eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چنان موافق طبع مني و در دل من.. نشستھ ‌اےڪھ گمان مےبرم در آغوشے!
‏اگر شاعر نمی‌بودم دلم می‌خواست برگردم گلوبندی شَوَم از گردنت خود را بیاویزم !
حلالم کن اگر فردا از اینجا بي خبر رفتم شبيه شاعری تنها به رویا بي خبر رفتم چه پنهان از تو این شبها دلم بسیار میگیرد ! اگر رفتم چو موج از داغ دریا بي خبر رفتم اگر رفتم بدان داغي درون سينه ام بوده كه با ياد تو بودم ليک تنها بي خبر رفتم همين امروز را شايد برای دیدنت ماندم و مثل اشک چشمان تو فردا بي خبر رفتم حلالم ميكني يا نه ؟ دلم قصد سفر دارد حلالم كن اگر فردا از این جا بي خبر رفتم
به دروغی بزرگ محتاجم اتفاقى که بى‌خبر باشد کاش وقتى به خانه برگشتم، کفش‌هاى تو پشت در باشد!
مـرا بـه او نـرسـاندش فـلک ولـی ای کـاش چـو مـن‌ کُند بـه رقیـبـم کـه او به او نرسد
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام چون به دیدار تو افتد سر وکارم چه کنم
رسیده است به رسوایی و جنون کارم میان جمع بگویم که دوستت دارم ..؟؟!
قهوه می ریزم برایت نیستی آنسویِ میز هِی شکر می ریزم و تلخ است جایِ خالی ات
اگرچه نزد شـما تشـنهٔ سخن بودم کسی که حرفِ دلش را نگفت مـن بودم
آه قلبم درد دارد او نمی فهمد چرا؟! بازی ما آخرش یک کشته می خواهد… منم!
اشکم روان تر از همه ابیات می چکد وقتیکه پای تو به غزل باز می شود
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
نه که از بوسه ی معشوق بترسم،هرگز از گناهی که پشیمان نکند می ترسم....
تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز... دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها...
خواستم یک شعر دیگر وصف چشمانش کنم؛ نعره از ابیات آمد او نمیخواهد بفهم...
خنده غم را می زداید گریه اما بیشتر میشود با اشک،حالِ دل مصفا بیشتر گریه بر آل علی دل را دگرگون میکند روضه ی ارباب بی سر بین آنها بیشتر حسرت دیدار گنبد را به دل دارم هنوز سامرا را دوست دارم کربلا را بیشتر روضه خواندن در حرم رویای دیرینم شده زیر لب با خود کنم آهسته نجوا، بیشتر هر که شد آگاه بر اسرار، دارد در دلش مُهر و امضای تولا و تبرا بیشتر اربعین پای پیاده تا حرم رفتن خوش است پا به پای عاشقانش ، فصل گرما بیشتر گر شدی گم در میان زائرانش غم مخور میشوی از منظر عشاق ،پیدا بیشتر میل بودن در حرم دارم به دل هر روزو شب میشود این شوقِ بودن نیمه شب ها بیشتر میدهم بر تو سلامی صبح و شامم یا حسین هر چه دورم ،میشود در من، تمنا بیشتر کاش پایان گیرد این دوری و آخر گیرمش در بغل شش گوشه را، گیرم‌ تسلا بیشتر
‌ آمدی در دل من این همه بلوا کردی بعد یک گوشه نشستی و تماشا کردی از همان روز دگر آدم سابق نشدم تو مرا بین همه کوچک و رسوا کردی اگر امروز دوباره تو خیالم شده ای خاطرم هست دقیقا که چه با ما کردی باز با این همه دل یاد تو را میخواهد ظاهرا عشق و جنون را به من اهدا کردی بیشتر از تو، دلم از غزلت میگیرد آن همه عشق چه شد؟ این همه حاشا کردی بی وفا من که همیشه به کنارت بودم به چه جرمی تو چنین فاجعه بر پا کردی تا همین لحظه خدا شاهد بی رحمی توست رفتی و تازه نگاری به دلت جا کردی تو که رفتی ولی ای باعث تنهایی من با نگارت مکن این ظلم که با ما کردی
درد دل،شعر قشنگ،این همه احساس لطیف به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد...
مادرم گفت که عاشق نشوی ای پسرم 🚶‍♂ بی خبر بود که دل برده ای از من قبلا! باعث راندنم از جنت اعلا بوده... سیب ممنوعه ی افتاده به دامن قبلا! شاعر عشقم وُ بی تو به چه دردم می خورد قافیه، وزن وُ عروض وُ تَ تَ تَن تَن قبلا! این غزل ها که شده ورد زبان ها در شهر... بوده شرحِ غمِ بی حاصلِ یک زن قبلا! عشق در کوره مرا تفت، وگرنه بوده... دل آیینه ام از سنگ و از آهن قبلا! ختم مطلب: شده ام آدم دیگر با عشق آنچه هستم که نبودم به خدا من قبلا!
گرچه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو برخلاف تو؛هست‌وهمیشه‌ماندنی
عجب کپی هم ک بلدین😅 وقتی دلم برای شما تنگ می شود خطّ و نشانِ خاطره پُر رنگ می شود هر چند لهجهٔ تو به گوشم نمی رسد در خاطرم صدای تو آهنگ می شود وقتِ وداع هر قدمی را که می زنی انگار گامِ فاصله فرسنگ می شود بعد از تو هیچ رهگذری عاشقم نکرد برگرد نازنین که دلم سنگ می شود دور از دوبیتیِ لب و چشمانِ چون غزل حتّی ستونِ شعر و سخن لنگ می شود باز آ و نظمِ لشکرِ احساس را ببین سربازِ دل به عشقِ تو سرهنگ می شود قلبِ مرا اگر به نگاهی ادب کنی مجموعهٔ وزارتِ فرهنگ می شود این چند مدّتی که نمی فهمدم کسی خیلی دلم برای شما تنگ می شود.
بلدم شعر دو چشمت بِسُرایم به دَمی معنی واژه ی دل بردن و بستن بلدی ؟ بلدم پل بزنم از دل خود تا به دلت پای یک شاعر دیوانه نشستن بلدی ؟
خبر دارم برایت دستِ اوّل که در فکرِ تو بودن هست کارم مهمتر آن که در صدرِ خبرهاست " تو را از عمقِ جانم دوست دارم "
مرا در حسرت دیدار خود سوزاند و می بینم سرش این روزها گرم است با پروانه ای دیگر! 💔
دچار تا نشوی، عشق را نمی فهمی تو هيچ از من و اين ماجرا نمی فهمی رفيق، نسبت من می رسد به مجنون،‌ آه...! وعشق سهم من است و شما نمی فهمی بدون آن كه بفهمم شدم دچار عشق تو خنده می كنی اما،‌ مرا نمی فهمی! خيال می كنی آيا كه من پشيمانم؟ خيال می كنی آيا،‌ و يا نمی فهمي؟! «منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن» خيال توبه ندارم،‌ چرا نمی فهمي؟! زعشق گفته ام و حاضرم به تكرارش بگو كه حرف مرا تا كجا نمی فهمي؟ و حرف آخر من: عشق اختياری نيست دُچار تا نشوی، عشق را نمی فهمي ...