eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☆ چنان به آتش عشق تو سوخت خشک و ترم که همچو شمع، سراپا سرشکم و شررم مرا ز عشق تو سودی به غیر نبود دگر مباد نصیبم که برم به دیده نقش رُخت دارم و نمی‌گویم ز بیم آنکه مبادا بیفتی از نظرم شگفت مانده‌ام از کار خویش کز غم عشق میان اشک شدم غرق و باز شعله‌ورم صفای روی تو از گریهٔ من است ای گل که من به روی تو از پشت اشک می‌نگرم
می‌روی و خطاست این شیوهٔ نابجاست این قهر ز من چه می‌کنی؟ بهر تو همچو من کجا؟
مصیبت‌های دوری را منِ دور از وطن دانم که دور از خانمان داند غم بی‌خانمانی را
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
تنهایی‌ام شریف‌تر از عشق او به توست من با خدا معامله کردم تو با دلت...
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!
خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد، تنه ای بردر این خانه ی تنها زد و رفت
تخیّل نازک‌آرایی‌ش را، وام از تو می‌گیرد تغزّل در شکوفایی‌ش الهام از تو می‌گیرد
بکش دستی به روی زخم های بی‌شمار من که اعجازی که دستت می‌کند، مرهم نخواهد کرد...!
تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم که می‌ترسم به جانت چشمِ آید، چو می‌گویند تحسینم
محبت کافه‌ای شیک و تماشایی‌ست در تهران که وصفش را شنیدی و نشانش را نمیدانی.. به خاطر داشتی من را شبیه از حافظ که ترکیب درست واژگانش را نمیدانی..
هر که را دور کنی دور و برت می‌آید از چه بلاها به سرت می‌آید تا که در دسترسی از تو همه بی‌خبرند تا کمی دور شوی هی خبرت می‌آید