هوای گریه در این ایستگاه سنگین است سکوت سرد تو و بغض راه سنگین است تو خیره می شوی اما مرا نمی بینی نگاه می کنی و این نگاه سنگین است غرور له شده ام را چرا نمی فهمی ؟ برای من که زنم گریه ، گاه سنگین است برای من که نمی بخشی ام نمی دانــی چقدر پاسخ ایـن اشتبـاه سنگین است قبــول،قلب تو را من شکستــه ام اما قبول کن که قبول گناه سنگین است به روی شانه ی من کوه غصه گاهی هیچ و گاه بار غمی قدر کاه سنگین است نبودن تو ، غـم من ، هجوم دلتنگی چقدر خلوت این ایستگاه سنگین است
عشق را وارد کلام کنیم تا به هر عابری سلام کنیم و به هر چهره ای تبسم داشت ما به آن چهره احترام کنیم زندگی در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف این پیام کنیم عابری شاید عاشقی باشد پس به هر عابری سلام کنیم