eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا جای، رقیه(س) آوردن نیست . . . گشتم دیدم تو کوفه جای زن نیست . .
پیچیده در این دشت عجب بوی عجیبی با قافله‌ای رد شده عطر گل سیبی گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال طی کرد گل من چه فرازی چه نشیبی
خورشید كه سرچشمه‌ی زیبایی و نور است از میكد‌ه‌ی چشم تو آموخته مستی یك گوشه‌ی چشم تو مرا از دو جهان بس ای گردش چشمان تو سرچشمه‌ی هستی
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت أحلی من العسل دارد
ای که یک قافله خورشید به خون آغشته بامداد از لب دیوار تو بر می‌خیزد کیستم من که به تکرار غمت بنشینم؟! عشق، هر روز به تکرار تو بر می‌خیزد
چیز‌هایی هست که نمی‌دانی، قصه‌های شماست من تنها راوی آن هستم یک راوی روانی! _ علی‌سلطانی
ای فدای تو سرم، ارباب بی‌سر من . .
از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده ز هم میل جدایی!
آن لحظه که جان می‌رود از دست حسین دیدار تو آخرین امید است حسین تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟ باید به شهیدان تو پیوست حسین
اصغر که پدر بوسه زند بر سر و رویش . . . پیداست شهادت ز سفیدی گلویش . . .
عطرسیب حرمٺ مےوزد از سمٺ عراق... شب جمعه اسٺ دلم بازهوایے شده اسٺ...
از بس که پابرهنه به صحرا دویده‌ام یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته‌ام...
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی
ارمنی ها هم دخیل نذری هیأت شدند کربلا از انبیا هم بوده پر اعجازتر هیأتت باز است حتی بر گنهکاری چو من میشود اینجا دل از هرجای دیگر بازتر شرم از بار گناه و شوق یار و یک نگاه میکند چشمان ما را از همان آغاز تر صحبت از شاهی کریم ابن کریم است و رئوف باز کشکول قنوتم شد دهانش بازتر عرض حاجت پیش نامردان خطایی فاحش است با خودم ابراز کردم پیش تو ابرازتر من بنازم منصبش را در میان اهل‌بیت بوده با دستان خود عباس راه اندازتر چایی روضه چه دارد بعد هیئت دوستان هر یکی از دیگری سرمست و خوش آوازتر زیر قبه حاجتی تا استجابت میشود رقص پرچم میشود بر گنبدت طنازتر من قسم اورده ام میبخشدم امشب خدا در خلایق که ندارد از رقیه نازتر میروم مشهد برات کربلا گیرم که هست چای موکب با نبات و زعفران ممتازتر
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم مرا به تیر نگاهی، تو بی‌سپاه گرفتی
سوارِ گمشده را از میانِ راه گرفتی چه ساده، صیدِ خودت را، به یک نگاه گرفتی
گرچه خفاش دلم در طلب نور نبود آفتاب تو ولی بر دل من هم تابید صلی الله علیک یا اباعبدالله
اگر ‌که ‌عمر‌ زیادم‌ دهد‌ خدای‌ حسین؛ هزار‌ سال‌ بسوزم ‌فقط‌ برای‌ حسین...
👌👌👌 خدا کند که بمیرد دلم میان تنم اگر که نام حسین از سر ِزبان برود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام از عموجان بیشتر  بابا صدایت کرده‌ام عمه دستم را گرفته بود اما آمدم... فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام مقتل مأثور هستم غارتِ  گودال را ازدحامِ زخمهایت را روایت کرده‌ام خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم پیش تو اُفتاد دستی که فدایت کرده‌ام پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد دید لشکر آمدم  خود را عبایت  کرده‌ام آنقدر من را کشیدند آخرش مَردی شدم اینقدر گویم که در آغوش جایت کرده‌ام هرچه می‌خواهند بر من می‌زنند و می‌روند شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کرده‌ام خواستند از تو جدا سازند من را که نشد آه شرمنده اگر که جابجایت کرده‌ام آخرش من را مُشبک کرده‌اند این نعلها راضی‌ام خود را ضریحِ کربلایت کرده‌ام   من در آغوشِ توام یا تو در آغوشِ منی دیدی آخر  جا میانِ بوریایت کرده‌ام آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد دیدی وقتی که سپر  خود را برایت کرده‌ام سینه‌ام را سینه‌ات را  عاقبت با زور دوخت حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت (حسن لطفی ۴۰۰/۰۵/۲۲)
روضه های شب پنجم چقدر جانکاه است سینه زن ها، حسنی ها شب عبدالله است بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است لاجرم روضه ی امشب طرف گودال است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غصه ی کوچه و یک مادر خسته دارد روضه در سینه ی خود داغ عزیزی دارد تا به پهلوی شکسته چه گریزی دارد روضه امشب همه جا می رود از لطف کریم از مدینه، کربلا می رود از لطف کریم صاحب روضه کریم و کرمش قیمتی است یازده ساله شبیه پدرش غیرتی است یازده ساله ولی خیر کثیری دارد پسر شیر جمل خود دل شیری دارد بی خیال تبر و نیزه و شمشیر آمد آی ای لشکر کفتار صفت، شیر آمد آمد و دید که از زخم عمو افتاده راه یک نیزه ی وحشی به گلو افتاده لشکری تیغ کشان سمت عمو می آید شمر همراه سنان سمت عمو می آید تیرها حلقه به دور بدنش می بستند نیزه ها را همه محکم به تنش می بستند گفت باید که در این مرحله بی سر باشم می روم تا سپر لحظه ی آخر باشم گفت ای وای عمو صبر نما در راهم عاشق سوخته ی راه تو عبدللهم پسر روضه رسانیده خودش را به عمو دست خود را سپر انداخته در راه گلو ناگهان دست شکست و نفسش بند آمد باز بر روی لب حرمله لبخند آمد در همه دشت صدایی ز شکستن پیچید بر لب خشک عمو خون گلویش پاشید
دلداده اگر دل بسپارد به حسینش داند که بجز عشق حسین هیچ ندارد😭
عشقِ حسین ، گنجِ وجود هر آدم است تا پای جان به پای همین عشق سر دهم
«تا به سامان برسد این دل آشفته من شده‌ام بی سر و سامان اباعبدالله» تا شوم زائر آن صحن و سرای زیبا میزنم دست به دامان اباعبدالله اربعین منتظر برگ براتی هستم خسته‌ام خسته ز هجران اباعبدالله گرچه من عبد گنهکار سرایش هستم میشوم حر پشیمان اباعبدالله غم دوری حرم میکُشد آخر من را شده ام زار و پریشان اباعبدالله بین روضه شده این ذکر لبم هرلحظه آه از گریه طفلان اباعبدالله یاد لبهای ترک خورده‌ام و میگویم به فدای لب عطشان اباعبدالله هر شب جـمعه من و حسرت دیدار حرم قطره و سیل خروشان اباعبدالله بارها حاجت خود را به حرم آوردم دوختم چشم‌ به احسان اباعبدالله گوشه صحن و سرایش دل من جا مانده بین زوار فراوان اباعبدالله سفره‌دار حرمش زینب کبری‌ شده است ریزه خوارم به سر خوان اباعبدالله مادرم کام مرا تربت ارباب گذاشت تا شوم مست دو چشمان اباعبدالله تا دل آمد به در خانه ارباب کرم شد نمک گیر نمکدان اباعبدالله