eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 این بود جوابِ منِ دل خسته عاشق؟! شیرینِ رقیبان شده ای از لجِ فرهاد؟!
چه تکليفِ سنگـــــيني است :  ” بلا تکـــــليفي ”  🌼🌼🌼🌼🌼 وقتي که نـــــميدانم منتظرت ماندم یا فقط خودم را به انتظار زده ام آقا...
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
دیر اگر راه بیفتیم به یوسف نرسیم سر بازار که او منتظر ما نشود ...
پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد ...
از دوری‌ات مپرس چه رنجی کشیده‌ام از هر چه جز تو داشته‌ام، دل بریده‌ام  رو کرده‌اند دست مرا در میان جمع چشمان بی‌قرارم و رنگ پریده‌ام  بر روی عقل با دل خود پا گذاشتم دیگر به انتهای جنونم رسیده‌ام  داغی به یادگار به قلبم اضافه کرد از هرکسی که زخم‌زبانی‌ شنید‌ه‌ام  مثل انار بر سر شاخه که چیدنی‌ست قلبم ترک‌ترک شده در خون تپیده‌ام  پنهان نمی‌شود غمم از هیچکس، ببین خیس است آستین من از ابرِ دیده‌ام  هروقت سر زده‌ست زمستان به خانه‌ات از دامنم بهار برای تو چیده‌ام  گفتند صبر کن، شب تار تو رفتنی‌ست پس کی طلوع می‌کند آخر سپیده‌ام؟
از انتظار دیده یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد!
هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من مگرکه خواب و خیالی بنوشدم  ورنه که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟ همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من  به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من  اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من هوای بی تو پریدن نداشتم، آری بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من  تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
برایت از چه بگویم که زخم‌های دلم دهان شکوه گشودند و چون گسل شده‌اند غم و فراق و پریشانی و تب و هجران به جان زدند و به دل ریختند و حل شده‌اند
هرڪس ڪه بیند حال من داند ڪه هجران دیده‌ام ... آرے خرابی ظاهر است آنجا ڪه طوفان بگذرد ... کلیم کاشانی
هم پیک اویس قَرَنم حضرت جانان دیوانه ی وصل توام و عاشق هجران چون آینه از سنگ تو افتاده به قلبم صدها تَرکِ درد در این خانه ی ویران تقویم من از سوز زمستان شده لبریز ای کاش بهاری برسد بعد زمستان با یاد تو قانع بشود این دل تنگم من ماندم و یاد تو و این کلبه ی احزان یک شاخه ی خشکیده ی بی برگ و برم که نه ترس خزان دارم و نه منت باران بیگانه مرا زخم نزد درد همین جاست من خورده ام از پشت سرم دشنه ز یاران