eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
محتشم کاشانی دیوان اشعار غزلیات طبیب من ز هجر خود مرارنجور می‌دارد مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور می‌دارد چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را امام شهر گر دارد مرا معذور می‌دارد به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی چرا در خرقهٔ خود را این چنین مستور می‌دارد اگر بینی صفائی در رخ زاهد مرو از ره که صادق نیست صبح کاذب اما نور می‌دارد سیه روزم ولی هستم پرستار آفتابی را که عالم را منور در شب دی جور میدارد طلب کن نشئه زان ساقی که بیمی چشم خوبان را به قدر هوش ما گه مست و گه مخمور میدارد پس از یک مردمی گر میکنی صد جور پی‌درپی همان یک مردمی را محتشم منظور می‌دارد
🏴 سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است گویا عزای اشرف اولاد آدم است 😔 🌻
🖇🌱 چو من هلاک شوم از طبيب شهر بپرس كه مرگ كشت مرا، يا تُو بی‌وفا گشتی؟
گفتی كه رفته رفته، چو عمر آيمت به سر عمرم ز دير آمدنت، رفته رفته رفت!
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب خواه چون شمع بسوزان همه را خواه بکش که خطای تو ثوابست و گناه تو ثواب ....
داری سرِ آزار که تهدیدِ نهانی از جنبش لب‌هایِ شکربارِ تو پیداست😉
گُفتی که رَفته رّفته چو عُمر آیَمَت به سَر عُـمـرَم زِ دیـر آمَـدَنَـت رَفته رَفته رَفت...!
گُفتی که رَفته رفته چو عُمر آیَمَت به سَر عُـمـرَم زِ دیـر آمَـدَنَـت رَفته رَفته رَفت...!
گُفتی که رَفته رّفته چو عُمر آیَمَت به سَر عُـمـرَم زِ دیـر آمَـدَنَـت رَفته رَفته رَفت...!
چنان مشتاقم ای شیرین زبان طرز کلامت را که گربندی زبان سوزم و گر گوئی سخن میرم
اگـــر حبیــب ٺـوئی مشڪلی ندارد عشق اگــــر طبیـب ٺوئـی درد هـم دوا دارد 🌿
به دست عشق تو دادم دل و نمی‌دانم که داغ هجر تو با جان مبتلا چه کند دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست تو خود بگو که به این درد بی دوا چه کند!
☘🍃 اشعارى زيبا از بزرگان شعر فارسى در باب : نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی چو دل به عشق دهی دلبران یغما را هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را ........................ صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بی‌مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید ...................... هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون نازم عقوبت شب یلدای خویش را ...................... قندیل فروزی به شب قدر به مسجد مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا ....................... نور رایش تیره شب را روز نورانی کند دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند ........................ هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من ...................... ز آمیزش عالم و طبع عالم دلم نفرت و طبع عنقا گرفته شب محنت من ز امداد فکرت درازی شبهای یلدا گرفته ........................ شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری ........................ هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود ....................... شوم از شام یلدا تیره‌تر بی درد دلم ز بودردا بتر بی همه دردا رسن آخر بدرمون درمان درد ما خود بی اثر بی ..................... من بی‌نام و نشان را به سر کوی وفا هرکه می‌داد نشان تو غلط بود غلط با خود از بهر تسلی شب یلدای فراق هرچه گفتم ز زبان تو غلط بود غلط ....................... من از روز جزا واقف نبودم شب یلدای هجران آفریدند ....................... ای لعل لبت به دلنوازی مشهور وی روی خوشت به ترکتازی مشهور با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل همچون شب یلدا به درازی مشهور ...................... چه عجب گر دل من روز ندید زلف تو صد شب یلدا دارد ...................... شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را ...................... بیدار شو که در شب یلدای نیستی در پرده است چشم ترا طرفه خوابها 🍉🍉 یلداتون مبارک عزیزان
گفتم: اقرار به عشـقِ تو نمیڪردم ڪاش گفت: اقـرار چــو ڪردی، دِگـر انڪار مڪن
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
وصلِ من با تو همین بس که در آن کو شبِ تار کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
اگر دوری ز من در آرزویت زار می‌میرم وگر پیش منی از لذّت دیدار می‌میرم!
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی که هرجا دیدم او را جلوه‌گر، چون بید لرزیدم...
تیره‌بختم آن‌قدَر کز طالعِ من می‌شود: نور ظلمت، روز شب، گوهر حجر، دریا سراب چون گرفتم دامنش، مُردم ز ناکامی، که بود: دست لرزان، دل تپان، من منفعل، او در حجاب
کمند مهـر ،چنان پاره کن که گر روزی شوی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست!
گفتمـش: دَم بـه دَم آزارِ دلِ زار مکـن! گفـت اگـر یـارِ منی، شِکـوِه ز آزار مکن گفتـمش چند توان طعنه ز اَغیار شنید گفت از من بشنو گـوش بـه اَغیار مکن
قارون نی‌ام که از تو توانم خرید بوس دشنام را که کرده‌ای ارزان بگو به چند؟!
به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت به قربانت شوم جانا بمیرم پیش بالایت
ﮔﻔﺘﻢ: "ﻓﺪﺍﻳﺖ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ" ﮔﻔﺖ: "ﻧﺸﻨﻴﺪﻡ.. ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ؟!" ﮔﻔﺘﻤﺶ: "ﺭﻭﺣﯽ ﻓﺪﺍﮎ..." ▫️
دل ویران من اےگنج طرب رفـته به بــاد دل آباد ڪه ویران شده ویرانهٔ تـــوست....
میان آب و آتش داردم دیوانه‌وش طفلی که در یک لحظه صد ره می‌شوم مقبول و مردودش
دلا امــشب هوای شب نشینی با قـــلم دارم هوای جرعه ای از شعرهای تازه دم دارم من امــشب از رديف و وزن و از مصـــراع بيزارم ميان دفتر شـــعرم، فقط يک عشـق کم دارم.....
باز این چه شورش است كه در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏ باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از كجا كزو كار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع مى‏كند از مغرب آفتاب كاشوب در تمامى ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست‏ این رستخیز عام كه نامش محرم است در بارگاه قدس كه جاى ملال نیست سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است جن و ملك بر آدمیان نوحه مى‏كنند گویا عزاى اشرف اولاد آدم است‏  🔸شاعر: ____________________
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری و محمل شترسوار با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد