eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خندان چو برق رفتی، حیران چو ابر ماندم دیدم که برنگشتی، ناچار گریه کردم... @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم هوای مشهد و صحن و سرایت در گوشه‌ای بنشینم و گویم برایت از دردهای کهنه‌‌ای که مانده در دل درمان فقط باشد حریم باصفایت @abadiyesher
« این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست؛ گر بگویم که تو .. در خونِ منی بهتان نیست! @abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ميخواهمت چُنانكه شب خسته، خواب را 🌷شعرخوانی مرحوم قیصر امین‌پور در دیدار جمعی از شعرا با رهبر انقلاب در ماه مبارک رمضان. ٧٩/٩/٢٢ 🗓 سالروز درگذشت مرحوم قیصر امین‌پور شاعر برجسته و خلاق انقلاب 🍃🌹🍃🌹
هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من، دل بیرحم تو بی‌زارتر است بگذاشتی‌ام غمِ تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفادارتر است @abadiyesher
غیر آغوش تو هر جا که روم ولگردی است.... @abadiyesher
خوش آن‌زمان که برای گلایه وقت نبود هزار شِکوه به یک بوسه مختصر می‌شد @abadiyesher
"داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد اولین بار خودش خواست که با او باشم آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد به سرش زد که دلم را بفروشد، برود قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد! سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد که چه با این دل "لامصّب" بی‌پیرم کرد...  @abadiyesher
این تحفه‌ی کم را به تو تقدیم کنم باران قلم را به تو تقدیم کنم پیش تو که قابلی ندارد اما باید که دلم را به تو تقدیم کنم
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
سلام و احترام. دوستان اگه عکسهای پاییزی قشنگ و زیبا از محل زندگیتون دارید بفرستید به آیدی بنده تا با نام خودتون در کانال بارگذاری بشه🍂🍁🍁🍁 @Hazrate_baran_786
شبی مانند سارق آمد و با خود دلم را برد مرا تقسیم بر دو کرد و بخش عاقلم را برد چه سود از بذر پرهیزی که عمری پرورش دادم؟ تبر آورد داس آورد کلّ حاصلم را برد حصاری چیدم از انکار تا از هم جدا باشیم ولی با چکّش اصرار حدّفاصلم را برد شبیه سیل ویرانگر به بنیان وجودم زد خودم، آرامشم، داروندارم، منزلم را برد هزاران جلد دیوان داشتم در گنجۀ قلبم صفا و سعدی و عطار و فیض و بیدلم را برد نوشتم روی شن‌‌ها مهربانم دوستت دارم شبیه موج یورش برد و نقش ساحلم را برد @eitaaparvanegi
ترتیل صفحه ۵۱ قرآن کریم.mp3
4.37M
📢 روزانه 🔹️ صفحه پنجاه و یک قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة 🎙با صدای (مدیر کانال) ✏️ توصیه مهم حضرت : هر روز حتماً قرآن بخوانید @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
تویی روح شباب ای حضرت صبح نسیمت عطر ناب ای حضرت صبح ندا سر می‌دهد خورشید بردار ز چشمانت حجاب ای حضرت صبح () @abadiyesher
یک دم اگر چه ما را غم وا نمی‌گذارد آنجا که با تو باشم غم پا نمی‌گذارد دنیا، همان که ما را تنها گذاشت عمری افسوس با تو من را تنها نمی‌گذارد بی هیچ قید و شرطی می‌خواهمت که عاشق پایان جمله هایش اما نمی‌گذارد امروز هم سرم را بر دامنت گرفتی مجنون تو که سر به صحرا نمی‌گذارد تاج سری اگر چه دیگر کسی به جز من امروز بر سر خود حلوا نمی‌گذارد تنها قدم به چشمم بگذار چون که آدم اموال قیمتی را هر جا نمی‌گذارد @abadiyesher
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست... @abadiyesher
توی این مدت کسی از حال و روز من نگفت؟ از کسی که انتهای داستان از دست رفت  مبداء تاریخ رویایش خیالات تو بود  پا به پایت تا به وحشت‌های سال شصت رفت فکر می‌کردی که عشق و عاشقی در فیلم‌هاست  توی ذهنت هم نمی‌گنجید این تصویر‌ها  دست من را می‌گرفتی لا به لای جمعیت  از خیابان می‌گذشتیم از میان تیرها هیچ از ذهنت گذشتم؟ خواب من را دیده‌ای ؟ ناگهان فریاد کردی بی‌صدا تاریخ را  رفته‌ای تا دور دست و با خودت جنگیده‌ای ؟ فتح کردی سرزمین خالی مریخ را؟ توی این مدت سکوتت نبض دنیا را گرفت؟ با کسی در عشق بازی، کهکشان را دیده‌ای ؟ رفته‌ای گاهی سراغ عکس هجده سالگیم ؟ لحظه‌ای با خاطرات خوبمان خندیده‌ای ؟ باختم در "چالدران" چشمهایت بی‌سلاح  انقراض آرزوهایم به دستان تو بود  می‌گرفتی سرزمین‌های خیالی مرا  حد و مرز شعرهای من "گلستان " تو بود قرن‌ها در نیمه‌های شب فراری دادمت  چپ زدم، آواز خواندم، ترس را آموختم  پای اعدامی که صدها سال عقب افتاده بود  منتظر ماندم، برای هر دقیقه سوختم قرن‌ها شلاق خوردم، لو ندادم عشق را  روی وهمِ شانه‌های خسته‌ات افتاده‌ام  بازجو می‌خواست از مغزم تو را بیرون کشد  گیج می‌شد در میان حرفهای ساده‌ام یاد من افتاده‌ای ؟ یاد تمام حرفهام ؟ دست پخت ناشیانه، لحن بغض آلوده‌ام  انتظار ساده‌ای تا واکنش‌هایت که باز  دیده بودی رنگ دلخواه تو را پوشیده‌ام "در حیاط کوچک زندان" تجسم کردمت  فکر می‌کردی که من زیر شکنجه مرده‌ام  باخودت می‌گفتی از آن لحظه‌های دردناک  گریه می‌کردی برای آنچه با خود برده‌ام هیچ در دستت گرفتی سازِ مشقیِ مرا؟ "گُلنراقی" با خیال بوسه‌هایم خوانده‌ای ؟ عکس من را دیده‌ای در چشم های همسرت ؟  دخترت را هیچ از عاشق شدن ترسانده‌ای ؟ محرمانه می‌نویسم تا بخوانی درد را  اسم شب‌هایم درون تک‌تک این بیت‌هاست  رمزها را حفظ کن یک عمر لای دفترت  ساده بودن، ساده مردن انتهای ماجراست  @abadiyesher
حاصل جمع تبسم‌های ما می‌دهد بر زندگی‌هامان صفا خنده را باید که تکثیرش کنیم غصه را با خنده زنجیرش کنیم با نوازش‌های نور آفتاب نرم‌نرمک می‌رود احساس خواب عطر گل را باد جارو می‌کند در زمین با رقص هوهو می‌کند در چمن‌هامان بغل واکرده گل در دل ما چون غزل، جا کرده گل نان گرم و چای داغ و ظرف شیر با خیار و گوجه و قدری پنیر رنگ برکت می‌زند بر سفره‌ها شکر باید گفت، ممنونم خدا @abadiyesher
تصاویر مربوط به سال قبل هست روستای کریم آباده، ۸۰ کیلومتری مشهد ارسالی اعضا محترم کانال #سیدمصطفی_رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر مربوط به سال قبل هست روستای کریم آباده، ۸۰ کیلومتری مشهد ارسالی اعضا محترم کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر مربوط به سال قبل هست روستای کریم آباده، ۸۰ کیلومتری مشهد ارسالی اعضا محترم کانال
آبادی شعر 🇵🇸
تویی روح شباب ای حضرت صبح نسیمت عطر ناب ای حضرت صبح ندا سر می‌دهد خورشید بردار ز چشمانت حجاب ای حضر
بداهه، در استقبال این شعر توئی روح و روان صبح دل‌انگیز نشاط جسم و جان صبح دل‌انگیز سحر سر زد،طلوع کرد آفتابَت شده روشن جهان صبح دل‌انگیز اگر عاشق ز هجران غرق غم بود به سر‌ آمد هر آن، صبح دل‌انگیز تو خون تازه‌‌ای، زنده نمایی دل پیر و جوان صبح دل‌انگیز قشنگی، روشنی، با تو برآید نشانی از جنان صبح دل‌انگیز تو آغازی به پایانی که جاریست ز حق هستی نشان صبح دل‌انگیز هر آن خوبی_خوشی_ نیکی شناسم توئی بی‌شک همان صبح دل‌انگیز @abadiyesher
خاطراتت شده اندازه ی این پیرهنم او که دلتنگ نگاهت شده ، انگار منم سر لجبازی تو ، فاصله افتاده و من نگرانِ تو و احساسِ دلِ خویشتنم @abadiyesher
هم در هوای ابری آبان دلم گرفت هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفت هرجا که عاشقی به مراد دلش رسید هرجا گرفت نم‌نم باران دلم گرفت با خنده گفتمش: «به سلامت… سفر بخیر…» وقتی که رفت، از تو چه پنهان، دلم گرفت بیرون زدم ز خانه که حالم عوض شود از بس شلوغ بود خیابان دلم گرفت امروز جمعه نیست، ولی با نبودنش مانند عصر جمعه‌ی تهران دلم گرفت @abadiyesher
سهم من چیست از نبودن تو؟ شعرهایی که پشت در ماندند، شعرهایی که قبلِ زاده شدن بین بود و نبود درماندند... -ایهام🤍 @abadiyesher
عبادت میکنم با شعر خود چشمان شاعر را بیاور قهوه ای تا پر کنم فنجان شاعر را خراسانم که عطر زعفرانش را تو آوردی خراسانی که شیدا کرده او تهران شاعر را برایت ابر هستم آسمان هستم جنون هستم همان ابری که طوفان میکند باران شاعر را بیا در کافه‌ای با شعر و چای و توت لبهایت که باید پر کنم از باده‌ها قلیان شاعر را لبم را بوسه خواهی زد انار ساوه‌ای هستم که می‌خواهد ببیند هر زمان طغیان شاعر را من آن ارگ بمم که برده دل از هرچه کرمانست شبیه قم که بوسیده لب سوهان شاعر را @abadiyesher