eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
باران... در شب میلاد حضرت باران می آید وتازه می شود باز حیات می آید و می رسد به هستی برکات هرقدر در انتظار باران هستی بر مادر مهربان باران صلوات اللهم صل علی محمدا و آل محمد وعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا چند پی نام و نشانی باشیم یا در طلب جهان فانی باشیم حالا که رسیده وقت بیعت با عشق عشق است که صاحب الزمانی باشیم
بلبل ز سر شوق غزلخوان شده است در قلب کویر تشنه باران شده است پیچیده شمیم نرگسی بر دلِ دشت ای منتظران نیمه ی شعبان شده است
ای که ازحال دل بی خبران باخبری کی از این کوچۀ دلتنگی ما می گذری جمعه تا جمعه نشستیم به اُمّید، ولی نشد از جمعهٔ موعود، خدایا خبری توکه در هردل و هر دیده حضورت پیداست بنما ای گل طاها به من و ما نظری نظر مرحمتی کن به جهان از سر لطف ای که برعالم ما ازهمه آگاه تری کار دنیا نرسد بی تو به سامان هرگز نیست غیر از تو بر این عالم ما دادگری آنکه از کودکیش سائل این در بوده است نیست اورا به جز این خانهٔ اُمّید دری سایهٔ پرچم سبز تو بهشت است مرا نَروم هرگز از این سایه به جای دگری غنچه هرچند شکفته است ولی از هجرت نیست دیگر به تن خستۀ گل بال و پری
نوشته‌ام به دلِ شعرهای غیرمجاز که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز هوا بد است، بِکِش شیشه‌ی حسادت را که دور باشد از این جا هوای غیرمجاز به کوچه پا نگذاریم تا نفرمایند: جدا شوند زِ هم این دو تای غیرمجاز دل است، من به تو تجویز می‌کنم ـ دیگر مباد پُک بزنی بر دوای غیرمجاز ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است مرا ببر به همین سینمای غیرمجاز تو ـ صحنه های رمانتیک و جمله های قشنگ که حفظ کرده ای از فیلم های غیرمجاز زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش مباد دم بزنی از خدای غیرمجاز
نمی‌خواهم همراه با عشق اضطراب‌های این جهانی را به تو بسپرم من از میان این قالب‌هایی که آدمیان ساخته‌اند عبور می‌کنم به سوی تو می‌آیم که نیستی دیگر نیستی و انحطاط آدمی معنی مرگ نمی‌دهد اکنون نه زمان است اکنون نه مکان است در غیبت زمان و مکان نه سنگ است نه آواز پرنده است نه میوه است نیاز آدمی به اکنون است نه گذشته نه آینده من از صدای خش‌خش این برگ‌ها پریشان می‌شوم چهره‌ام زرد می‌شود و قلبم تند می‌زند باد برگ‌ها را به حوض سنگی خالی می‌برد تصاویر من که بر دیوار سنگی می‌نشیند یادگاری از سال‌هایی است که من جوان بودم و تو را دوست داشتم
خدا کند که بیایی بهار با تو بیاید امید با تو بیاید، قرار با تو بیاید جفا و جور و ستم از عدالتت بگریزد صفا و روشنی هر دیار با تو بیاید زمانه صورت دیگر بگیرد از گل رویت تو فخر عالَمی و افتخار با تو بیاید به انتظار نشستن چه تلخِ تلخ و چه شیرین نتیجه‌بخشی این انتظار با تو بیاید درست بودن کردار و روشنایی پندار به فضل و مرحمت کردگار با تو بیاید فریب و وسوسه هرچند فتنه‌گر شده باشند حساب کار و درستی کار با تو بیاید رها ز پنجۀ ظالم، امور کار به دستان و خیرخواهی ما بی‌شمار با تو بیاید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در شعر و شهر و زیر و روی آرزوها در چشم ها هم بی قرارت هستم آقا فرقی ندارد جمعه یا یکشنبه دیگر هر ثانیه چشم انتظارت هستم آقا
غـــوغــــای دگـــــر در دل ذرات جهان است زیــــرا شب میــــــــلاد مسیحای زمان است دنیا نشود خــــــالی از انـــــوار امــــامــــت یــاران دو سه روزی گل خورشید نهان است هر قطــــره ی اشکی که چکید از دل عشـــاق خوش باش که بر دیده ی معشوق عیان است نور فرجـــش بشــکند این ســلــطه ی غــم را تا روز ظهـــــورش دل ما در خــفقـــــان است مــا منتظریــــم از طـــــرف کـعبــــه بیــــایـد گلبانگ انـا المهـــدی او، عشـــق هـمـــان است کارم شـــده ای یــــــــار،مـــدام از تو سرودن دور از تو همین شعر وغزل مونس جان است ای راز امــــامت به تمــاشـــای تـو ســــوگنـــد شعبــــان عجیــبی ست دلم در هیجــان است ویــروس،تـــرور، فتـــنه و آشــــوب جــــهانی احــوال زمین بی" تو "چنین در نوسان است جا مانــــده ام از لشکـــر حـــق ای دل غـــافل آمـــــاده ی ســان دیدنِ تو، کون و مکان است تشریــــح علامات ظهورت به سخن نیــــست "چیزی که عیان ست چه حاجت به بیان است"
عشـــق یعنـی بر سرم صدهــــــا بلا آمد ولــــی من که از دل دادنم اصلاً پشیمان نیستم...
با کشتی نوح جانمان می آید خورشید شب جهانمان می آید از خاک‌نشینی و زمین خسته شدیم وقتش شده، آسمانمان می آید
🔺همای سعادت در فرهنگ ایرانی، بشارت‌دهنده‌ی خوشبختی است. ▪️اگه شما هم واستون سؤاله که اگه همای سعادته، پس چرا لاشه می‌خوره". سعدیِ جان جوابتونو داده: ‌‌‌ همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورَد و جانور نیازارد
راهی به حریم کبریا می یابی گر لطف ابالحسن تو را دریابد خورشید جهان‌تاب حرم بی‌وقفه با عشق به قلب بینوا می‌تابد
بیمِ آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم مبادا خسته شوی، و بیمِ آن دارم که سکوت کنم مبادا گمان کنی که دیگر برای قلبم مهم نیستی!
ای حضرتِ آیینه صفات أدرکنی منجی تمام کائنات أدرکنی طوفان زده ایم! جانِ جدّت برگرد ای وارث کشتی نجات أدرکنی!
با گریه ی شوق و لب خندان خواندیم با قوت قلب و نور ایمان خواندیم ما تشنه و سر سپرده ی آغوشیم بی چتر اگر نماز باران خواندیم
شاعر نشدم از این و آن بنویسم از قیمت آب و نرخ نان بنویسم شاعر شده‌ام که هر زمان شعر آمد از حضرت صاحب الزّمان بنویسم
باید بفروشم غم و گندم بخرم یک ماه، در آسمان هفتم بخرم در نیمه ی شعبان، دل من پر زده است باید که بلیط جمکران، قم بخرم
از ذکــر لـبـت بـــزن ولی شعر بگو از تاب‌ و‌ تبت بزن ولی شعر بگو دربارهٔ صاحب‌‌الزمان، ای شـاعـر! از نان شـبـت بــزن ولی شعر بگو!