eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
. ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هرچه ما را لقب دهند آنیم گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمی‌دانیم چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم مر خداوند عقل و دانش را عیب ما گو مکن که نادانیم هر گلی نو که در جهان آید ما به عشقش هزاردستانیم تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم تو به سیمای شخص می‌نگری ما در آثار صنع حیرانیم هرچه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم سعدیا بی وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم ترک جان عزیز بتوان گفت ترک یار عزیز نتوانیم
‏‌آن که دل از تو برد، هرکس هست...! بند انگشت کوچکم هم نیست...
از یک نگاه ساده،دو تا دست...زندگی... جامانده غم،به خاطره پیوست،زندگی در لا به لای کش مکش کودکانه مان دیوانه شد،و بار سفر بست... زندگی خوردیم باده تا سرِخوش زندگی کنیم یکبار هم نشد الکی مست،زندگی در شهر مرده ها ی هوس باز مانده ام چیزی به نام عشق مگر هست؟ زندگی ما در کنار هم به تفاهم نمی رسیم اما شبِ بدون تو مرگ است زندگی 📚گیدا
به کجا می‌شود از معرکهٔ عشق گریخت گیرم امروز از این‌جا بگذارم بروم
مـن حلالت کرده ام چون توی قـرآن خوانده ام آیه ی « شَـرًا یَـرَه » بدجـور جبران میکند
مادرم میپرسد از من حال قلبت بهتر است!؟ لعنتی باعث شدی هردم خجالت میکشم......!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد و دل‌های یک مادر چند فرزنده!😂 🎙 شعرخوانی فهیمه انوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿هِزار بار دِلم سوخت دَر غَمی مُبهم «دلیلِ سُوختنش هَر هَزار بار یکیست﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿روزی به دِلبری نَظَری کرد چَشم مَن زان یِک نَظر مَرا دو جَهان از نَظر فِتاد﴾
شرط طواف کعبهٔ دل، بی‌بضاعتی است گر شرط طوف کعبهٔ گِل، استطاعت است
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی است قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی است گله‌ای نیست،من وفاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی است آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافی است من همین قدر که با حال وهوایت –گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی است فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مرا،خوبترینم!کافی است
درخواست اعضا محترم در لینک ناشناس🌸🌷🌷🌺🌷
قهوه و شعر و خیال تو و این باد خنک باز لبخند بزن، قهوه شکر می‌خواهد
پدید در دل غم آمد و پدیده نشد دوید با غم دل هرچه کرد دیده نشده تمام زندگی اش چشم می کشید ولی به صبحگاه سعادت شبش کشیده نشد درید تیغ زمانه تن غرورش را ولی به رغم غم و غصه ها، دریده نشد نگفت جز حق و یک عمر جز مقابل حق همیشه سرو سهی مانده و خمیده نشد شبیه میوه‌ی باغی که تا رسید کسی سراغ از آن نگرفت و به وقت چیده نشد خرید طعنه‌ی بازار را به دل اما نداشت مشتری و لاجرم خریده نشد گلایه داشت از این روزگار اما دید بدون غصه و غم آدم آفریده نشد
باید کمک کنی کمرم را شکسته‌اند بالم نمی دهند ، پرم را شکسته‌اند نه راه پیش مانده برایم نه راه پس پلهای امن پشت سرم را شکسته‌اند هم ریشه‌های پیر مرا خشک کرده‌اند هم شاخه‌های تازه ترم را شکسته‌اند حتی مرا نشان خودم هم نمی‌دهند آیینه‌های دور و برم را شکسته‌اند گلهای قاصدک خبرم را نمی‌برند پای همیشه‌ی سفرم را شکسته‌اند حالا تو نیستی و دهان‌های هرزه‌گو با سنگ حرف مفت، سرم را شکسته اند
دوباره آمده ام، گرچه دیر برگشتم ولی شبیه گدا سر به زیر برگشتم به صد امید به سوی تو روی آوردم به سوی خانه ی نعم الامیر برگشتم شدم ذلیل گناهم، خودم پشیمانم ببین شکسته و زار و حقیر برگشتم گرفت دست مرا دست مهربانی تو به دستگیری تو یا مجیر برگشتم وحید محمدی
دل ز تن بردی و در جانی هنوز دردها دادی و درمانی هنوز...
تقدیم به شما☺️🌸❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روز دوباره یار بر میگردد سرسبزترین بهار برمیگردد یک روز بهشت میشود، چشمانم؛ از برزخِ انتظار بر میگردد
هر صبح که خورشید غزلخوان به جهان می آید دیدن رویِ خوشِ یار چه دیدن دارد ...🦋
لذت دنیا... داشتن کسی است که دوست داشتن را بلد است. به همین سادگی...! ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‎‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه کج بود نشد تا به ديارم برسم فال من خوب نيامد که به يارم برسم بي‌قراري رسيدن رمق از پایم برد نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم شهرياري پر از اندوه ثریا هستم شايد آخر سر پيري به نگارم برسم استخوان سوز سياهي زمستان شده‌ام بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم عشق هرروز دلم را به کناري مي‌برد عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم مرگ دل‌بستگي آخر دنياي من است مي‌روم شايد روزي به مزارم برسم شهریار
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مُدام دل تو را می‌طلبد، دیده تو را می‌جوید
چای خوب است اگر شاخه نباتی چون تو وسط تلخی ایام، کنارش باشد....