eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
♡ خورشید تو خندید، دلم روشن شد از نور تو شوره‌زار دل گلشن شد وقتی‌که به من نگاه کردی ای دوست کوه غم من به‌قدر یک ارزن شد @eitaaparvanegi
هدایت شده از بارش‌های قلم من
این قلب رمنده را عوض کن یارب روح شکننده را عوض کن یارب من بنده عاصی‌ام خودت می‌دانی اصلا منِ بنده را عوض کن یارب @mastanehaye_man
در سینه من زخم زیتون ریشه دارد زخمی که در دریایی از خون ریشه دارد من تک درخت سبز پاییزم که در من دلشوره‌های بید مجنون ریشه دارد زخمی سراپایم، سراپا زخمی‌ام من زخمی که در چنگال صهیون ریشه دارد چشمان من ویرانی تاریخ را دید در چشم من صدها شبیخون ریشه دارد با خشت‌خشتش بغض کردم، مویه کردم تاریخ من در قدس محزون ریشه دارد روزی دوباره سبز خواهم شد سراسر در من هزاران دشت زیتون ریشه دارد
مزّه ی چای هل وشعـر وهوای پاییز توی ایوان دلم، با تو دل انگیز و خوش است
میان هرج و مرجِ شهر دنبال کسی هستم کسی آیا ندیده در حوالیّ خودم من را؟
اینجا شکسته قاعده ها را ضریب عشق مستی نکرده از تو خماری کشیده ام ...
دل‌خوش به کابوسِ توام، رویا حسادت می‌کند 😢☺️
آدمیزاد است دیگر ، دوست دارد دق کند گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند   با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند   من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند   آن قـدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ جرأت این را ندارد صحبت از منطق کند   حد بی انصاف بودن را رعایت کن... برو   ! ماندن تـو می تواند شهـر را عاشق کند    کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟ ای سروِ خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌‌ای گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پر خون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟
سوختم از دوری ات با بی قراری ساختم بی تو عمری با غم چشم انتظاری ساختم وعده ی امروز و فردایت مرا پابند کرد تا به آب و دانه ای مثل قناری ساختم خاطراتت وقت دلتنگی دوباره جان گرفت خانه ای از عکس های یادگاری ساختم لحظه ای باران نم نم،لحظه ای رگبار و سیل با تو و رفتارت ای ابر بهاری ساختم دوستم داری نداری؟ دوستت دارم ولی مثل حافظ با غم عشق و نداری ساختم
می‌رسد لحظه‌ی پایانی عیاشی‌تان شده نزدیک‌تر از پیش فروپاشی‌تان
درسِ عبرت داده ثمر باغِ مصفایِ شهادت‌هاش تاریخ سرشار از شکوهِ استقامت‌هاش طوفانِ الاقصی شرر بر جانِ صهیون زد این است تازه اولین فصلِ حکایت‌هاش نزدیک‌تر گردد به پایان غُده‌ی صهیون از این حکایت هر چه گردد خوانده قسمت‌هاش آنکه به جان یک جهان رنگ مصیبت زد شکرِ خدا حالا شده وقتِ مصیبت‌هاش لعنت به صهیونی مرامانی که در تاریخ حامیِ او بودند هنگامِ خیانت‌هاش آنان‌که نامردانه خنجر دست او دادند کردند جایِ هر ستمکاری ، محبت‌هاش آنان‌که در تفسیر خوب از ظلم و بیدادش ماندند پایِ میزِ تشریحِ قساوت‌هاش دلسوز صهیونند در این بُرهه آنان‌ که دم بر نیاوردند عمری از جنایت‌هاش وقت است تا آنان‌که سر در برف پوشاندند هشیار گردند از مرور درسِ عبرت‌هاش
ما را به دل کی از ستمگر بیم باشد؟ کی شیوه ی ما سازش و تسلیم باشد؟ یک لحظه دست از این عقیده بر نداریم حاشا که حق جز آنچه می دانیم باشد نور حقیقت می شود آخر نمایان ظلمت اگر عمری پیِ تحریم باشد گردد نصیب او شکستی مفتضح تر بگذار دشمن بر همین تصمیم باشد طعمِ شکستِ ظلم،شیرین است بر ما خاصه که ()باشد
می گذارم تا سرم را روی آن دوشی که نیست گریه خواهم کرد در گرمای آغوشی که نیست مانده در آیینه چشمی خیره در چشمان من حرف ها دارم بگویم از تو با گوشی که نیست می رسد الهام شعر تازه ای از راه با چشم های مست و خندان غزل نوشی که نیست نیستی و من به یاد کودکی هامان هنوز می دوم در تپه ها دنبال خرگوشی که نیست دست های مهربان کوچکی که باز هم می تکاند خاک را از روی روپوشی که نیست لحظه ی دلتنگی ام را زنگ خواهم زد ولی هیچ چیزی بدتر از وقتی تو خاموشی که نیست  
این باورِ ماست، سَنُصَلّی فِی القُدس حق یاورِ ماست، سنُصَلّی فی القدس آن روز امامتِ نمازِ جمعه با سرورِ ماست، سنصلّی فی القدس علی ساعدی
سلام صبحتون بخیر🌼
یعنی تو بخندی دل من باز شود پلک بگشایی و از نو غزل آغاز شود یعنی که دلم گرم نگاهت باشد آسمان، عشق، زمین با تو هم آواز شود
صبح زیبا برتو وبر زندگی  خندیده است بوی گلهای بهاری در هوا پیچیده است بلبل از شادی به پروازآمده در باغ ها با حیا و شرم روی سبزه را بوسیده است شاپرک پرواز کرد آمد به روی گل نشست او کمی از شهد گلها با ولع نوشیده است هرکه مهر آورد لبخندی به هستی هدیه داد گوی سبقت ازهمه زیبارخان دزدیده است  
☘ به بیداری رسیده اوج وجدان زند فریاد بر هر ظلم نادان که دوران بزن دررو سر آمد چه پیدا میشود انگیزه در جان
«صبح آمده باز با نشاط و لبخند» با آبیِ چشمهاش و گیسوی کمند با عشق و امید باز کن پنجره را در را به روی غصه ی دیروز ببند 🌼 صبح آمده باز با نشاط و لبخند غمگین منشین به روی دنیا و بخند با روی گشاده و نگاه پرمهر🙂 بنشین سر سفره با عیال و فرزند👨‍👩‍👧‍👦 🌼 "صبح آمده باز با نشاط و لبخند" پخش است در آسمان گلاب و اسپند دل منتظر است چشم خود باز کنی خورشید به چشمان تو خورده پیوند
. 💠 فرمانده میدان تجلّی کرد تا حیران کند خورشید تابان را مهی که یادمان می‌آورد پیر جماران را به زیر گام او میدان که نه دنیا چه سرمست است که گام محکمش جان می‌دهد مردان میدان را شکافد بحر غم‌ها را به اعجاز کلام خویش عصا برداشت تا باطل کند سحر یهودان را چه شوری می‌کند برپا، چه شیرین می‌کند غوغا چه مجنون می‌شود جان‌ها که مشتاق است جانان را به باغ حکمتش با هر نفس گل می‌کند امّید به جنگ لشکر احزاب آورده است ایمان را از این طوفان اقصی کفر سالم برنمی‌گردد که این مرد الهی می‌کند تأیید طوفان را به هرچه از لبش می‌بارد ایمان و یقین دارم که می‌بیند تو گویی هر زمان پیدا و پنهان را برای فتح قدس آماده‌ایم و جان به کف داریم بده فرمانده کل قوا این بار فرمان را ✍️، ۱۴۰۲/۰۷/۱۸ 🍃
خورشیدبه روی باغ میزد لبخند پروانه به روی غنچه میریزد قند فنجان سپیده را پر از شادی کن برخیز و دهان غصه با خنده ببند
در خواب دیدم دیگری بوسیـده رویت را ایـن خواب ‌هـا را ... غالباً "کابوس" مینامند !
بندی به پای دارم و باری گران به دوش در حیرتم که شُهره به "بی بند و باری" ام
همیشه فرصت عاشق شدن مهیا نیست مرا به حرف بیاور که مرگ پشت در است...
کَسبِ تَکلیف زِ چشمانِ تو کَردَم که بمیرَم یا نه ؟! مُژگانَت که تَکان خُورد ، به کُل جان دادَم..
نذر کردم گر ببینم روی زیبای تو را یکصد و ده بیت تنها خرج چشمانت کنم
مرا انداخت پشت گوش، پشت پيچِ موهايش مگر عاشق كُشان دارند از اين تبعيد بالاتر..؟؟! ✍🏼