eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بمیــــــرد دل چو دلداری نبیند بکاهد جان چـــون نبود جان فزایی بنالــــم بلبل‌آسا چـــــون نیابم ز باغ دلبــــــران بــــــوی وفایی...
بیا به خاطرم آور ضمیر گم شده ام را... من این کسی که در آیینه نقش بسته نبودم!
اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی به خدا که خوش‌تر آید ز حیات جاودانم
. هرگاه سَفر کردی؛ عطرَت در پیِ تو بهانه اَت را از من گرفت آنچنان که طفلی براى بازگشت مادر دور افتاده اش فکرش را بکن حتی عَطرها .. حتی عَطرها .. غُربت را می فهمند !!
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی چون ‌که در آینه حیران شده باشی جایی بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه ‌کنند؟ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی صورت پنجره در پرده نباشد از شرم کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی من نشستم بروی مِی بخری برگردی ترسم این است مسلمان شده باشی جایی! 🌹🌹🌹
گر عقل روی حرفِ دل اما نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت از خیرِ هست و نیستِ دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت اینقدر اگر معطّل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی كاش دست‌كم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت ای دل! بگو به عقل كه دشمن هم اینچنین در خون، مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت
لبخند تو خلاصه خوبیهاست لختی بخند، خنده گل زیباست .
شعرِ من واژه ی من لُبِّ کلامم حسن است شب سلامم حسن و صبح سلامم حسن است با حسن زنده و با عشق حسن خواهم مُرد حُسنِ مطلع حسن و حُسنِ ختامم حسن است هرکسی زنده به عشق است نمیرد هرگز زنده ی عشقم اگر رمزِ دوامم حسن است مثلِ رودم که حسن ذکرِ قعود است مرا مثل کوهم که شب و روز قیامم حسن است پدرم هرچه مرا نام نهاده است گذشت من از این لحظه از این ثانیه نامم حسن است سرِ من سبز ، زبان سرخ ، سرم هم برود أیُهاالناس بدانید ; امامم حسن است
ڪَرَم یڪ ذره از سرشار، سرشارِ صفت هایـت حــسن یڪ دانه از بسیار، بسیارِ عناوینـت...
طلبِ رزق نكرديم ز دربار كسي نان هر سفره حرام است مگر نان كريم هر كسي وقت مناجات ضريحي دارد دست ما هم كه رسيده ست به دامان كريم
سرنوشت من و تو قاعده را ریخت به هم کوه شاید که به کوهی برسد،ما هرگز!
آنجا که عشق خيمه زَنَد، جای عقل نيست غوغا بود «دو پادشه اندر ولايتی»
کوزه ها استاد اخلاق اند و درس کظم غیظ خشم داغِ آب را در خود فروکش میکنند
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی چون ‌که در آینه حیران شده باشی جایی بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه ‌کنند؟ شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی صورت پنجره در پرده نباشد از شرم کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی من نشستم بروی مِی بخری برگردی ترسم این است مسلمان شده باشی جایی! 🌹🌹🌹
وفا ندیده ام از بَـس بـه ما جفا کـردند ســـلام ما بـرسـانــیـد اگـــر وفا دیدید
گاه‌ در چشمِ تر و گه‌ در مژه، گاهی‌ به خاک همچو اشک ناامیدی خانه بر دوشیم ما
مثل شمعی تا سحر با چشم گریان، در سکوت بس که فکر شعله‌ور داریم، بیداریم ما
تـو مرجــانی تـو در جــانی تـو مرواریــد غلتـانی اگر قلبم ، صدف باشـد میــان آن تـو ، پنهــــانی
ژولیده نیشابوری را گفتند فی البداهه شعری در مقام حضرت عباس علیه السلام بسرای که ۵ بار کلمه «چشم» در آن باشد. و او شعری با ده " چشم " سرود: 👇👇👇 چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم ز آب من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود...
از عشق چه تصویر جدیدی بنویسم؟ چشمانِ تو مربوط به این حاشیه‌ها بود!
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام من گر به من تنگنای ملال آور حیات آسوده یک نفس زده باشم حرام من تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب.....
لَبخند زدی، قالبِ شعرِ من عوض شد در شعر من اِنگار، اَلَم شَنگه به پا بود...
توانگرا دل درویش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
گذارت کوچه ی بن بستم افتاد به لبخند تو چشم مستم افتاد به رسم جاذبه گفتی به من سیب به رسم عشق، دل از دستم افتاد ┄┅─═◈═─┅┄
دوست دارم شمع باشم، در دل شب‌ها بسوزم روشنی بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم شمع باشم، اشک بر خاکستر پروانه ریزم یا سمندر گردم و در شعله بی‌پروا بسوزم لاله‌ای تنها شوم، در دامن صحرا برویم کوهِ آتش گردم و در حسرت دریا بسوزم ماه گردم، در شب تارِ سیه‌روزان بتابم شعله‌ی آهی شوم، خود را ز سر تا پا بسوزم اشکِ شبنم باشم و بر گونه‌ی گل‌ها بلغزم برقِ لبخندی شوم، در غنچه‌ی لب‌ها بسوزم یا ز همّت پَر بسایم بر ثریّا همچو عَنقا یا بسازم آنقدَر با آتشِ دل تا بسوزم... ‏ 🌹🌹🌹