eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو از فصل پاییز زیباترے من از فصل پاییز تنهاترم ..!!
عشق اگر ممنوعه است و چاره‌اش دیوانگی هرچه دارم من به این ممنوعه قربان می‌کنم!
‌خودم را دوست دارم! مرا یادِ تو می‌اندازد -رسول ادهمۍ
. همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل...
رقیبم شانه خواهد زد، ولی آشفته خواهد ماند که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند
. مولایم حسین ع باشد قبول گريه من بي صدا تر است هر كس سكوت كرده دلش مبتلا تر است حالات من براي همه آشكار نيست عاشق ميان همهمه بي ادعا تر است فهميدم از شكستن بغض نهفته ام رازي كه سر به مهر شود برملا تر است لا يمكن الفرار از عشقت،عجيب نيست عشق تو از زمان و مكان هم فراتر است بي تو نفس كشيدن من سخت ميشود حتي هوا كنار تو باشد هواتر است گفتي كه اشك مرهم درد است و چشم هام از لحظه اي كه با تو شدم آشنا...تراست...
از سر بیکاری امشب خواستم تا یک به یک بشمرم حاجات خود، دیدم نود درصد تویی...!
🌴 کوچه ی تنگ دلم را بگشا با قدمی تَر کن این مقبره با قطره ی آبی و نَمی تو که اندازه ی دریا شده ای جان دلم پس چرا بهر لب تشنه ی من سهم کمی دست خود را به سر آینه ی ما بکش و بزدا گرد و غباری که زده رنگ غمی نظری کن به منِ شاعر بی واژه شده تو که چون کاغذ و چون جوهره ی این قلمی من عزادار دل غمزده ی بی کفنم تو به خیرات بده بوسه که خرمای بَمی دم به دم تا دم دَر رفتم و آدم نشدم تا نمردم تو بیا چون که منم آه و دمی
گریه بی اندازه زیبا است روی شانه ات کل شهر بو برده که لیلا شده دیوانه‌ات !
‌خودم را دوست دارم! مرا یادِ تو می‌اندازد -رسول ادهمۍ
از سر بیکاری امشب خواستم تا یک به یک بشمرم حاجات خود، دیدم نود درصد تویی...!
عشق اگر ممنوعه است و چاره‌اش دیوانگی هرچه دارم من به این ممنوعه قربان می‌کنم!
تو از فصل پاییز زیباترے من از فصل پاییز تنهاترم ..!!
. همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل...
. مولایم حسین ع باشد قبول گريه من بي صدا تر است هر كس سكوت كرده دلش مبتلا تر است حالات من براي همه آشكار نيست عاشق ميان همهمه بي ادعا تر است فهميدم از شكستن بغض نهفته ام رازي كه سر به مهر شود برملا تر است لا يمكن الفرار از عشقت،عجيب نيست عشق تو از زمان و مكان هم فراتر است بي تو نفس كشيدن من سخت ميشود حتي هوا كنار تو باشد هواتر است گفتي كه اشك مرهم درد است و چشم هام از لحظه اي كه با تو شدم آشنا...تراست...
حواستون باشه مچ خودتونو سرکاری که قبلا دیگرانو بابتش قضاوت کردین نگیرین :) .
. رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را از نسیم سحر آموختم و شعله شمع رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را...
گریه های سر خود خوب به من فهماندند بدترین قسمتِ دلسوختگی انکار است 🌱
نباید ماند گاهی بین آن‌هایی که از ماندن ،تو را ساده نمی‌خواهند همان‌هایی که در روی تو نیک‌اند و و در پشت سرِ تو حرف‌ها دارند 🌱
. گفتی اندر خواب گه‌گه روی خود بنمایمت این سخن بیگانه را گو کاشنا را خواب نیست...
- گفتم:کجا رها ڪنم این بار غم ڪہ بر دوش است؟ +گفت: ڪربلا...🌿
رقیبم شانه خواهد زد، ولی آشفته خواهد ماند که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند
حرف بسیار است اما اهل گفتن نیستم! با دلم درگیرم... آری! با تو دشمن نیستم! ساده می‌گویم... تو را این‌روزها گم کرده‌ام! چند روزی می‌شود در قید بودن نیستم! این که از او می‌نویسم در غزل‌هایم تویی! آن که از او می‌نویسی همچنان من نیستم! روح بی‌آلایشم را چشم‌هایت حس نکرد! هیچ‌گاه این را نفهمیدی فقط تن نیستم! حرف‌هایم را سکوتم می‌زند این روزها! شاعر این بیت‌های نیمه‌جان من نیست...
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست رفتی و از فراق تو از پا درآمدم باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست 🌹🌹🌹
راست میگفتی کلاس ما نمی آید به هم کنت پاور هستی و سیگار اشنو ویژه ام
شاعرم ، در تنگنای شعر ذیل افتاده ام کوه صبرم، پیش چشمانش دخیل افتاده ام افتخار مصر و کنعانم ولی از دست عشق مثل قایق در پس ِ طوفان نیل افتاده ام پیرهن از پشت پاره، من ضعیف او مقتدر داخل زندانم اما بی دلیل افتاده ام درد را از هر طرف خواندم همیشه درد بود لابه لای اهل غم، من هم شکیل افتاده ام راضی ام تا بوسه های مرگ آرامم کند لحظه ی اعدام هم از جرثقیل افتاده ام عشق ، انسان ، همدلی ، مهر و محبت ای دریغ یاد صدها " گمشده " از این قبیل افتاده ام " دست ما کوتاه و خرما بر نخیل و اتفاق... از بلندای نگاهت ، از نخیل افتاده ام مدعی ! بس کن نگو گرد است دنیا، من خودم داخل هر چار ضلع ِ مستطیل افتاده ام🍁🍁🍁🍁🍁🍁
غیر تو با هیچ کس اینگونه راحت نیستم گرچه اهل حرفهای با صراحت نیستم دوست دارم با تو باشم ماهها و سالها حیف اما صاحب قدری جسارت نیستم با تو بودن خوب بود اما تو میدانی که من آدمی که خو کند تنها به عادت نیستم هر کجا باشم تویی در خاطرم هر چند من جز خیالی دور و تنها درخیالت نیستم دست و پا گم می کنم پیش تو کم می آورم گرچه جز تو با کسی اینگونه راحت نیستم گاه می ترسم از این باری که روی دوش ماست من که مرد بار سنگین امانت نیستم...
ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم اما دلم برای همان هیچ کس گرفت افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
دلتنگ غنچه ایم، بگو راه باغ کو؟ خاموش مانده ایم، خدا را چراغ کو؟ کو کوچه ای ز خواب خدا سبزتر، بگو آن خانه کو، نشانی آن کوچه باغ کو؟ چشم و چراغ خانه ی ما داغ عشق بود چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو؟ دل های خویش را به گواهی گرفته ایم اما در این زمانه خریدار داغ کو؟ شب در رسید و قصه ی ما هم به سر رسید کو خانه ای برای رسیدن، کلاغ کو؟
داشت در یک عصر پاییزی زمان می‌ایستاد داشت باران در مسیر ناودان می‌ایستاد با لبی که کاربرد اصلی‌اش بوسیدن است چای می‌نوشيد و قلب استکان می‌ایستاد در وفاداری اگر با خلق می‌سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می‌ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه‌ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می‌ایستاد در حیاط خانه گل‌ها محو عطرش می‌شدند ابر، بالای سرش در آسمان می‌ایستاد موقعِ رفتن که می‌شد من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می‌بردم بر آن، می‌ایستاد! موقع رفتن که می‌شد طاقت دوری نبود جسم‌مان می‌رفت اما روح‌مان می‌ایستاد ••• از حسابِ عمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه یک شب در میان می‌ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می‌گفتم بمان، می‌ایستاد «ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود» نه چرا آهسته؟! باید ساربان می‌ایستاد باید از ما باز خوشبختی سفارش می‌گرفت باید اصلا در همان  زمان می‌ایستاد