eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیر من از بندِ تو آزاد شدن نیست دیدی که گشودی در و من پر نگشودم! 🌻🌻🌻
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام   صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام   بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام   کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام                          
دل ساحل نشین من شکار موج دریا شد به گرداب جنون پیچید غرق آرزوها شد چراغ چشمک فانوس، نیرنگ رسیدن داشت شب خوش باوری هایم مزار صبح فردا شد چه کردی با نگاه من که از اعجاز چشمانت تمام گم شدن هارا، نشان گردید و پیدا شد کجای این شب بی خواب گذشتی از خیال من که راز اشک های من برون لغزید و افشا شد نگاه تو تغزل را چنان بر تار و پودم ریخت که پیر واژه های من جوانی کرد و زیبا شد  
ای گُل به دستْ‌مالِ هوس پیشگان مرو مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود
قیصر امین پور خیلی قشنگ به عشقش میگه: «من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغـاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم ؛ تــو را دوست دارم نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی ! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم.»
من باورم شده که فدای تو می‌شوم! سخت است بگذرم از این باورم، حسین..
ای کاش چون باد لابه لای دنیایت بودم هــــــــــر روز ‎‌‌
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد یاد لب‌های تو افتادم و با خود گفتم: غنچه‌ای بود که گل کرد ولی چیده نشد من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی چه‌بسا طعنه‌زدن‌های تو بخشیده نشد ای که مهرت نرسیده‌است به من، باور کن هیچ‌کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعى كردم كه بفهمانم و فهمیده نشد
مگر روزی نگفتی بر سر این عهد می مانی؟ چرا امروز میگویی چه عهدی و چه پیمانی ؟ قسم خوردی برایم تا به آخر پیش من هستی پریشان کرده ای من را ، پشیمان از مسلمانی تمام مشهد و اطراف آن را در پی ات گشتم گمانم رفته ای شهر خودت ای یار تهرانی تو تا بودی شبیه شاه بود اوضاع و احوالم نمانده بعد تو دیگر برایم تخت و ایوانی چرا می پرسی از حال کسی که رفتی از پیشش برایت زنده یا مرده ، ندارم فرق چندانی برو اما بدان روزی تو هم محتاج خواهی شد به سر خواهد شد آخر دوره ی ظلم رضاخانی
خاطر خیاط عقل..... گرچه بسی بخیه زد..... هیچ قبایی ندوخت..... لایق بالای عشــق..... 🍃🌹
می رسم، اما سلام انگار یادم می رود شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر! بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار دوستت دارم… ولی هر بار یادم می رود… مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود! شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود من پر از شور غزل های توئم، اما چرا تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟
یِک بار بَرای تو بِمیرَم که هُنَر نیست مَن زِنده به اینَم که بِمیرانی‌اَم هَر دَم
تـو را بـرای خودم خواستم ،که خـود خـواهی خـلاف بـاور مـردم هـمیـشـه هــم بــد نیـسـت
ابتدای داستان فهمیده بودی عاشقم می روم فکری برای مصرع آخر کنم
وقتی لبت به خنده چو گل باز می‌شود در من بهار تازه‌ای آغاز می‌شود می‌آورد پیام دلت را برای من رازی که در نگاه تو ابراز می‌شود ساز دلم چو نغمهٔ «ماهور» دِلکش است هرگاه با نوای تو دمساز می‌شود وقتی کبوترانه کنم قصد کوی تو یادت برای من پَرِ پرواز می‌شود با جلوهٔ بهارِ نگاه تو، مرغ دل همراز بلبلان خوش‌آواز می‌شود تا نقش روی توست در آیینهٔ دلم هر شب سرشکم آینه‌پرداز می‌شود عاشق اگر که خیمه به صحرا زند، رواست آنجا که عشق خانه‌برانداز می‌شود هر شب "سخا" به رخصتِ "صائب" در اصفهان مهمان بزم "خواجهٔ شیراز" می‌شود از کتاب "دلم اینجاست"
از پنجره‌یِ رو به خیابانِ اتاقت، آنقدر که من خاطره دارم ، تو نداری!
همه عیبِ خلق دیدن، نه‌ مروت است و مَردی نِگهی به خویشتن کن که تو هم گناه داری 🌴🕯🌴
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد! -- ♥️
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◁اینجا شڪسته قاعده ها را ضریب عشق مستے نڪرده از تو خمارے ڪشیده ام••• 🌿
کاش کاجی زینت جشن زمستان میشدم چون سپیدارم که میبرّند با سودای دار
ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم با سنگدلان یار مشو میشکنندت جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی ارزان‌تر از این درس محبت ندهندت ‌    ‌‌‌ 🌾
غزل شمارهٔ ۴۵   غمش در نهانخانهٔ دل نشیند بنازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند خلد گر به پا خاری آسان بر آرم چه سازم به خاری که در دل نشیند پی ناقه‌اش رفتم آهسته ترسم غباری به دامان محمل نشیند مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست مشکل نشیند عجب نیست خندد اگر گل به سروی که در این چمن پای در گل نشیند بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند طبیب از طلب در دو گیتی میاسا کسی چون میان دو منزل نشیند؟
بی‌جَهَت، بیهوده‌، بیخود، بی‌سَبَب، بی‌فایده عِـشـق وَقتی نیست مَعنایی نَدارَد زیستَـن...🙃
... ما را که برنجیم از این زندگی، امروز در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست گر زندگی از بهر غم و رنج و عذاب است دردی‌ست که جز نیستی‌اش هیچ دوا نیست
من به تنهایی این پیله قناعت دارم هر چه کرم است که پروانه نباید بشود... ♥️