eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌آید و می‌خواند آیات خدا را از بیت آقا عسکری ، شمس الضحی را جشنی به پا شد در میان عرش اعلی مسرور بینی جمع اصحاب کسا را مستکبرین از تیغ قهرش می‌هراسند امیّدواری می‌دهد ، غم مبتلا را بعد از هزاران سال دوری ، رنج و محنت غم می‌ستاند از دل ما ، جمع ما را با ذوالفقار حیدری می‌آید از راه آن‌کس که می‌گیرد تقاص سر جدا را در پیش سیمایش خلایق هیچ باشند طاووس جنت بوده و ماه دلآرا شام غم دلخستگانش را سحر کیست ؟ مردی که دارد خلق و خوی مرتضی را در دولتش شاه و گدا فرقی ندارند فرمان برد فرمان جدش مصطفی را تزویرها در برق شمشیرش بسوزند ویران کند قصر و بنای خدعه‌ها را ' ماء معین ' دردمندان زمین است جان می‌دهد لب‌تشنگان بینوا را در نیمه‌ی شعبان جهان چشم انتظار است شاید ببیند آن یل مشکل گشا را از ره بیاید ماه کنعانی دلها آن یوسفی که می‌دهد بوی خدا را
یا رب چه شود که رخ نماید مهدی از چهره خود پرده گشاید مهدی ای کاش به پایان برسد شام فراق ای کاش که این جمعه بیاید مهدی ای خضر و مسیح همدمت یا مهدی عالم به فدای مقدمت یا مهدی گفتند که ذکر یا لَثاراتِ حسین ثبت است به روی پرچمت یا مهدی ای نام و نشان قلب من یا مهدی ای تاب و توان قلب من یا مهدی بی مهر تو قلب را تکاپویی نیست ای تو ضربان قلب من یا مهدی پایان بده این فراق را یا مهدی این محنت و درد و داغ را یا مهدی دنیا بی تو اتاقکی دلگیر است آباد کن این اتاق را یا مهدی مائیم اسیر دامتان یا مهدی روی لب ماست نامتان یا مهدی ای شمس و قمر خادم درگاه شما ای جن و ملک غلامتان یا مهدی
اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی که آن آیینۀ سبز «خدا تصویر» می‌آید شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مِهر است و با شمشیر می‌آید چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیوار هم، گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن، نه با تأخیر می‌آید
آن‌شب که گل باغ ولا چیدن داشت گل‌های امید و عشق، بوییدن داشت وقتی که نظر بر روی مهدی می‌کرد لبخند امام عسکری دیدن داشت
بسم الله الرحمن الرحیم «بهاران» آمد ترنّمِ جان، ای بلبل خوش‌الحان تصنیف تازه‌ای گو، آواز تازه‌ای خوان چشمم چو فرش راهش، سرخ از سر پگاهش شب را وداع گویید، آمد چو مهر تابان اسپند و عنبر آرید، «و إن یکاد» خوانید جان مرا بگیر و، دور سرش بچرخان بنیان محکم آمد، عشق مجسم آمد آذین به ریسه کن دل، آمد صعود انسان بین خوانِ رحمت آمد، راهِ سلامت آمد مخروبه عالم از جنگ، از نو شود گلستان برگو به تاج‌داران، از ندبه‌های یاران پایین ز تخت آیید، سر می‌رسد بهاران سجاد رستمعلی
باران... در شب میلاد حضرت باران می آید وتازه می شود باز حیات می آید و می رسد به هستی برکات هرقدر در انتظار باران هستی بر مادر مهربان باران صلوات اللهم صل علی محمدا و آل محمد وعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا چند پی نام و نشانی باشیم یا در طلب جهان فانی باشیم حالا که رسیده وقت بیعت با عشق عشق است که صاحب الزمانی باشیم
بلبل ز سر شوق غزلخوان شده است در قلب کویر تشنه باران شده است پیچیده شمیم نرگسی بر دلِ دشت ای منتظران نیمه ی شعبان شده است
ای که ازحال دل بی خبران باخبری کی از این کوچۀ دلتنگی ما می گذری جمعه تا جمعه نشستیم به اُمّید، ولی نشد از جمعهٔ موعود، خدایا خبری توکه در هردل و هر دیده حضورت پیداست بنما ای گل طاها به من و ما نظری نظر مرحمتی کن به جهان از سر لطف ای که برعالم ما ازهمه آگاه تری کار دنیا نرسد بی تو به سامان هرگز نیست غیر از تو بر این عالم ما دادگری آنکه از کودکیش سائل این در بوده است نیست اورا به جز این خانهٔ اُمّید دری سایهٔ پرچم سبز تو بهشت است مرا نَروم هرگز از این سایه به جای دگری غنچه هرچند شکفته است ولی از هجرت نیست دیگر به تن خستۀ گل بال و پری
نوشته‌ام به دلِ شعرهای غیرمجاز که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز هوا بد است، بِکِش شیشه‌ی حسادت را که دور باشد از این جا هوای غیرمجاز به کوچه پا نگذاریم تا نفرمایند: جدا شوند زِ هم این دو تای غیرمجاز دل است، من به تو تجویز می‌کنم ـ دیگر مباد پُک بزنی بر دوای غیرمجاز ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است مرا ببر به همین سینمای غیرمجاز تو ـ صحنه های رمانتیک و جمله های قشنگ که حفظ کرده ای از فیلم های غیرمجاز زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش مباد دم بزنی از خدای غیرمجاز
نمی‌خواهم همراه با عشق اضطراب‌های این جهانی را به تو بسپرم من از میان این قالب‌هایی که آدمیان ساخته‌اند عبور می‌کنم به سوی تو می‌آیم که نیستی دیگر نیستی و انحطاط آدمی معنی مرگ نمی‌دهد اکنون نه زمان است اکنون نه مکان است در غیبت زمان و مکان نه سنگ است نه آواز پرنده است نه میوه است نیاز آدمی به اکنون است نه گذشته نه آینده من از صدای خش‌خش این برگ‌ها پریشان می‌شوم چهره‌ام زرد می‌شود و قلبم تند می‌زند باد برگ‌ها را به حوض سنگی خالی می‌برد تصاویر من که بر دیوار سنگی می‌نشیند یادگاری از سال‌هایی است که من جوان بودم و تو را دوست داشتم
خدا کند که بیایی بهار با تو بیاید امید با تو بیاید، قرار با تو بیاید جفا و جور و ستم از عدالتت بگریزد صفا و روشنی هر دیار با تو بیاید زمانه صورت دیگر بگیرد از گل رویت تو فخر عالَمی و افتخار با تو بیاید به انتظار نشستن چه تلخِ تلخ و چه شیرین نتیجه‌بخشی این انتظار با تو بیاید درست بودن کردار و روشنایی پندار به فضل و مرحمت کردگار با تو بیاید فریب و وسوسه هرچند فتنه‌گر شده باشند حساب کار و درستی کار با تو بیاید رها ز پنجۀ ظالم، امور کار به دستان و خیرخواهی ما بی‌شمار با تو بیاید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در شعر و شهر و زیر و روی آرزوها در چشم ها هم بی قرارت هستم آقا فرقی ندارد جمعه یا یکشنبه دیگر هر ثانیه چشم انتظارت هستم آقا
غـــوغــــای دگـــــر در دل ذرات جهان است زیــــرا شب میــــــــلاد مسیحای زمان است دنیا نشود خــــــالی از انـــــوار امــــامــــت یــاران دو سه روزی گل خورشید نهان است هر قطــــره ی اشکی که چکید از دل عشـــاق خوش باش که بر دیده ی معشوق عیان است نور فرجـــش بشــکند این ســلــطه ی غــم را تا روز ظهـــــورش دل ما در خــفقـــــان است مــا منتظریــــم از طـــــرف کـعبــــه بیــــایـد گلبانگ انـا المهـــدی او، عشـــق هـمـــان است کارم شـــده ای یــــــــار،مـــدام از تو سرودن دور از تو همین شعر وغزل مونس جان است ای راز امــــامت به تمــاشـــای تـو ســــوگنـــد شعبــــان عجیــبی ست دلم در هیجــان است ویــروس،تـــرور، فتـــنه و آشــــوب جــــهانی احــوال زمین بی" تو "چنین در نوسان است جا مانــــده ام از لشکـــر حـــق ای دل غـــافل آمـــــاده ی ســان دیدنِ تو، کون و مکان است تشریــــح علامات ظهورت به سخن نیــــست "چیزی که عیان ست چه حاجت به بیان است"
عشـــق یعنـی بر سرم صدهــــــا بلا آمد ولــــی من که از دل دادنم اصلاً پشیمان نیستم...
با کشتی نوح جانمان می آید خورشید شب جهانمان می آید از خاک‌نشینی و زمین خسته شدیم وقتش شده، آسمانمان می آید