eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سکوت، مَرهَم این درد بی مداوا شد کسی نمی‌شنود، پس چرا کنم فریاد؟!
درس عشقم در کلاس چشم توآغاز شد بر دلم چنگی زدی وقتی که پلکت باز شد آمدم صیدت کنم عشق تو باریدن گرفت قلب تب دارم شکار دیده ی طناز شد♥️ 💐🌿💔
ديده ام خورشيد را در خواب، تعبيرش تويی خواب دريا و شب مهتاب، تعبيرش تويی زآن لب شيرين حوالت کن برايم بوسه ای ای که رويای شراب ناب، تعبيرش تويی گيسوانت را به گرد گردن من، حلقه کن اوست! ای که خواب پيچ و تاب، تعبيرش تويی خوب من! خواب ترا ديدن در اين در اين دنيای بد چون گل روييده درمرداب، تعبيرش تويی خواب ديدار تو و فريادهای من، که :آی! رفتم از دستت! مرا درياب! تعبيرش تويی  
در این دریا ... چه می جوینـد ماهی‌های سـرگردان؟ مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان ...! فاضل نظری
ای چشمِ سخن‌گوی، تو بشنو ز نگاهم دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
من همان جامم که گفت آن غمگسار  با دلِ خونین لبِ خندان بیار من خمُش کردم خروشِ چنگ را  گرچه صد زخم است این دلتنگ را
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است هم درد محبّتِ تو بی درمان است آن کیست که در راه تو سرگردان نیست هر کو ره تو نیافت سرگردان است
یک نفر گفت: که عاشق شده ای؟لال شدم زیر لب، زمزمه کردم بله ، بـدحال شـدم مثل شمعی که بسوزد همه شب تا به سحر در تمنای تو من بودم و مثقال شدم
بغلَت میکُنم و می رَوی آرام به خواب رویِ بازویِ مَنی غُصه نَخور خوب بِخواب تا سَحر دورِ تَنَت حلقه یِ آغوشِ مَن اَست باید اِمشَب بِشوَد بارِ دِگر کشفِ حِجاب
می‌خواستم کمی فقط کمی دوستت داشته باشم؛ از دستم در رفت عاشقت شدم...!
ای دل مگر نگفته ام از عشق دور باش عاشق شدی...؟ بمیرم الهی صبور باش!
لب هاي تو لب نيست ! عذابيست الهی بايد كه عذابی بچشم گاه به گاهی   در لحظه ديدار تو ، گفتم كه بعيد است چشمان تو من را نكشاند به تباهی   لب هاي تو ناياب تر از آب حيات است تو سوزن پنهان شده در خرمن كاهی   اين كار خدا بوده كه يكباره بيفتد در تنگ بلور شب من مثل تو ماهي   ای شاخه نبات غزل حافظ شيراز! معشوقه ی مايی چه بخواهی چه نخواهی   "میثم قاسمی🌺
به پیچ و تابِ تنت می‌شود سفر نکنم به آن برآمدگی‌ها نگاه اگر نکنم همیشه پیرهنِ تنگ، وعده‌ی جنگ است مگر به چنگ تو دیوانه‌ام خطر نکنم؟! به بوسه‌ای عطشم را بکُش که می‌خواهم مرا مجاب کنی لب به آب، تر نکنم مرا بریز به پیمانه، عهد می‌بندم که تا تمام، ننوشیده‌ای اثر نکنم اگر نسیم شوم نرم نرم می‌آیم چنان که پنجره و پرده را خبر نکنم تو «شب به خیر» بگو و بخواب، می‌میرم شبی کنار تو بیدار اگر سحر نکنم... سلام شبتون بخیر🌺🌺🌺
در چشمِ تو دیدم غم پنهان شده‌ات را پنهان نکن احساسِ نمایان شده‌ات را یا دست بر این قلبِ پریشان‌ شده بگذار یا جمع کن آن موی پریشان شده‌ات را جز شانه‌ی پر مهر تو ، کو شاخه‌ی امنی ؟ گنجشکِ کم و بیش هراسان شده‌ات را گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن این عاشقِ پابندِ خیابان شده‌ات را از هرچه به جز چشمِ تو ، کافر شده این مرد آغوش گشا تازه مسلمان شده‌ات را
ساعت این خانه را بنشان سر جای خودش تا بچرخد بر خلاف عقربه‌های خودش از تو فرمان عقبگردی کفایت می‌کند عمر رفته بازخواهد گشت با پای خودش من بدی کردم، تو خوبی، تا بگویی قصه نیست آنچه یوسف کرده در حق زلیخای خودش فارغ از هر قید و بندی بس که با من مَحرمی مرجع تقلید شک دارد به فتوای خودش ماه بر روی زمین آیینه گیر آورده است در تو هر شب می‌شود محو تماشای خودش من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش او که بعد از دیدنت شد غرق رویای خودش دوری از تو مقطعی بوده نه قطعی، شک نکن باز خواهد گشت هر موجی به دریای خودش
(برگشتنت حتمی‌ست آری! راس ساعت هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت) برگرد و دنیای مرا قدری بها دِه وقتی نباشی کارِ من باشد ملامت عطر حضورت در غزل هایم نشسته هر شعرِ من از دوری‌ات دارد حکایت دنیای بی تو ظاهرا دنیای درد است زخم نبودت بر جهان کرده سرایت این زخمِ کاری در وجودم کرده ریشه هر لحظه اش با مُردنم دارد شباهت
گفتند نگذر از غرورت، کار خوبی نیست باید خودت فهمیده باشی، یار خوبی نیست گفتند هرگز لشگرت را دست او نسپار این خائنِ بالفطره پرچم‌دار خوبی نیست! سیگار و تو، هر دو برای من ضرر دارید تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست! ترک تو و درک جماعت کار دشواری‌ست تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست آزادی از تو، انحصار واقعی از من بازی شیرینی‌ست، استعمار خوبی نیست از هر سه مردِ بینِ بیست‌و‌پنج تا سی سال هر سه اسیر چشم تو... آمار خوبی نیست! دیوار ما از خشتِ اول کج نبود، اما این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما... افسوس! دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی من باختم! هرچند این اقرار خوبی نیست!
همیشه قبلِ هر حرفی برایت شعر می‌خوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربانی تو نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا می‌زنم؛ دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می‌گویم: که من یک شاعر درباری‌ام، مداح سلطانم
ناز کن شیرین غزل بس ناز دارد چشم تو حس لذت آور شهناز دارد چشم تو می نوازد روح را دیدار گرم چشمهات یک نگه شیرینی اواز دارد چشم تو پشت چشمان سیاهت روشنی خوابیده است یک چمن،یک باغ چشم انداز دارد چشم تو ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
چشم من در پی تو قافیه اش باران است دل بی صاحب من از غم تو ویران است جگرم سوخت تو را با کس دیگر دیدم مثل آن آتش سرخی که سر قلیان است نشدی سهم من، این داغ مرا آتش زد عالمی از جگر سوخته ام حیران است شومی بخت مرا باش که َحتی بی تو اجلم نیز در این غائله سرگردان است من پر از هق هق تلخم که خدا هم حتی بر دل ساده و مظلومهء من گریان است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
درد دارم اے رفیقم، درد می‌دانے ڪه چیست؟ سوختن از یک نگاه سرد میدانے ڪه چیست؟ رنگ موهـایم نشان از موج غم ها میدهـد فصل پاییز وخزانِ زرد میدانے ڪه چیست؟ بارها شد گریـه ڪردم من شڪستم بی‌ صدا گریه‌هاے بیصداے مرد میدانے ڪه چیست؟ ڪلبـه ‌اے ویـرانـه ‌ام یـا بلبـل بـے ‌آشیـان حال و روز آدم ولگرد میدانے ڪـه چیست؟ من تنم زخمۍست از خنجر هم از زخم زبان رد شدن از ڪوچهٔ‌ نامرد میدانے ڪه چیست؟ من حریف طعنـه‌ هاے ایـن جماعت نیستم طعنه‌هاۍمردم خونسرد میدانے ڪه چیست؟ سوختم، خاڪسترم از بے ‌ڪسے سنگ صبـور درد دارم اے رفیقم، درد میدانے ڪه چیست؟ 🌾🌹🌾🌹🌾💞
تــــا میروی، دهانِ غـــزل تلخ می شــود شیرین من، عجیب نبودت مصیبت است
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی «اَرِنی» نگفته، گفتی دو هزار «لَن‌تَرانی»
مرا به شهر غزل های عاشقانه ببر به بیت های خرامان پر ترانه ببر چقدر خسته ام از عقل،از معیشت محض! بگیر دست مرا تا شراب خانه ببر! بغل بگیر مرا و بگو حواست هست مرا به امن ترین گوشه ی زمانه ببر مرا دوباره به مضمون کهنه احیا کن به عشق بازی پر راز مو و شانه ببر من از تبار فروغم،به وقت دلتنگی مرا به قسمت شعر کتابخانه ببر بهای این همه غم را بیا حساب کنیم خودت بیا و از این شب مرا شبانه ببر! به جای آن همه دشنام روزگار فراق بیا و از لب من شعر عاشقانه ببر...
سحر کرشمه‌ی صبحم بشارتی خوش داد که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماند...
وقتش رسیده مثل من امروزبرداری آن قاب عکس کهنه را از کنج انباری با آستینت خاک هایش را بگیری باز بر نقطه ضعف خاطراتت دست بگذاری دستان من خاکی ست ، قدری گریه کن بانو ! دستم معطر می شود وقتی که می باری دیشب به یادت "گریه ها" را خواندم از اول اصلا کتاب شعر "فاضل" را تو هم داری ؟ دیگر نپرس از فکر من این روزها، قطعا من هم به آن چیزی می اندیشم که تو ... آری ! ترکت نخواهم کرد من با اینکه می دانم سیگار قلابی برای ترک سیگاری..
تا خنده‌ی تو میچکد از خوشه ی لب ها بیچاره بمی ها و غم ِ نرخ ِ رطب ها
عشق با نامِ شما در صددِ تاختن است نام تو معنی دل بردن و دل باختن است قیمت «دوستی» ای دوست! اگر جان باشد این خرید‌ار تو آمادۀ پرداختن است تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان سنگ در برکۀ بیهودگی انداختن است بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست! غصّۀ ما همه از دیدن و نشناختن است با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی همۀ قصه مگر سوختن و ساختن است؟
در این جنگل که هر آهو اسیر دام صیادیست غزال سرکشی هستم که بندی نیست بر پایم
آرش نبوده ای که ببینی چرا چطور تاهفت پشت کشور من تیر می کشد