eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بود و بعد از سال‌ها هر شب برایم یادگاری بود به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی همین حسّی که می‌دانی مساوی با خماری بود اگر از حال من می‌پرسی آرام است احوالم فقط در خاطرت باشد میان ما قراری بود نمی‌دانم که یادت هست می‌بستم نگاهت را برایت شعر می‌خواندم برایم افتخاری بود به چشم تلخ قاجاریت و احساس خودم سوگند بدون بوسه‌ات هر شب مرور احتضاری بود نمی دانم چه نفرینی به جان عشق ما افتاد به چشم شور بد لعنت که آخر نابکاری بود هزاران بار می‌مردم که تا هر شب غزل باشم به بیتا بیت هر شعری که شرحش سوگواری بود و اکنون این منم تنها غزل نخ می‌کنم هر شب همان ماهی کوچک که دچارت روزگاری بود تو رفتی مانده‌ام اینجا به یادت شعر می‌بافم ولی هرگز نفهمیدم چرا رفتی..چه کاری بود..؟ @abadiyesher
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من که من هم دل زمهرت بر کنم تا فرصتی دارم @abadiyesher
هدایت شده از  اشعار ناهید خلفیان
40.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"ولی از تو انتظار نمی رفت..." از دستش ندید 👌🙂
قلّاب گشته‌ام‌ که بگیرم‌ ز دامنت قدِّ خمیده زیرِ گُنَه نیز نعمت است @abadiyesher
تو را چون شبنمی در جان‌ گل‌ها دوستت دارم تو از من دست خواهی شست اما دوستت دارم شبیه قصه های کودکی می‌خواهمت امروز اگر از من بپرسی چند؟ ده تا دوستت دارم تو در تقویم دنبال شب دل دادنم هستی من اما از طلوع صبح دنیا دوستت دارم میان موج های زندگی سر میرسی ناگاه تو را ای تخته چوبی بین دریا! دوستت دارم شبیه لحظه‌ای که بعد چندین سال یک‌دختر برای بار اول گفت: 'بابا!' دوستت دارم اگر خوابی اگر وهمی اگر تنها خیالی، پس چرا من بیشتر از هرچه رویا دوستت دارم؟ میان خاک پنهان کرده بودم عشق را اما شده هربیت در شعرم شکوفا دوستت دارم @abadiyesher
تا نلرزد بیش از این از درد غربت شانه‌ها نورباران شد شب تنهایی پروانه‌ها پاسخی محکم بده تا شر بخوابد زودتر! صحبت از زنجیر باید کرد با دیوانه‌ها گوش کن! الله اکبر می‌وزد در شهر و ده گوش کن! فریاد شادی می‌رسد از خانه‌ها بذر غیرت کاشتیم و خاک حاصلخیز بود معجزه گل داد جای هر کدام از دانه‌ها مطمئن، در سجدهٔ شکر: آشنایان، دوستان مضطرب، در وحشت از فردایشان: بیگانه‌ها با کدامین واژه باید فتح را تعبیر کرد؟ در قیاس قصهٔ ما کوچک‌اند افسانه‌ها @abadiyesher
حضور عقربه حس می‌شد، زمان اگرچه تعلل داشت اگرچه درد سخن می گفت،سکوت شوق تکامل داشت جهان خواب زمستانی،به فکر زخم فرو می‌رفت ولی بهانه روییدن هنوز در سر خود گل داشت نسیم آمد و بغض آلود درون حوض تنش را شست چقدر سرخی بکری بود،چقدر رنگ به کاکل داشت نسیم از تو سخن می گفت، از این که چشم تو روشن بود از اینکه خاطر آرامت، چقدر عطر گلایل داشت اگرچه حاجت خود را تو،گرفته بودی و می‌رفتی عقیق روی زمین اما هنوز دست توسل داشت چقدر دغدغه ی غزه درون خانه قدم می زد چقدر بغض تو سنگین بود،چقدر شانه تحمل داشت نرفته بودی و می‌رفتی که عشق پشت سرت باشد که با وجود تو این لشکر همیشه پیش قراول داشت نرفته بودی و می‌رفتی که قدس مقصد آخر بود که جسم خسته ی تو بر خاک ،هنوز روح توکل داشت مسیح خواست که برخیزیم به قصد موعظه‌ای تازه اگرچه لحن یهودا نیز،هنوز مستی الکل داشت به اعتبار تو پر کردیم، خشاب خشم و تلافی را که قلب مردم آزادی به سمت فتح تمایل داشت @abadiyesher
بی تو دنیا را برای قتل عام آورده‌ام! عاشقی هستم که با خود اتهام آورده‌ام از کسی که قصد او غیر از خداحافظ نبود، من برای قلب بی‌تابم، سلام آورده‌ام! رفته بودم تا مداوایم کند چشمان تو با خودم افسوس، دردی ناتمام آورده‌ام زنده‌باد آن‌ دم که بی تو در جهان جایم مباد مرگ بر من که نبودت را دوام آورده‌ام درد یعنی روی کل دردهای کهنه‌ام زخم عشقت را برای التیام آورده‌ام یار من شد... گرچه جای خالی‌ات را پر نکرد گریه‌هایی که برای انتقام آورده‌ام @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ای شب! به انتهای دقایق خوش آمدی یعنی به عصر وعده‌ی صادق خوش آمدی... @abadiyesher
روح و احساس آدمها مثل برگ گل میمونه🍃. اگه تا بشه میشکنه‌، اگه هم تلاش کنی تاشو بازکنی بالاخره خط تا، تا ابد میمونه و تو کمک کردی به زودتر پژمرده شدن و خشک شدنش.🍂
چای را که آوردی, خودت هم بنشین من چای را, قند پهلو, دوست دارم . . . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 @abadiyesher
دریاست آن قطره که با دریاست، اما نیست بیش از همان قطره اگر مشتاق دریا نیست هرکس جهان را از نگاه خویش می‌بیند دارا نگاهش به جهان مانند سارا نیست کرم درون پیله غیر از آن نمی‌بیند مجنون نباشی چشم تو دنبال لیلا نیست در ذهن شاگرد دبستانی ریاضی هم افزون‌تر از تقسیم و ضرب و جمع و منها نیست خود را در این گنداب بیهوده نکن ضایع نیلوفر، این مرداب جای نیروانا نیست نقش خودت را خوب بازی کن در این صحنه مقصود از این رفت و آمدها تماشا نیست در مزبله هم گاه می‌روید گلی خوشبو هرچند در چشم کسی پسماند گیرا نیست دنیا نگارستان نقش نوگرایان است اندیشه‌ی واپسگرایانه غزلزا نیست جنگل نترسی از رجز خوانی این طوفان او با شبیخون هم حریف راش و افرا نیست ای همسفر گفتم که آگاهانه عاشق باش دیدی منافاتی میان لفظ و معنا نیست با من بخوان مصراع پایانی شعرم را ای وای بر آن قطره که مشتاق دریا نیست @abadiyesher
مانده چه کند خواری سرشارش را افتادنِ از روی خرش بارش را آن لات که دنبال نفس‌کش می‌گشت کردیم سرش پاچه شلوارش را ✍ @abadiyesher
آرام شدیم، با طمأنینه‌ی کوه پیداست کنون، شکوه دیرینه‌ی کوه بالاست سرش در آسمان‌ها، بالا زیباست مدال فتح بر سینه‌ی کوه @abadiyesher
خدا فرمود فردای زمین از آن قوم ماست که آنجا سایهٔ امنی برای کدخدایان نیست @abadiyesher
ارزنده‌ترین مدال فرمانده تویی و راهِ تو راهِ خداست درجبهه‌ی حق دعایِ خیرت با ماست بر جمله‌ی عاشقان و سربازانت ارزنده‌ترین مدال لبخندِ شماست @abadiyesher
نمی‌خواهم دگر فصل خزان زرد، برگردد برایم لحظه‌های تلخ و خیلی سرد، برگردد نه اینکه سنگدل باشم ولی هرگز نمی‌خواهم به زیر چتر من شخصی که ترکم کرد، برگردد همیشه با رفیقم شرط می‌بندم که نگذارم غمِ قلیان کنار تخته‌های نرد، برگردد شبیه قصه‌های تلخ و غمگین هدایت بعید است این طرف‌ها آن «سگ ولگرد»، برگردد شدیدا دوستش دارم، همین اندازه بیزارم مبادا بین اشعارم بیا برگرد، برگردد ‫#‏حسین_جوکار‬ @abadiyesher
وای اگر دشمن بخواهد باز هم جولان دهد بی گمان این بار جور دیگری تاوان دهد @abadiyesher
ماهم که شبی در دل چاه افتادم از مهر جدا وبی پناه افتادم آیینه‌ی من شکست در صحبت سنگ ناگاه به این روز سیاه افتادم @abadiyesher
ای صبح بیا و قفلِ شب را وا کن در کوچه بساطِ آشتی بر پا کن... با نامِ خدا، فاتحِ سرسختی باش با خوب و بدِ خلق به نرمی تا کن... @abadiyesher
برگشته‌ای اما دلم از عاشقی سیر است نامت،کلامت،بودنت، سنگین و دلگیر است برگشته‌ای جبران کنی یک عمر حسرت را دیر است ای دیرآمده! دیر است دیر است @abadiyesher
قفس در چشم مرغ خانگی خانه است، زندان نیست قناری تا نمی‌داند به دام افتاده نالان نیست! شبیهم گرد تو بسیار می‌گردند و می‌گریند فراوان مثل من می‌بینی و چون من فراوان نیست به چشمان تو جز دلدادگی چیزی نمی‌آید چرا پنهان کنیم از خلق، رازی را که پنهان نیست فقط بی‌ریشه‌ها از قصه‌ی آینده می‌ترسند درخت ریشه در خون را هراسی از زمستان نیست ازین دشوارتر حرفی نخواهی یافت در عالم  که هرگز عشق آسان نیست آسان نیست آسان نیست.. @abadiyesher
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا! که این دو فتنه به هم می‌زنند دنیا را @abadiyesher
تو خود گشایش کار از خدا نخواسته بودی؟ مبند پنجره را، پاسخ دعای تو هستم! @abadiyesher
بخند بیشتر و بیشتر که خنده‌ی تو؛ دل مرا که اسیرِ غم است شاد کند @abadiyesher