eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه بیدارت کند مانند ساعت ها ز خواب نیست در دنیای ما چیزی عزیزا جز کتاب آن کتابی که تو را عاقل کند در زندگی نه کتابی که بود تنها پر از وهم‌ و سراب بیشتر میل من و تو میل نفس آدمی... هست دوری از کتاب و آشنایی با کباب این بد است آخر برادر آدم هستیم گرگ نه مست علم بودن بِه از مستی ز انواع شراب پس بیا جای مجازی ، جای این غفلت دگر... آشتی کن با کتابت تا شوی عالیجناب! "عاصی" 🍃🌹🍃🌹 👈 ۲۴ آبان روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد
☆ آنگونه که گفتند نکوگویان، نیست! هرپند، برای دل من درمان نیست! دسـتور دهـنـد کـوه را خـواهــم کَـند دل‌کَندنم از یــار ولی آســان نیست!
. دل‌کندن اگر حادثه‌ای آسان بود فرهاد به جای بیستون دل می‌کند
شعر طنز در مورد ما سی قفسه کتاب داریم یک مشت کتاب ناب داریم در مورد اکثر مسائل در این قفسه جواب داریم در حوزه مبحث سیاسی ما ریشه انقلاب داریم یک چند کتاب زیرمیزی در منقبت شراب داریم در بخش امور ماورائی تعبیرنگار خواب داریم یا اینکه برای خواب راحت طراحی رخت خواب داریم یک دفتر شعر طنز جالب از شخص”ابوخراب” داریم در علم مهندسی رساله از خالق فاضلاب داریم صد جلد کتاب با مسمی در پختن این کباب داریم یک جلد کتاب زیر خاکی با برگه ضد آب داریم از کل کتابهای “صادق” ما “وق وق بی صاحاب” داریم! در حیطه جانور شناسی آناتومی عقاب داریم هر چند که مطلقاِ نخوانیم در بحث کتاب هم ندانیم با این همه این کتابخانه حالا شده چلچراغ خانه پیش فک و فامیل و رفیقان یا پیش تمامی رقیبان سرمایه با کلاسی ماست با آن پُز ما همیشه غوغاست دیزاین درون خانه زیباست یک جور نماد سطح بالاست از برکت این کتابخانه لفاظی بی حساب داریم هر جا سخن از کتاب باشد حرف و سخن و خطاب داریم در خواندن و فهماشان اگر کُند در فخر به آن شتاب داریم ۲۴ آبان ماه روز کتاب و کتابخوانی
نیست کاری به دو رویان جهانم صائب روی دل از همه عالم به مرا
در قحطی آب است ولی غرق سراب شاد است‌ولی شکسته در پشت نقاب از معـرفت و عـشـق تهی شـهـری که یک عمـر در آن غـریـب افـتـاده کتاب
هم رویٍ دست و پای گل و خار می نشست هم رویٍ قد و قـــامتٍ دیـــوار می نشست با قلب ٍکوچکش، دل ٍخیلی بزرگ داشت با آنکه خواب رفته و بیدار؛ می نشست اندازه ی زمین و زمان، حرفٍ خوب داشت جایی که سقف بر سرت آوار، می نشست اهلٍ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود هر چند با اهـــالی بـــازار مــــی نشست! بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری با هر بهـانه ای کم و بسیار ، می نشست چشم مرا به دیــــدنٍ دنیا بــــزرگ کرد وقتی بروی چشمٍ تَـــرم، تار می نشست! آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود چون کودکی که تشنه ی دیدار می نشست این یارٍ مهربان که به شیرین زبانی اش معروف گشته بود و به تکرار می نشست این یارٍ مهربانٍ گل اسمش کتاب بود ، رویٍ لب یار می نشست
فـرهـنـگ تـفـکر اگر اجرا بشود سرمایه‌ی اندیشه‌ی فردا بشود آینده‌ی مقـتدر اگر می‌خواهیم باید که کتابـخوانی احیا بشود
قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام: اِزالَةُ الْجِـبالِ اَهـْوَنُ مِنْ اِزالَةِ قَلْبٍ عَنْ مَوْضِعِهِ. امـام صـادق عليه‌السلام فرمـود: كوه‌كندن از دل‌كندن آسان‌تر است.
آبادی شعر 🇵🇸
قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام: اِزالَةُ الْجِـبالِ اَهـْوَنُ مِنْ اِزالَةِ قَلْبٍ عَنْ مَوْضِع
با تیشه به صد کوه زدم بهر وصال از خاطر من نمی‌روی خوب‌خصال من کوه تراشیدم و دیدم ای عشق! دل کندن من از تو محال است، محال! [کویر]
آبادی شعر 🇵🇸
قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام: اِزالَةُ الْجِـبالِ اَهـْوَنُ مِنْ اِزالَةِ قَلْبٍ عَنْ مَوْضِع
عـاشـق نـشود هر آنکه هشـیـارتر است چون درد فـــراق یــــار غـمـبارتر است سـخت است اگر چه کـنـدن کــوه امـا دل کندن از آن به قطع دشوارتر است
ارزنده ترین رفیق فـاب است کتاب بر تشنهٔ علــم حـکم آب است کتاب دنبــــال دوای درد اگـــر مــی گردی استامینوفن به قبلِ خواب است کتاب ۱۴۰۲/۸/۲۴
نقطه سرخط. از اول آغاز کنیم نقطه سرخط‌. کوک دگر ساز کنیم پاپیچ گذشته‌ها نشو، اوج بگیر نقطه سرخط. بیا که پرواز کنیم.
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود
با مـــن قدم بزن، تنهاتــــر از همه اِی مصرعِ سکوت، در شعرِ همهمه با مــن قدم بزن، چله نشینِ عشق فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق…
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد حافظ
اندوه من این است، که در دفتر شعرم یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم ملک الشعرا بهار
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند فریدون مشیری
مثل اسطوره های تاریخی  از اساطیر ناب لبریزی گاه مانند “لیلی مجنون”٬ گاه “شیرین خسرو پرویزی” گاه با هر ترانه می رقصی٬ دخترانه٬ زنانه می رقصی در خیابان و خانه می رقصی شرم را توی کوچه می ریزی تا نسیمش کمی تکان بدهد رنگ شب را به آسمان بدهد بویی از “جوی مولیان” بدهد عطر آن گیسوان شبدیزی سینه ها رستگاه آهوها ٬ شانه هـا آبشــاری از موها چشم ها٬مژه ها و ابروها٬ همه را با هوس می آمیزی ابرویت را کمان می اندازی گیسویت را کمند می گیری مژه ات را به تیر می کشی ای: “دختری با سپاه چنگیزی” بوسه هایت شراب شیرازی مست لبهات دفتر “حافظ” چشم هایت دو جلد غرق جنون مثل دیوان “شمس تبریزی” همه ی کائنات را بانو کرده مجذوب خویش چشمانت دیگر از من چه جای پروایی؟ دیگر از من چه چشم پرهیزی؟ آور
ز اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم اسم تو را دهان به دهان جمع می کنم من از تقابل لبم و گونه های تو شعری برای کل جهان جمع می کنم قلبم گرفته است، تکان می دهم تو را از روی سینه ات ضربان جمع می کنم حالا که دُور، دورِ کلاغ است و برف پیر از پای کاج، سار جوان جمع می کنم می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی بی تو لحاف را نگران جمع می کنم از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست یک سال می شود چمدان جمع می کنم من خاطرات خوب تو را چند وقتی است از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم  
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله داد گاهی برای عرض ارادت مــرا به قم
آبادی شعر 🇵🇸
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله
و او زینبـی در مـدار رضا شد بــه او هرکـه رو کرد حاجت روا شد چه زیباست دردی که در شهر مشهد رضا نسخـه پیچید و در قـــم دوا شد
ببین! تشییع گل در اصفهان پایان ندارد عبور رودی از تابوت؟! این امکان ندارد ببخشی سیصد و هفتاد گل را در خزانی سخاوت تا به این اندازه را باران ندارد گرفته زیر هر تابوت را یک شهر، مجنون که لیلی تا به این حد عاشق حیران ندارد از آن روزی که معنا شد بهاران در خیابان گمانم اصفهان فصلی به جز آبان ندارد سرازیرست اشک از جان کاشی‌های مسجد که جز بارانِ اشک این مأذنه، جانان ندارد به جای گوی با سر عشق‌بازی‌های چوگان... که شوری مثل این در خاطرش میدان ندارد به هم هِی شانه‌ها تابوت می‌بخشند امروز ترازوی سخاوت ظاهراً میزان ندارد