eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ می‌دانے ڪہ لرزد پــــــایــــــه‌ے عرش ِخدا گـر یتــــیمے هـوو ڪشد یـــا عـاشقــــے تنها شود ...
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم از همین دور ولــی روی تو را می بوسم گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم. خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟ این غزل حامل پیغام خصوصی من است مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم ! گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود مهربان باشی با قاصدک مخصوصم.. بهروز یاسمی
ﯾﻪ ﭼﻴـــﺰﻱ ﻫﺴـﺖ ﺑـــﻪ ﺍﺳـﻢ "ﺑﻐــــــــﺽ " ﻛـﻪ ﻧــﻪ ﺭﻭﻱ ﺩﻳـــﻮﺍﺭ سرزمین های مجازی... ﻭ ﻧـﻪ ﻫﻴـــﭻ ﺟﺎﻱ ﺩﻳــﮕﻪ ﻧﻤﻴﺸـﻪ ﺑـﻪ ﺍﺷﺘــﺮﺍﻙ ﮔﺬﺍﺷــﺖ .... ﻓﻘـــﻂ ﻭ ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎﻳـﺪ ﺑﺮﻳـــﺰﻱ ﺗـــﻮ ﺧﻮﺩﺕ ..
با من بمان‌و سایه‌ی‌مهر از سرم‌ مگیر من زنده ام به مهــــر تو ای مهربان من! 🕯🌺
♥️♥️ ۰۰ ♥️♥️ دوبـاره ساعتِ صِفر و، غـزل غـزل باران شروعِ نـم زده ی جـاده هـای بی پایان دوبـاره وصـل و فـراق و قـرارِ عاشقی و تمـامِ خاطـره هایی کـه می شود اِکران 💐💐💐 🌺‌🕯🌺
دنیای منی با تو چه کم دارم من یک همدم ناز و محترم دارم من در عشق کشیده ام نفس عمری را هر ثانیه عشق بازدم دارم من
در ميان بسترش تا صبح مى پيچيد به خويش زن اگر عاشق شود دشوار خوابش مى برد
‌• برماگذشت‌هرچهـ‌نباید‌مـےگذشت باقـےِ‌عمر‌هرچهـ‌بادا‌باد ..!🌿' -
🔹🔷مثنوی طب اسلامی🔷🔹 گفته اند اشـــعـــار نغــــزی شاعـــران طب اســــلامی نبـــــــاشد بیـــنِــشـان گر شـــنیدی یا نه حــــال آمــاده شــو مثـــنــــوی طــــب اســـلامـــی شِــنو اولیـــــن راه ســـــلامـــت در بـــــدن سوی اصــــلاح غــــــذا برخــــــاستن بعد، اصـــلاح نمـــک و روغــــن است چون مضرت های این دو روشن است روغـــــنت را روغـــــنت را پــاس دار تا نـــــگردد کامَـــت از آن زهــــرمـــار ناگـــهان چــــربی وبـــــالـــت می شود باقـــــی عُمـــــرت کســـــالت می شود پس بــــرای روغــــنت آمـــاده شـــــو سوی زیـــتون، شَحْـــم وکنـجد دَر برو این ســـــه تا روغن فقط باشد مجــاز تا که بــــاشی از دواهــا بی نیـــــــــاز می شود پُر ، صورتت از کـک و مَــک گر نـــداری ارمغانــــــی چون نــمــک صنعتی نه این نمـــک دریـــایی است مــوجب تقــــویّــــــت بینـــایی است چــــاره ی غمبـــاد تو دست من است میــــلِ ترکیـــبِ نمـک_آویــشن است ذره ای هم از ســیــه دانـــــه بـــِدان دانــــه ای مخصوص از مــــا بهتـران او که از مـــا بهترست ســـالم ترست چون سیـــه دانه خورَد پس بهترست مشـــــکلات معـــــده را جــــارو کُـند کـــــار صــــدها بستــــــه ی دارو کُند با عســـل هرشب اگــــــر مصرف کنی مثل صــــابون از شــــگفتی کف کنی زخـــــــم های معـــده ات درمـان کند آنچــــه را دارو نکـــــــرده آن کُنـــــد نکتــــه ای گویـم تو را از کـــارِ شَــــرّ سوی افطــــــاری نشــــو تو حمـله وَر معـــــده را مــــــانند انبــــانـش کنی بی گمــــان آخــــر پریشـــــانش کنی نـــــرم نرمَک، لقمه لقمه ، خُرد خُــــرد هر که کمتر از غــــذایش خورد بُــــرد سفـــــره ی افطــــار را بزمـــــش نکن چند ساعت صبـر کن ، هــَضمش بُکُـن قــوّتِ جسمت بُـــوَد بر این طریـــــق فـــرنــــی و حــــلوا از انواع سویــق تـــــازه با شیر و عســل قــاطی کنی محشــــری کبــــری فــراهم می کنی شیــــره را با ارده قــــاطی می کنی وه چه احســاس نشـــاطی می کنی چون که اینها توشه ات باشد سـَحر پر تــــوانـــی و نـــداری دردســـــر این چنین کردی تو را شایسته است صورتت گـــردو،دهانت پستـه است پسته و گردو گـــران است ای رفیق می زنی بر خـــال اهـدافت دقیـــق گــــر تــو فـــکری بر غـــذاهــــایـت هم غـــذاهــا هم دواهـــایـــت کنی سبـــکِ بـــهتر در حیاتت ایـــن بود طــب اســــلامی تو را آییـــــن بود
حقِ من بودی ولی حالا به ناحق نیستی حرفِ حق هر جور باشد دار می‌خواهد فقط... ♥️ j
غروب موقع افطار یاد من هم باش دلت که دامن اَمَّنْ یُجیب می‌گیرد... ♥️
 ‍ ‎‌‌‌‌‎‌‌𖠇🤍𖠇࿐🍷 روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم که لب لعل تو، آلوده به ماءُ العنب است پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ که دمادم لب من بر لب بنت العنب است منعَم از عشق کند زاهد و، آگه نبود شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است عشق آنست که از روی حقیقت باشد هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
خداوندا توئی دانای عالم ز عالم برتری و از جان عالم نه گیتی بود نی ابلیس و آدم نه عالم بود و نی ذرات عالم تو آن پروردگار کردگاری که بی حبر و قلم صورت نگاری به دست خود گل آدم سرشتی به سر بر سرگذشت ما نوشتی بکیوان برکشی آن را که خواهی بخذلان درکشی آن راکه خواهی گناهم گر زماهی تا بماه است ولیکن رحمتت بیش از گناه است به بخشی جرم عطار ای خداوند نداری جان اودر غفلت و بند حکیمی و علیمی و قدیمی غفوری و شکوری و حلیمی بیامرزی برحمت جمله عالم که حی وغافر الذنبی و حاکم ۰
پیراهنت در باد و باران دلبری می‌کرد یعنی تنت را آسمان خاکستری می‌کرد رقصی جنون‌آمیز در اندام موج افتاد آن شب که دریا با تو رقص بندری می‌کرد تا ابر در محدوده‌ات گیسو پریشان کرد باران تمام چشمها را مشتری می‌کرد آن چشمها تنها دلیل بودنم بودند وقتی خیال سرکشم خوش‌باوری می‌کرد گل داد لبخند تو در مرداب چشمانم مرداب، لبخند تو را نیلوفری می‌کرد @
شرم میگفت نگاهت نکنم، گفتم چشم عشق میخواست ببیند نظری، دعوا شد!
دختر همسایه ، یاد جرزنی هایت به خیر این منم تک ‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟؟
جان ميدهم از حسرتِ ديدار تو چون صبح باشد كه چو خورشيد درخشان به در آيى
🌱🖇 تشنه‌ی یک لحظه دیدار توام، حال مرا روزه‌داری لحظه‌ی افطار می‌فهمد فقط
خواستم در خانه ات پيدا شوم ، امانشد خواستم تا با دلت تنها شوم ، امانشد خواستم با تو بميرم در مسیر عاشقی همسفر تا آ خر دنیا شوم ، امانشد خواستم با تو بگویم از غم پنهانی ام باز هم در گوش دل نجوا شوم ، امانشد خواستم تا در کنار ساحل دریای عشق عاشقانه گوهر دریا شوم ، امانشد خواستم لایق شوم ،با تو بمانم هرنفس یک بغل احساس را شیدا شوم ، امانشد گشته ام دیوانه چون مجنون به دنبالت کنون خواستم در عشق تو لیلا شوم ، امانشد ساده از چشمم گذشتی وامق رعنای من خواستم در چشم تو عذرا شوم ، امانشد با تو پیمانی به دل دارم در اوج عاشقی خواستم با عشق تو رسوا شوم ، امانشد
من در جوابِ،عشــق آیا اتفاقی ست؟ حرفی به غیر از "اے دل غافل " ندارم...
خشکید لبانم ز لبت کام نخواست پرسیده نگاهت که چرا وام نخواست تاپاسخِ مستقیم گرفتی شده ای غافل که نه انگار دلم دام نخواست پیاده رَوی آن ره ناظر به جدایی یادت نرود پای تو هم گام نخواست با آتش قهرت بدنم پخته سراپا جانم چه بگویم دگری خام نخواست بداهه
هر قدر که از عشق پریشان شده باشیم ننگ است اگر از تو پشیمان شده باشیم از جان و دل خویش گذشتیم به شوقت تا مایه ی تحسین رقیبان شده باشیم اعجاز تو این است که با این همه آیه با کفر نگاه تو مسلمان شده باشیم چون سایه به دنبال تو هستیم شب و روز هر چند که از چشم تو پنهان شده باشیم یک عمر شکستیم ولی یاد نداریم یک لحظه هم از عشق گریزان شده باشیم ما خانه خراب غم عشقیم در این خاک خاکی تر از آنیم که ویران شده باشیم ای کاش که ای دوست ! بمیریم و نبینیم بر خوان کسی غیر تو مهمان شده باشیم محمدحسن جمشیدی
‍ بامن مداراکن که عشقم جان بگیرد در سایه ات قلبم سر و سامان بگیرد چشم مرا مهمان خود کن گاهگاهی تا با نگاهی در دلم طوفان بگیرد محکم درآغوشم بکش گویی قرارست یک لحظه ی دیگرجهان پایان بگیرد گاهی برای لحظه های بی قراری باید کمی عقل از دلت فرمان بگیرد شاید کنارِ هم برای خاطر عشق منطق بر احساساتمان آسان بگیرد
امسال نیز یکسره سهم شما بهار ما را در این زمانه چه کاریست با بهار از پشت شیشه های کدر مات مانده ام کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار