eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
سائلی دلخسته هستم، آمدم درمان کنی از دلم بیرون هوای سرد پاییزان کنی می‌شود ای مهربانم، خواهشم را بشنوی یک شب جمعه مرا هم، کربلا مهمان کنی؟
✨ از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صدهزار درمان ندهم 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺اجرای نماهنگ زیبای در حسینیه معلی دیشب توسط گروه سرود رهپویان اصفهان چقد قشنگ میخونن😭💔 🏴
خاک، سردی با خودش می آوَرَد، اما چرا خاکِ تو آتش به جانِ شیعیان انداخته ؟! ...
ای همدم لحظه‌های استثنایی! هرجا بروم یا نروم می‌آیی من این همه از خودم برایت گفتم این دفعه تو از خودت بگو، تنهایی!
مـا را اجــازتی، کـه بــیایم بـه دیـدنت دیگر بس‌است از لبِ مردم شنیدنت... پـیری نشسته در صـفِ بازارِ عـاشقی ای یــــوسفِ عــــزیز بـــرای خــــریدنت... زیــباترین غـــزالِ بـیابانِ عــــشقِ مـــن جـان و دلـم هـمیشه فـدای رمــیدنت... خـورشیدِ لـحظه‌های غـــزل‌آفـرینِ دل دارم امـــید ، لـــحظهٔ از نــو دمـــیدنت... تنها نه‌من به‌چیدن یک‌بوسه دلخوشم دنــیا نـشسته‌است پـی بوسه چیدنت... مجنون‌ترین تویی تو که روزی هزاربار دیــدم به گــریه در پـیِ لـیلا دویــدنت... با مــن بـگو چـگونه کــنم وصـفِ چشمِ‌تو وز لحظه‌لحظه از سرِ مژگان چکیدنت... با من‌بمان همیشه که‌آتش زند به‌جان از بـامِ خـــانهٔ دلِ «غــــمگین» پـــریدنت...
جای همگی خالی گلستان شهدا اصفهان
مسیحای من اینجا تشنه می‌میرند مریم‌ها چه خواهد کرد باغِ تشنه‌ات با قحطِ شبنم‌ها به هم می‌زد ورق‌هایِ کبودِ باغ را دستی که گُل‌ها را برآشوبد از آن اعجازِ با هم‌ها شبیه مالک دیناری اما در زر اندوزی مزن بر سینه زاهد سنگِ ابراهیم اَدهَم‌ها فریبت می‌دهد نقّال با این خیمه‌شب‌بازی که بنشاند مگر گرسیوزان را جای رستم‌ها بخوان تا گورِ خود را گُم کند ابن‌زیاد از شام به صبح کوفه دیگر نیست جای ابن ملجم‌ها مگر بادی برانگیزد غبار از چشمِ نخلستان مگر از نخل‌های تشنه برخیزند میثم‌ها به رنگ یا لثارت‌الحسین این قوم خون‌خواهند که برق تیغ مختارست این ظهرِ محرّم‌ها به رویِ دیگرِ این سکه با نقشِ سلیمانی مسجل می‌شود اعجازِ تهرانی مقدم‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به صحنش آمدم پیچیده گویا عطر سیب اینجا همان عطری که میسازد ز هر لالی خطیب اینجا چه تصویری از این بهتر؟چه شوری هست شیرین تر؟! "هلا بیکم" به زائرهاش می‌گوید حبیب اینجا چه اکسیری میان بارگاه خویش دارد که زده بر دامنش دست توسل هر طبیب اینجا مسلمان و یهودی و مسیحی فرق دارد؟نه... نمیماند کسی از بارِ عامش بی نصیب اینجا خریده کربلا را تا که زائر خانه اش باشد غریب است و نمیخواهد کسی باشد غریب اینجا دعایی زیر قبه کردم و دیدم صدایی گفت "اجیب دعوه الداع دعان انی قریب"اینجا . . میان قتلگاه انگار دستی میرود بالا به لب دارد گمانم مادری "امن یجیب"اینجا به خود که امدم دیدم که تا امروز می آید صدای بغض"هل من ناصر"مردی غریب اینجا نوشته میشود با تیغ مردی از تبار او سرودِ انتقام حضرت شیب الخضیب اینجا
شب‌های جمعه فاطمه.mp3
5.21M
شب‌های جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا آید به دشت نینوا 🎤 #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣ 🔸 پیشنهاد دانلود
دیگر غزل، جواب دلم را نمی‌دهد باید که فی‌البداهه برای‌ تو‌ جان‌ دهم
آسمان، دلتنگیش را باز باران می‌کند عصر جمعه، حاصل آن را نمایان می‌کند شرح حال آسمان و حال چشم من، یکی‌‌ست بی بهانه باز هم بغض فراوان می‌کند بیقراری، گاه شعری با ردیف غصه است یا به صرف استکانی گریه مهمان می‌کند گاه در کرب و بلا، دنبال یوسف می‌دَوَد یا چو یعقوبی هوای مُلک کنعان می‌کند بیقراری، حال و روز هفته‌های بی کسی‌ست هق هقی، کار هزاران موج حیران می‌کند من همان دلتنگی آدینه های حسرتم عشق، روزی مشکل ما را به سامان می‌کند یک نفر از نسل حیدر عاقبت سر می رسد دردهای جمعه را آن روز درمان می‌کند(ان شاالله)
این قلبهای یخ‌زده را امتحان نکن بی‌مهری و سکوت جهان را بیان نکن ای عشق سربه‌راه نگاهت نمی‌شویم خود را میان منطق ما خسته‌جان نکن بر دوشهای ماست گناهان عاشقی دل را دوباره وارد این داستان نکن ما را فراز نیست در این عرصه فرود احساس را برای غزل نردبان نکن خوابیده‌ایم خواب زمستان دراز باد در روزگار یخ‌زده بیدارمان نکن اصلا چه کار داری و حرف حساب چیست؟ عزت زیاد، پیله به ما "مهربان" نکن
ای نفس مطمئنّهٔ قالوا بَلَی حسین راضی‌ترینِ خلق به جام بلا حسین ای از ازل حرارت داغ تو شعله‌ور جان جهانیان به غمت مبتلا حسین آلوده‌ایم و نام تو را جار می‌زنیم نام تو می‌دهد دل ما را جلا حسین ای مقصد حقیقی حیَّ عَلَی‌الصّلوة ای در گلوی مأذنه‌هامان صلا حسین سر داده‌ای که سر بدهی سِرّ عشق را بر روی نیزه راز تو شد برملا حسین در سینه‌ام محبت تو موج می‌زند ای کشتی نجات و چراغ ولا حسین دلدادهٔ تو را چه هراس از قیامت است؟ آنجا که عشق توست چه هول و ولا حسین؟ وقتی به شوق کرب‌وبلا سینه می‌زنم حس می‌کنم دلم شده ایوا‌ن‌طلا حسین جان مرا بگیر و به آغوش خود ببر یک شب میان تشنگی کربلا حسین گل می‌کند به روی لبم وقت رفتنم بعد از شهادتین "سلامٌ عَلَی حسین"
چشم فلک است بر ستمگر، نگران بیدار شود ظالم ازین خواب گران از کار نمانده این جهانِ گذران بر ما بگذشت و بگذرد بر دگران
عصر یک جمعهٔ دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده‌ست؟ چرا آب به گلدان نرسیده‌ست؟ چرا لحظهٔ باران نرسیده‌ست؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده‌ست به ایمان نرسیده‌ست و غم عشق به پایان نرسیده‌ست بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبۀ احزان به گلستان نرسیده‌ست؟ دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد فقط برد زمین مرد زمین مرد خداوند گواه است دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی برسد کاش صدایم به صدایی... عصر این جمعهٔ دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس‌های غریب تو که آغشته به حزنی‌ست ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده‌ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که چنین می‌زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه دلم سوخته از آه نفس‌های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج‌نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت پای رکابت ببری تا بشوم کرببلایی به خدا در هوس دیدن شش‌گوشه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشۀ دفتر غزل ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهٔ دلدادهٔ دلسوخته ارباب ندارد... تو کجایی؟ تو کجایی شده‌ام باز هوایی شده‌ام باز هوایی... گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده‌ست شما دیده‌ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهٔ مکشوف لهوف است عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است و ارباب همه سینه‌زنان کشتی آرام نجات است ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنهٔ یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «اَلشّمرُ...» خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می‌گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی تو خودت کرببلایی قسمت می‌دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی... تو کجایی...
زمین از حجت حق لحظه‌ای خالی نمی‌ماند و این یعنی کـه باید شاه‌بیت آخری باشد 💚
با ناله و آه... ياری‌ات خواهم كرد تا آخر راه... ياری‌ات خواهم كرد گر لطف تو شاملم شود بعد از این... با ترکِ گناه... ياری‌ات خواهم کرد
یک جهان روضه و یک ماه محرم داری آه، آقای غریبم چقدر غم داری تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه‌ات باز هم روضه‌ی ناخوانده به عالم داری این همه زائر دلسوخته‌ی خاکت را از ازل داشته‌ای، تا به ابد هم داری روضه‌خوان‌هات زیادند، یکی شان قرآن مطلع فجرِ خدا، سوره‌ی مریم داری درد دل کن که نماند به دلت چون پدرت خواهرت هست کنارت، تو که مَحرم داری! بهترین نوحه‌ی ما هست «غریب مادر» صاحب روضه بگو -بهتر از این دم داری-؟ تا که نومید نگردد ز درت محتاجی تو هم انگشت، هم انگشترِ خاتم داری :: وقت تدفین تو ای شعر غریبی، پسرت دید در وزن تنت چند هجا کم داری
مانند تو‌ کس یارِ دل‌آرام ندیده عشقت به تمامیِ تنم تار تنیده خورشید جهان‌تاب بُود آینه‌ی تو چون نقشِ تو را حضرت دلدار کشیده
♥️ ‏چه اهمیتی داره دورت چقدر شلوغه؛ ‏ وقتی هیچ ‌کدوم قِلِق تورو بلد نیستن... آدم باید یکیو داشته باشد باشه شعر بلد باشه مثل جناب دلبری کنه: "چشمت خوش است و بر اثر خواب خوشترست طعم دهانت از شکر ناب خوشتر است..." حضرت خیلی اهل دل بودن... 😉💚
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
چه میهمان عزیزی، چراغ روشن کن! که آمده است به دیدار من غمی دیگر