eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
لکنت گرفته است قلم، بر روایتت ای بهترینِ فاطمه ها، بعد فاطمه(س)
بانو !! قسم به تمام مقدسات شعر این شاعری بدون تواصلاقشنگ نیست...
۰۰ چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی
. هربار که از حکایتی دلگیرم با یاد تبسّم تو جان می گیرم هر چند که نیستی، ولی پیش منی یک روز اگر نبینمت می میرم
نمکین هستی و قندی، نه به این و نه به آنت نه به دریاچه یِ قم، نه به گزِ نصفِ جهانت شده آیینه حسودت که چنین ناز و قشنگی حق بده قرصِ قمر اینهمه باشم نگرانت چشم بادامی و آویزه یِ گوش ات شده گردو مویِ تو فندقی و پسته شکرخندِ دهانت جعبه آرایشی از عشوه و لبخند طلب کن تا بگوید چه میاید رژِ قرمز به لبانت گُلِ رویِ تو و مویِ تو و بویِ تو بنازم شده پروانه به پروانه عجب رقص کنانت برف پیراهنِ شال ابریِ گُل دامنه یِ مه! ای فدایِ قد و بالایِ سهند و سبلانت دشتی از خوشخط وخالان،مژه برگشته غزالان صفی از سرمه کشیده همگی چشم چرانت بوسه دادی به من از دور و همه شهر خبر شد وای از دستِ نسیمی که شده نامه رسانت عشق یعنی چه به آواز بهار و به شکفتن دلخوشم با تو و با خش خش تصنیف خزانت باز نقاشیِ من با کلماتم غزلی شد تا نگویی پس از این از هنرِ فرشچیانت
هر روز بیشتر به تو دلبسته می شویم؛ عشق از شناخت می گذرد ، اتفاق نیست...!
مثـلِ دیـوارِ تَرک خورده پس از "زلزلـه" ها گـاه دل ها، ز سخـن های کسی می شکند
در تنم رقصيد و آتش وار طوفان آفريد او كه طوفان را چنين گيسو پريشان آفريد! هيزمي انبوه در جان و تنم انباشت و آتشش زد تا اجاقي در زمستان آفريد مي رسانَد ما دو تا را در خم يك شب به هم او كه ابروهاي پيوسته فراوان آفريد! او كه بعد از رنج كابوس زمستان، بي دريغ اتفاقي تازه در آغوش گلدان آفريد وسعت دنيا براي عشقمان كافي نبود پس نشست و فال ما را توي فنجان آفريد قهوه اش را هم زد و ما را به رقصي ناگهان... قهوه اش را هم زد و رقصي  دو چندان آفريد! مكث كرد و دكمه هاي ذهن خود را باز كرد ما دو تا را در دوبيتي هاي " عريان " آفريد!!! عشق، سردش شد سپس با آخرين كبريت خود كاج جشن كوچك ما را چراغان آفريد!!
شد رهگذر کوچه ی غم ها، به جهنم بیچاره و آواره و تنها، به جهنم در جهل و خرافات خودش ماند و پرید از فردوس برین دل من تا به جهنم امروز نفهمید که بدجور ضرر کرد وقتی که بفهمد شده فردا، به جهنم از عشق فقط رنج نصیبم شد و یک عمر هرچند ستم شد به من اما، به جهنم با پایِ خودش آمد و با پایِ خودش رفت یک روز به قلبِ من و حالا به جهنم محسن زعفرانیه
صُبح وغَزل ونم نمِ باران ومن و نغمۂ پاییز این ها هَمگی شورِ تمنّای وصال اند، کجایی! 👤حمیدرضا_یگانه
بد منم بی کس منم ، آقا شما مولا شما خشک و بی برکت منم ، رحمت شما دریا شما سودِ یک دفعه زیارت ضربِ در سه میشود وقت مرگم با شما، قبر و قیامت با شما ✋ السلام علیک یا شمس الشموس یا أنيس النفوس المدفون بأرض طوس سلطان علی ابن موسی الرضا...   
برای من که پُرم از فراق قصه نگو اگر کتاب تو باشی کتابخانه منم ...
با آن که بی‌دلیل رها می‌کنی مرا آن قدر عاشقم که نمی‌پرسمت چرا...؟؟؟
بی خبر از تو ام و قسمت من حیرانی ست بی تو در مملکت عشق، هوا طوفانی ست 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
چنان به گریه نشستم برابرش که خدا نشست پیش من و گفت: التماس دعا! @Sherkhas
شـده عاشق بشـوی دل به دل تــــو نـدهد؟ شـده در ڪوچــه‌ی او پــــــرسه زنـی رو نـدهد؟ شـده طالـب بشـوی بر لب او بــــوسه زنـی ولی‌ از به تــــو هرگز نـدهـد.. 🌿
کاش دلها نقش باران را به دریا می‌کشید طرحی از مهر و وفا را هم به دنیا می‌کشید🌴💢🌴 آبی احساس دل را می‌توان بر جان دمید گر که بر بوم دلی، مهری به هر جا می‌کشید طرحی از گلپونه های آبی و شور غزل بی هوا بر هر نفس، با حس شیدا می‌کشید🌴💢🌴 بر عبور چشمهای مهربان روزگار بوسه باران نگاهی، بهر صحرا می‌کشید دیدن یک آسمان، مهر و طلوعی آشنا حس لبخند نگاهی، سوی فردا می‌کشید زندگی با رویش مهر و محبت، زنده است 🌴💎🌹💎🌴
طرح زیبای تنش آه خدا عالی بود جای یک بوسه میان من و او خالی بود بارش نم نم باران و غروب پاییز بوی خاک و نم باران چه قدر عالی بود خنده بود و غزل و عشق، دو فنجان قهوه روی آن میز فقط خنده و خوشحالی بود قهوه همواره نمادی است میان عشّاق طبق معمول پس ازخوردن آن فالی بود چشم او و ته فنجان، و هی خندهٔ من آن اداهاش شبیه زن رمّالی بود صد سوال از لب او بود و جواب از لب من یاد آن روز عجب روز و عجب حالی بود ♥️
سروده ام غزلے از تو عاشقانه ببین براے تو گفتم چه شاعرانه درون خلوت تنهایے خودم این بار نوشته ام... تو بخوان باز محرمانه براے مهر و محبت بهانه لازم نیست دلم شد عاشق روے تو بے بهانه تو خون میان رگ و ریشه ے غزل هستی تمام حرف دلم هست صادقانه تو شاه بیت غزل هاے من شدے و قلم به پاے نام تو افتاده عاجزانه عشقم ‎‌‌
برای شادی روحم کمی غزل لطفا دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا ! مرا به حال خودم ول کنید آدم ها فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا کسی میان شما عشق را نمی فهمد ادا،دروغ بس است این همه دغل، لطفا کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا "به زور آمده بودم، به اختیار مرا" ببر به آخر دنیا از این محل لطفا نمانده راه زیادی، کنار قبرستان پیاده میشوم آقا... همین بغل، لطفا
‏ من آن درسم که روز امتحانش را نمیدانی همان آهنگ زیبا که زبانش را نمیدانی مرا حل کرده ای پاسخ بدست آورده ای اما از این ارقام طولانی یکانش را نمیدانی نمازی بود در شهری میان راه دلبستن وضو داری ولی وقت اذانش را نمیدانی.. مرا چون عید فطری دوست داری،مشکلت اینجاست به این عیدی که دل بستی زمانش را نمیدانی محبت کافه ای شیک و تماشایی ست در تهران که وصفش را شنیدی و نشانش را نمیدانی به خاطر داشتی من را شبیه شعری از حافظ که ترکیب درست واژگانش را نمیدانی
کاش مى‌شد که حرف‌هایم را روبروى تو، مو به مو بزنم تا که آزرده‌خاطرت نکنم باز باید به شعر رو بزنم شعر، دنیاى کوچکى که در آن تو براى همیشه مال منى من، جواب سکوت مبهم تو و تو زیباترین سوال منى وهم زیباى من سلام، کمى بنشین باز پاى صحبت من بنشین دردِ دل کنم با تو حامى روزهاى غربت من بنشین، شعر تازه دم کردم باز هم تشنه‌ى شنیدن باش روى یک قله رو به آغوشم باش و آماده‌ى پریدن باش تو در آغوش من؟ چه رویایى حیف در شعر واقعیت نیست عاقبت در مجاز مى‌میرم بودنت حیف بى‌نهایت نیست در کنار منى و تصویرت در دل استکان نمى‌افتد چای خود را بنوش عزیز دلم حرف من از دهان نمى‌افتد همه‌ی من براى تو، تو بخند ترکمن‌چاى عهد ننگینی است عاه از سرزمین رفته، دلم عاه با عین آه سنگینى است ضربه‌اى سخت زد به احساسم عشق، با این‌که حسن نیت داشت رفتى و بعد رفتنت گفتم آه پس مرگ هم حقیقت داشت عشق یک واژه است بعد از تو خانه‌ام از سکوت لبریز است تو مبادا به فکر من باشى فکر کردن به من غم‌انگیز است خوب شد نیستى ببینى که دوست‌دارت هنوز هم تنهاست او که تکرار مى‌کند با خود اشک، تنها سلاح بى‌کس‌هاست مردهایى که خوب مى‌بینند مثل من از بقیه پیرترند خاطره‌هاى کمترى دارند مردهایى که سر به زیرترند وهم من، بیش از این نمى‌خواهم علت بغض و هق‌هق‌ات باشم تو براى خودت کسى هستى من نباید که عاشقت باشم گرچه لبخند می‌زنى، بر عکس سرد و بى‌اشتیاق مى‌افتى لنگ پیچیدگی است فعلِ شدن ساده باش، اتفاق مى‌افتى
نه مثل كوه محكمم نه مثل رود جارى ام نه لايقم به دشمنى نه آن كه دوست دارى ام تو آن نگاه خيره اى در انتظار آمدن من آن دو پلک خسته كه به هم نمى گذارى ام توخسته اى و خسته تر منم كه هرز مى روم تو ازهمه فرارى و من از خودم فرارى ام زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى مرا به بند مى كشد به جرم راز دارى ام شناختند مردمان من و تو را به اين نشان تو را به صبر كردنت مرا به بى قرارى ام چقدر غصه مى خورم كه هستى و ندارمت مدام طعنه ميزند به بودنم ، ندارى ام
تا می‌شود ز چشـمه‌ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تـو آبی و به آب تـو را احتیــاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشـد مقـام تـو ،نه! تازه کربلا با آبـــروی ریخـــته‌ات آبـــرو گرفت شــَرم زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتــاب بود که با مــاه خو گرفت دیگر برای اهــل بهــشت آرزو شدی وقتی عمـــود ازسر تــو آرزو گرفت خیلی گـران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله‌ی ما یک عمو گرفت از آن به بعـد بود صـداها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلـــو گرفت زینب شده شکسته غرورش،شنیده‌ای؟ دست کسی به کنـج النگوی او گرفت در کوفـه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت با آستـین پاره نمی شد که رو گرفت
می‌خندم اما چشم‌هایم رنگِ غم دارد باشم... نباشم... واقعاً دنیا چه کم دارد؟ از زندگی چیزی به‌غیراز غم نصیبم نیست دنیا برایم بدبیاری پشت‌هم دارد از حال‌وروز واژه‌هایم باخبر باشد مانند من هر کس که دستی در قلم دارد وقتی به یادت، موی خود را شانه خواهم زد از آینه می‌پرسم: آیا دوستم دارد؟ سنگ است پیش پای لنگ عاشقان، آری این راه ناهموار صدها پیچ‌وخم دارد امروز هم بارانی‌ام مانند روز قبل وقتی‌که دل‌تنگم دلم میل حرم دارد ‏