eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
غزل شمارهٔ ۶۹۹ یک بار بی‌خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوری‌ات چو شام غریبان گرفته‌ایم از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟ یک ره به خلوتم چو تهِ پیرهن درآ مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را بیرون در گذار و به این انجمن درآ خونین‌دلان ز شوق لقای تو سوختند خندان‌تر از سهیل، به خاک یمن درآ دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است بند قبا گشوده به آغوش من درآ آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست ای سنگدل! به صائب شیرین‌سخن درآ
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری غریب را دل سرگشته با وطن باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمود کریمی بازم غوغا کرد😄 زن زندگی آزادی رو پر معنا واسمون خونده😊 نگاه کنید و لذت ببرین 😍
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست! همچنان دل من مهربان توست
بیابانگرد زهرا! صبر تا کی؟ بگو صحرا به صحرا صبر تا کی؟ الهی دور چشمانت بگردم فِراقت کشت ما را، صبر تا کی؟
۱۳ روز مبارک دل باده ای از ساقی کوثر زده است مستانه سوی شاه پر زده است مهتاب اگر در اوج رفعت رفته یک بوسه به خاک پای زده است جعفری
عابد نمــــــــاز و روزه و ذکر و دعا را از هـول آتش پیش خود ره‌توشه دارد مـا ترس و شوق نار و جنت را نداریم تا کعبه‌ی ایمانمــــان شش گوشه دارد ❤️
  من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
من دوش فراق را جفا می‌گفتم با دهر فراق پیش می‌آشفتم خود را دیدم که با خیالت جفتم با جفت خیال تو برفتم خفتم
عالم سراسر محضرِ پروردگار است فرقی ندارد واقعیّت یا مجازی وقتی مخاطب می شود شخصی برایت فکر و خیالش با تو می گردد موازی با شکلکِ لبخندِ تو، می خندد او نیز ذهنش به الفاظِ تو شد مشغولِ بازی وقتی که آرایش دهی شکلِ سخن را پیشِ خودش می گوید او: به به، چه نازی! با شکلکی از بوسه و آغوش و چشمک او می کند با جسمِ پاکت عشق بازی کم کم دلش می لرزد و افسرده گردد چون کرده ای در حدّ و مرزش پادرازی او آتش است و تو حریرِ نرم و نازک خواهی میانِ دود و آتش لانه سازی؟ با گفتنِ الفاظِ لوس و بچّگانه دارد خیالت می رسد که دلنوازی امّا تو با این کار داری می فرستی جسمِ کبوتر را به چنگِ شاهبازی عمرِ خودت را باختی در این فضاها ترسم که اندک دینِ خود را هم ببازی ارسالِ شکلک ها به نامحرم خلاف است در شرع و در منطق نمی بینم جوازی حفظِ حریمِ شخصی ات، دستِ خودِ توست عاقل نکرده بر هلاکش پیشتازی چشمِ خدا را شاهدِ اعمالِ خود دان گر اهلِ اسلام و قوانین و نمازی در محضرِ پاکان و قدّیسانِ عالم جز پاکی و عفّت ندیدم امتیازی عشق و محبّت را نثارِ محرمت کن گر عاشقی یکتاپرست و پاکبازی...
هم زیست چو صحنه‌ی نبرد است ای عشق! هم خانه‌ی بخت بی‌تو سرد است ای عشق! این بوسه به رسم عاشقی تقدیمت در شهر، طنین روز مرد است ای عشق!
چشمیم که از غصه ی هم تر هستیم گوشیم که از ماتمِ هم کر هستیم از خاطر ِمن تا دلِ تو راهی نیست پیداست که خواهر و برادر هستیم
شیـخ فرمود که از بوسه حَذَر کن؛ هیهات تشنه، از آب گوارا که حذر نتواند!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ لحظه‌ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری باران سخت است ━━━━💠🌸💠━━━━
دردی نچشیدم که دوای تو نداشت آهی نکشیدم که هوای تو نداشت اشکی نفشاندم که به راه تو نبود زنگی نشکستم که صدای تو نداشت
ای نانِ تو گرم از تَفِ دل‌های کباب! از خجلت ظلم، بایدت گشتن آب تا کام تو مالید یک انگشت عسل بنیادِ هزار خانه گشته است خراب
بیزاری‌ات مجالِ خداحافظی نداد آهسته گفتمت: به‌سلامت.. گریستم
بی هیچ بهانه می زنم همراهت با شعر و ترانه می زنم همراهت چون دانه ی زیر خاکِ بعد از باران هر لحظه جوانه می زنم همراهت
تو به بوی غزل و قافیه ، آمیخته ای به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری بی سبب نیست ، که در کنج دلم جا داری
دل را به کسی جز علی و آل ندادیم از اینکه گداییم در این گستره شادیم صد شکر که در سرخی صحرای قیامت در سایه‌ی الطاف فراوان جوادیم علی رفیعی وردنجانی
 ناز چشمانت ببین با ما چسان تا میکند خویش را می بندد و مُشت مرا وا میکند من خودم پایین نشستم تا تو بالاتر روی عشق هم اَلا کلنگ اینگونه معنا میکند  گرچه دل دادم من و در دادن جان اولم عشق اما دست چشمان تو بالا میکند باز هم آئینه گونه عاشقی ها را بتاب تا که چشمم در تو دنیایش تماشا میکند هر کجا گم میکنم دل باز جان خسته ام طفل دل را بر سرکوی تو پیدا میکند گرچه پشت وعده هایت طاقت دل تاق  شد باز هم چـشمان تو امروز و فردا میکند وای دلجو، باز هم زیره به کرمان میبری طبع ناجورت تو را اینگونه رسوا میکند 🍃🌸
ذاتِ هر کس در قیامت نقشِ پیشانی اوست نقشِ پیشانیِ ما باشد : «غلامِ حیدرم»
‌ مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل! هزاران بار ترکت کردم اما باز برگشتم ...
گیتی گله کرد و عدل را طالب شد خورشید دمید و نور حق غالب شد آمیخـته بـزم عرشیان با صلـوات میـلاد علی ابن ابیطالب«ع» شد
روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب تابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید ...
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد در پیش چشمم می تکید و پیر تر می شد وقتی که جانش می شد از اندوه و غم لبریز چشمان بی سویش پر از در و گهر می شد وقتی کمر می بست بر قدقامت خورشید از اشک چشمانش رگ سجاده تر می شد هر روز وقتی با صدای ساعت امید خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد می دیدم او را بر سر سجاده باران باعشق گل می داد و با گل همسفر می شد در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن عمر غم و اندوه و درد و غصه سر می شد قد کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت وقتی که در پیش بلا ما را سپر می شد عمری به پای ما چو شمعی پای تا سر سوخت ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد امروز بانو آرزویش دیدن باباست ای کاش دیگر این شب دوری سحر می شد
‌ من چراغی در دل شب هایم دارم از جنسِ بودنت ... دور هم که باشی، در آغوشت می کشم همچون برکه ای که ماه را...   🧡🍃 ‌