eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
جفت هم بودیم و شاید مصلحت دانسته دنیا در بدر باشیم و عشقی، داستانش بسته باشد حالِ من آن کودک سرگشته را ماند که مادر می‌زند او را و می‌خواهد دهانش بسته باشد محمدجواد منوچهری
تقدیم به فوتبال دوستان 👇👇👇👇👇 دیدمت، عشق چنان رفت به دلم تکل دو پا❤ که از آن لحظه شروع شد همه بی تابی ها💙 تک به تکبا تو شدم، دیدم عجب، حق دارند❤ به تو چشمک بزنند اینهمه مهتابی ها💙 موج مکزیکی موهای تو، دل را بِرُبود❤ شور این موج بپرس از همه فوتبالی ها💙 نامه را سمت تو انداختم و اوت نرفت❤ شکر خواندی، نشدم قاتی اخراجی ها💙 طوری دیوانه و مجنون تو می باشم که❤ دم به دم هو شوم از سوی تماشاچی ها💙 ترسم این است که دربی بروی ورزشگاه❤ و طرفدار تو گردند همه سرخ آبی ها💙 چقدر عشق به چارچوب دلت شوت زدم❤ کی خلاصم بکنی از همه دلسردی ها؟💙 موقعیت من عالی ست،آوانتاژ بده❤ دل من خسته شد از اینهمه نامردی ها💙 دل من در تله آفساید تو هی می ماند❤ تو نکن با دل بیچاره، از این شوخی ها💙 ما به زودی برسیم خدمت اف ای سی تان❤ بله بر من بده و با تو زمان بندی ها💙 آفریده ست خدا همچو مهاجم ما را❤ بیکران است چو دریا، دل پیوندی ها💙 شک نکن، با من اگر وارد بازی بشوی❤ فصل و نیم فصل، ز قلبت ببرم تلخی ها💙 کاش در زندگی ام با تو شوم هم تیمی❤ برویم در پی آبادی آبادی ها💙 من و تو با دو سه فرزند، به یک کلبه ی دور❤ فارغ از فحش، به دور از همه ی لابی ها💙 🌾 سروده:۱۴۰۲/۲/۳
ای خوشا وقتی که بگشایم نظــر در روی دوست سر نهم در خط جانان ، جـــان دهم بر بـــوی دوست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🍃 دل بر کنم از این دلِ مرداب‌وارِ تنگ با رود رو به جانبِ دریا کنم، ولی...
درهای غصه را یکباره می‌بندی وقتی‌که می‌خندی
فصل آخر نوشته خواهد شد گفت این را کسی که می‌دانست: مرگ، روزی فرشته خواهد شد
هی مگو که قارقار می‌کند! تو زبان زاغ را نخوانده‌ای؛ عاشق است و یاریار می‌کند
♡•• تُــــــــو ࢪا دࢪ خلالِ اندوهمـ دوســت مۍداࢪمـ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️🌱 انگشت به لب مانده ام از قاعدهٔ عشق ما یار ندیده، تب معشوق کشیدیم
شکست بغض و فرود آمد آبشار غزل چنانکه آینه شد مست در کنار غزل بیا به رسم قدیم آرزو کنیم ای دل که روزگار بچرخد به اعتبار غزل تمام کار جهان را تو می دهی سامان تویی که شهره ی شهری به انتشار غزل بدون گوشه ی چشمت شبیه برکهٔ گنگ بغل گرفتمت این غم را در انتظار غزل دلم گرفته از این ایل مانده در پاییز بیا که سبز بمانیم ای بهار غزل اگر حضور تو باشد به بزم انجمنی دوباره باده بنوشیم در جوار غزل
بگذار آبی و قرمز ها به جنگشان برسند! من هنوز تکلیفم را با قهوه ای سوخته ی چشمانت روشن نکرده ام... 😇☺️
﴿تَقصیر تو شُد شِعرم اگر مَساَله ساز است» «زیبایی تو بِیشتر از حَدِ مُجاز اَست!... ﴾
مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما «با من به ازین باش که با خلق جهانی»
روزها با عدد رند گذشت و دوء دو رفت لااقل در سهء سه قسمت من باش و بیا
روز‌ ‌و شب‌ هی ‌‌کوچه ام را‌ آب‌ و ‌جارو‌ می کنم او نمی آید ولی من با حماقت زنده ام...
هم سری، هم در سری، هم درد سرهای ســری پادشاهی میکنی ای عشق، تاجت بر قـــرار !!
صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم، بنگارم...
از بس به یاد آن لب ؛گفتم به سجده یا‌ رب ترسم که چون بیایی ؛ من توبه کرده باشم !
من توبه کرده بودم از بوسه بر لب تو اما تو آمدی و بردی مرا به دوزخ گفتم که آخرین بار این بوسه را بچینم مانند اعتیادی،آغاز شد ز یک نخ
‌ عاشقم اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری که تو از پنجره‌اش پای به قلب من دیوانه نهادی تو کجا ، کوچه کجا ؟ پنجره‌ی باز کجا ؟ من کجا ، عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ...!؟ 📝🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تـــــو شعرِ ِبلند ِآفتابی ای صبح سرسبزترین نگاه ِنابی ای صبح انگار خــــــــدا بر لبِ تو گــــــل کرده با خنده به هر دلی بتابی ای صبح!
ما يك شرابِ كهنه بدهكار دلبريم گرگيم و سالهاست كسى را نميدريم در دور باطلى كه فِتاديم سرخوشيم، از ابتدا به فكرِ نفس هاى آخريم مى خواستى كه شرط قُمارم شوى ما آبروى رفته خود را نمى بريم آنقدر خورده ايم كه تَرسم به روز حشر وقتِ حساب يكسره بالا بياوريم هر پِيك، پيكريست به پيكار دَر شده، حالم خراب تر شده بُگذار بگذريم                 🔥
وَه چه مضمون ها که با این چشم‌ها آورده‌ای شاه بیتی از غزل‌های خدا آورده‌ای با همین لبخند شیرینی که درمان من است بر سر دل‌های بسیاری بلا آورده‌ای داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت این همه دیوانگی را از کجا آورده‌ای؟ ای غم شیرین تنهایی کجا با این شتاب؟ بیشتر در خانه‌ام بنشین صفا آورده‌ای ای نسیم عشق ممنونم که در زندان من بار دیگر عطر گیسویی رها آورده‌ای...
بار دیگر هم شبم با نور چشمت صبح شد ای یگانه آفتاب شهر دل صبحت بخیر . . .
از گریه نگو بغض من افشا شدنی نیست بغضی که به تسلیم رسد وا شدنی نیست من چند غزل پیر شوم تا که بفهمی تصویر تو در قاب زمان جا شدنی نیست؟ تلفیق جنون من و آسودگی تو زیبا شدنی نیست که زیبا شدنی نیست همخانگی و عشق قشنگ است ولی خب چیزیست که با منطق دنیا شدنی نیست درباره ی عشق تو همین قدر بگویم روحی است که از کالبدم پا شدنی نیست پرسیدمت از آب، جواب آمد از آتش: درد تو و پروانه مداوا شدنی نیست
بوسه نه... خنده‌ی گرم ازدهنت کافی بود این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟ قفس زلف شکن در شکنت کافی بود می‌شد این باغ خزان‌دیده بهاری باشد یک گل صورتی دشت تنت کافی بود لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای از همان دور مژه هم‌زدنت کافی بود قافیه ریخت به هم، خلوت من خوش‌بو شد گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود... 🌻
هر که عاشق دیدیش معشوق دان کو به نسبت هست هم این و هم آن تشنگان گر آب جویند از جهان آب جوید هم به عالم تشنگان
خوب ڪــردی       ڪه از آینــــه                   پنهـــان ڪردی هر پریشان نظـــری             لایقِ تو                             نیست! صائب_تبریزی࿇ ‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌🌺🍃