eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144200951319576275.mp3
16.51M
نصف دلِ تنگم مال ابالفضله نصف دلِ تنگم مال حسینه هر جوری میبینم این دل دیوونم خودش یه جورایی بین الحرمینه 👌
مرد میدان تـو فـارغ از همـهٔ احتــرام‌هـا بــودی گـریزپا چــو غــزال از مقــام‌ها بــودی به‌فـکر آب و غـذای گرسنـگان صبــور شریـک تشـنه‌لبـان با صیــام‌ها بـــودی چو شاعری که به مردم امید می‌بخشد همیـشه مظهر سـلم و سلام‌ها بــودی به جـانِ دشـمنِ بـدخــواهِ مــردم‌آزارت کشـــیده‌ تیــغِ خــدا از نیــام‌ها بــودی تــو فاتـح همـهٔ قلــه‌هـای در میــدان تـو روح‌بخـش و امیـرِ قیــام‌ها بــودی شبـیهِ شـاه شهیـدان به خـاک افتـادی کـه حـامـی حـرم آن امــام‌هـا بـــودی ۱۳ دی ۱۴۰۰
مثل نیلوفر نشستی روی مرداب دلم همچنان جان می دهی جانا به سهراب دلم باتو شیرین می شود در منطقم ای دوست مرگ تا حکومت می کنی بر شهر بی تاب دلم از تو تندیسی طلایی ساختم در باورم ای که جا خوش می کنی هر لحظه درقاب دلم جاده تاریک است وفانوسم ندارد روشنی روشنم کن با نگاهی تازه مهتاب دلم
شهر درخواب است ومن برموج بیداری سوار مثل طوفان بردی ازدریای احساسم قرار شانه هایت مامن عشقندومن محروم ازآن از تب یادت ندارم یک نفس راه فرار تیک وتاک ساعت واعصاب خرد لحظه ها اشک ها رقصان شده برگونه ام بی اختیار بی قراری هرنفس تشدید شد درجان شب دردلم صدها پرنده درهوای انتحار نق نق شیرمریض خسته هردم روی مخ می شود همدست دلتنگی واین حال نزار عاصی ام ازدست این آهنگ غمگین زمان بی صداجامانده ام بر روی ریل انتظار کی به پایان می رسدکابوس پرتکرار درد خسته ام ازگم شدن در کوچه های اضطرار کاش می شدردشدازاین فصل زرد فاصله درکنارت می زدم دلواپسی ها رابه دار مثل پاییزم پراز دلشوره های رنگ رنگ بازهم مانند ابرعاشقی برمن ببار شاید ازنو گل کند لبخندلبهای غزل یا بشویی ازتن اشعاردلگیرم غبار صدهزاران سال اگرهم بگذرد من عاشقم می زنم عشق تو را در گوش دنیاباز جار ✍️
همیشه داغ تو در سینه هایمان جاریست بهانه است شب جمعه ساعت یک و بیست
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید  
زخمی تر از تنهایی پیمانه ها هستیم بغضیم و عمری هی وبال شانه ها هستیم ازماجرای زندگی سیریم و مدت هاست آواره ی تنهایی میخانه ها هستیم انقدر با پس کوچه های  خسته خوابیدیم آبستن اندوه این ویرانه ها هستیم ما نسل شب بیداری و کابوس و تردیدیم لبخند تلخ صورت دیوانه ها هستیم محکوم اجباریم و در مرداب جان دادن شمعیم و تنها قسمت پروانه ها هستیم بالحن سرد بی خیالی هی غزل گفتیم شاعر که نه، ازتیره ی پرچانه ها هستیم دستی تمام آرزومان را به غارت برد ماغرق رویا در سکوت لانه ها هستیم آهیم و روی شیشه های شهر میمیریم بغضیم و عمری هی وبال شانه ها هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آبادی شعر 🇵🇸
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش ! سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست ! رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها یک طرف سیگار و من یاد تو سمت دیگرش مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش ‌
تا بی نهایت می رود روزی همین احساس‌ها با عشق زیبا می شود بر شاخه ها گیلاس ها روزی وضو می گیرد این ذهن زلال پنجره با بوی شب بوها و با عطر نجیب یاس‌ها ما می توانیم از خطر بی هر بهانه بگذریم حتی اگر زخمی شود دشت غزل با داس‌ها شاید همین شوریدگی مرهم شود بر شعر ما فردا که از هر صخره ای سر می زند ریواس‌ها فکری به حال عشق کن، در این قمار لعنتی یکبار دیگر بُر بزن تا رو شود این آس‌ها آدم! به حوا دل نبند،حوا! به آدم خو نکن فرقی نمی کرد از ازل سر تا ته کرباس‌ها
دو دست سرد و اکراهی، خودم هم خوب می دانم مرا دیگر نمیخواهی، خودم هم خوب میدانم هوا یخ بسته و توفان، شکسته آخرین پل را نمانده بینمان راهی، خودم هم خوب می دانم نشو دلخور اگر میخواستم مال خودم باشی زیادی دلخوشم گاهی، خودم هم خوب می دانم چه اصراری به لبخندی که سهم دیگران باشد برای من فقط آهی، خودم هم خوب می دانم همه از کاه میسازند کوه اما تو برعکسش شکوهم را چه میکاهی، خودم هم خوب می دانم به روی خود نیاوردی نگو چیزی نمی دانی از اندوهم تو آگاهی، خودم هم خوب می دانم تبم بالا و بالاتر از آن هر نسخه زیباییت تو بیش از قرص یک ماهی، خودم هم خوب می دانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روز دوباره یار بر میگردد سرسبزترین بهار برمیگردد یک روز بهشت میشود، چشمانم؛ از برزخِ انتظار بر میگردد
شد لوح دلم همیشه درگیر سکوت دائم به لبم نشسته تصویر سکوت از روی ادب خورده دلم حرفش را فریاد از این بغضِ گلوگیرِ سکوت ۶ دی ۱۴۰۲
لبریز شود از تو هوایم ای کاش یک شب برسد به تو صدایم ای کاش بستم هر روز با تو عهدی تازه از عُهده‌ی عَهد خود برآیم ای کاش
خانه دلتنگ و همه پنجره‌ها حیرانند کوچه‌ها منتظر آمدن مهمانند باز چشم غزل جمعه شدیدا ابریست مژه‌ها سربه هوا تشنه لب بارانند عقربه هی پی تقدیر خودش می‌چرخد خسته از این همه تکرار همه یارانند یک نفر رفته ولی دیر شده آمدنش عید را فلسفه‌ی آمدنش می‌دانند التماس دعا
شبی ز قدِ تو افتاد سایه بر دیوار هنوز، عاشقِ بیچاره رو به دیوار است... ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از آوای سکوت
🍁🍃 موسیقی غصه‌هاست آوای سکوت دنیای نگفته‌هاست، بلوای سکوت از کوچهٔ تنهایی خود رد شده‌ام با پای خودم که خیر! با پای سکوت @avayesokut
🌼
شبِ بیهوده ی ما را چه به خیر ؟! خیر آنجاست که دلداده و دلداری هست ...
نسیمی روی دوشش میهمان شد...استراحت کرد پس از آن روسری از روی مویش رفعِ زحمت کرد برایم شیطنت می‌کرد و روی شانه می‌آمد گمانم گفت سنگین باش...مویش را نصیحت کرد به آرامی پریشان کرد خاطرجمعیِ ما را اصولِ دلبری را مو به مو امشب رعایت کرد دهانم را به صرفِ بوسه‌ای از طعمِ لب‌هایش به لبخندی به این مهمانیِ پُرشور دعوت کرد به قدری چرخ زد با دامنِ گلدار و رنگینش که عطرِ دامنش را با تمامِ خانه قسمت کرد...
مقصدِ عشق آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست دوستان نیمه‌ی راهید اگر، برگردید
عمری‌ست بی‌قرار، به سر می‌بریم ما بر این قرار تا نفس آخریم ما همراز روضه‌ها و نواخوان نوحه‌ها دمساز سوز سینه و چشم تریم ما ما را به سر هوای شهیدان بی سر است از سر گذشته‌ایم چو بر این سریم ما نام حسین محشر عظمای جان ماست جان‌دادگان زنده‌ی این محشریم ما محشر به پا کنیم به فریاد یا حسین امروز لشکر شه بی‌لشکریم ما ما را به دست، پرچم صبر و بصیرت است با عشق و شور همدم و هم‌سنگریم ما ما امّت نه دی و اهل حماسه‌ایم مرد جهاد و هم‌قدم حیدریم ما حرف ولیّ ماست که «من انقلابی‌ام» در راه انقلاب ز جان بگذریم ما با طلحه و زبیر بگویید تا ابد عمّاروار هم‌نفس رهبریم ما «اَلفتنةُ أشدُّ مِنَ القَتْل» خوانده‌ایم هرگز ز جرم فتنه‌گران نگذریم ما با فاتحان بدر ز سازش سخن مگو امروز رهسپار دژ خیبریم ما چشم انتظار منتقم آل مصطفی چشم انتظار معرکه‌ی آخریم ما
تصویر عشق در نم چشمت زلال بود اما سراب چشم‌ قشنگت خیال بود بااینکه روز و شب به تو مشغول شد دلم دیدار تو در آینۀ دل محال بود از باغ عشق، سیب تو را چید قلب من افسوس! سیب سرخ درخت تو کال بود من با یقین به سمت تو ای عشق آمدم غافل از اینکه دیدن تو احتمال بود در انتظار بارش عشقت گذشت عمر آخر همیشه شهر دلم خشکسال بود من در قفس به شوق تو پر می‌زدم؛ اگر- بر دوش عشق و شانۀ اندیشه بال بود آغوش را برای که وا می‌کنی؟ بگو! جز من برای هر که به در زد حلال بود؟ از بخت بد، شبی که به پابوس آمدم همراه من چه بود؟ زبانی که لال بود! اصلا مرا به شعر عزیز دلم  چه کار؟ این هم غزل نبود! فقط عرض حال بود در چشم تو به نقش خوش عشق زل زدم تصویر عشق مثل سرابی زلال بود
ترحم می‌کنی بر من چه حال رقت انگیزی عجب حال ذلیل ناگزیر بی همه چیزی توقع داشتم نامهربان باشی ولی دیدم نشان دادی که با مهرت چرا هی کِرم میریزی از آن عشق پر از سوزت چرا دیگر نشانی نیست نبین زخم زبانم را که کلا خود تنش خیزی من و تو هردو تنهاییم و این تنها کجا و آن من و تنها رفیقیم و تو از تنها بپرهیزی تو تنها گشته از عشقی و من تنها به دنبالش من از این خالی ام اما تو از آن خوب لبریزی تو در نقشت فرو رفتی ،،ترحم کردنت بر من،، بیا از بازی ات بیرون که حکم افتاده گشنیزی برو آهوی پیشانی سفید بخت تار من پلنگی تیز دندانم ز من باید تو بگریزی