eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آسان بُود به سویِ کسان رفتن اوحدی! اندیشه کن که: گم نشوی وقتِ‌ بازگشت
‍ ◍⃟🎻----------------------------- ڪَفتم چہ خوش ازڪار جهان؟ ڪَفت غم عشق ڪَفتم چہ بود حاصل آن؟ ڪَفت ندامت ‌ུྃ჻ᭂ࿐✰
«قلم به دست گرفتم ولی چه بنویسم؟ که شرح بی کسی ام در خطوط پیشانیست» کنار سفـره ی هرچین، اگر که بنشینی تو سیر می شوی از ناله ای که پنهانیست هزار دانه ی امیـد به روی دستــانم اگر چه لانه ی قلبم، غمین طوفانیست دلم شکست و شنیــدی، صــدای باران را تو رفته ای و نماندی، چه قدر انسانیست؟
دوشنبه ها حَسَنیّه بپاست در قلبم سلام میدهم از عمق جان به سمت بقیع
چَشم و دِل، دَر انتظارَت صبح‌ها بَرخاستند صُبحِ زیبایَت بِخیر ای باعثِ دِلگرمی‌ام
مگو اصحابِ دل رفتند و شهرِ عشق شد خالی جهان پُر شمسِ تبریز است، مردی کو چو مولانا؟
به رسم عاشقی هر صبح، برایت شعر می‌بافم عجب سبک و سیاقی دارد این دل بردنت از دور
فَصلِ پیدایشِ عِشق است و به آن دِل بَستیم صبح پاییز و تَبِ عِشق چِشیدن دارد
هر صبح با سلام تو پر می‌کشد به اوج پروانه‌ای که در دل من پیله بسته بود
. دفتـر شعرم را که میگشایم؛ مُشتی از تـو بیرون میریزد... هوا به تو آغشته میشود! و میترسم که نکند یک شهـر عاشقت بشود... آهای........ دردانـه ی برگ برگِ نوشته ها... از تـو گفتن چه عالـمی دارد.....!
علی اصغر: بردی ز حسن نام و دلم خون کردی بر خان کرم، مرا چه مدیون کردی گفتی ز حسن و خاطرم رفت بقیع بر خون دلم آتشی افزون کردی
ازخواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی...
هی شیر بدوش از خیال شعرم صبح است و بنوش از خیال شعرم پیراهنی از عشق برات آوردم بردار و بپوش از خیال شعرم
ما را نشانده اند سر سفرهٔ کریم یکباره خوانده اند سر سفرهٔ کریم از عرش هم تمام ملائک یکی یکی گیسو فشانده اند سر سفرهٔ کریم از بس کریم بود که انگشت بر دهن یک عده مانده اند سر سفرهٔ کریم حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه خود را رسانده اند سر سفرهٔ کریم مهمانِ خوانده هست ولی باز بیشتر خیل نخوانده اند سر سفرهٔ کریم
👌👌
‌‎‌ صبح همان مهربانی نگاه ست و چشمهایی که سروده های دلم را جاری می کند صبح تنها با صبح می شود....
و چه شیرین است عشق وقتی که عذاب می دهد...
ویران شدم‌و هیچ نگفتم که نگـویی، این مـَرد عجب عـاشقِ کم حـوصله ای بود...!  ♥️
عاشق شدنم درس بزرگی به من آموخت عاشق که شدی مرگ فقط دست اجل نیست!
خوش آنکه در صفِ خوبان نشسته باشی و من نظر کنم به تو، نازم به انتخابِ خودم...
هر قدر که مي خواست گدا، شاه کرم داشت آن قدر که پيش کرمش، خواسته کم داشت در خانه ی او بود که در اوج غريبي دل هاي غريبان جهان، راه به هم داشت دلخوش به نفس هاي مسيحايي او بود شب هاي مدينه که فقط غربت و دم داشت داغي شده بر سينه ی غم هاي وسيعش  يک کوچه ی باريک که بيش از همه غم داشت راحت شد از اندوه جفاکاري ياران اي کاش که ياري به وفاداري سم داشت اي آينه ها آينه ها! ذکر بگيريد اي کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت ...
چه حالی داشتم با رفتنت.سر بسته می گویم شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش
«به غیر از من اگر آمد کسی و عشق تعارف کرد بگو اسم مرا.. یعنی: گدای بهتری دارم» حامد عسکری
خنده‌های عیش ما جز خودفراموشی نبود این هم از مستی که فرمودی، بگو شادی کجاست؟ ...
بایست! قوت زانوی دیگران مطلب به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!
دل بیچاره‌ے ما خواست دخیلے باشد بر ضریحے ڪه پُر از پنجره بود؛ اما نیست
رقصان و سبکبار، نسیمی شاید؟ باغ گل یاس خوش شمیمی شاید؟ خندانی و شادی و غم نانت نیست خوشبختی طهران قدیمی شاید؟
گرگ است نه والله که یک روبه گیج است با اینکه رخ موز گرفته است هویج است حرفی نزد از نطفه مولای خودش چون یک شهر در آن واقعه شوم بسیج است
گرگ گیجی روی منبر می رود ذات بد شد آشکار از لطف حق