eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
"این جاده ها که حوصله را سرمی آورند مقصد اگر تو باشی، پر در می آورند گاهی به هیئت گلی و گاه شکل ماه کی ساحران ز کار تو سر در می آورند تو زردکوه و کوهنوردان کهنه کار از تو مثال های مکرر می آورند از شانه های مرتفعت، هر چهارفصل عطارها گیاه معطر می آورند بر سینه ات کرفس دم برف، عشوه کرد کم کم زمرد از دل مرمر می آورند در دامن تو کوه گل سرخ پاگرفت از باغ تو گلاب به قمصر می آورند نذر امامزاده دو خاتون چشم هات زوّار سرسپرده، کبوتر می آورند از خشت خشت قالی چالشترت هنوز گلبوته های سرکج، سر برمی آورند افسانه های دلکش و آوازای خوش نی را به شور برده و شکّر می آورند حیدربگ! آن قدَر که خوشی مشتلق بده بر مادیان سرخ، سمن بر می آورند ای سرزمین مادری! از باغ های تو هر فصل، شعر-میوه ی نوبر می آورند"
ناسزا از آشنایانم شنیدم از تو هم از تمام دوستانم دل بریدم از تو هم ناامید از دوستی با خلق رو کردم به تو جز پریشانی ولی خیری ندیدم از تو هم کوه را هم می‌تراشیدم اگر می‌خواستی دست کم اسطوره‌ای می‌آفریدم از تو هم پایمال حرف مردم بودم و زخم زبان بار دیگر با دل و جان می‌خریدم از تو هم بعد از این ای مرگ! حرف صبر را کمتر بزن رنج دوری را مگر من کم کشیدم؟ از تو هم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
تو را دوست دارم! هرگز رهایت نمی‌کنم! در آغوش می گیرمت. و در چهار فصل می‌چرخانمت!
تو را گُم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب
كاش در بحبوحه ىِ تمرينِ دل بُردن، كمى فكر ميكردى به دل هايى كه پايت مُرده اند!
پر زد و پر داد از چشمم خیال خواب را مانده ام تا کی بگیرد آه من، مهتاب را ؟ در کویر داغ خون باریده ام آن قدر که سرخ می بینند مردم دانه ی عناب را سیم های خاردار از جرات بالش نکاست خار تا گل می رساند غنچه ی بی تاب را پاک کرد از دفتر جغرافیایش "مرز" را بر نمی تابند دل های هوایی ، قاب را آسمان خاتون! کبوترها کفن پوش تو اند می کند کرکس شکار این سوژه های ناب را تا حرم هست و هوای آن ، کبوتر نیز هست گم نخواهد کرد بنده ، خانه ی ارباب را هر که پر زد سوی تو با شوق، پرپر باز گشت عشق رونق داده رفت و آمدی جذاب را عشق از بین قوافی با "دمشق" آمد کنار آفریدند این دو با هم بیت هایی ناب را
بیخود برای من شب خوش آرزو نکن خوابم نمی‌برد به خدا بی‌حضور تو...
سماواتی شدم امشب عجب پر شور می‌رقصم دم آخر شدم ماهی میان تور می‌رقصم شب مهتابی و نور ضریحت رنگ نقرابی به آهنگ حدیث شهر نیشابور می‌رقصم سر بال کبوترها دلـم یک جفت مضراب است شدم جوگیر و با سر دسته‌های حور می‌رقصم تمام صحن‌های تو برایم طور سینا شد کنارحضرت موسی به کوه طور می‌رقصم به بوی عطر پیمـانی که بسـتی با شب قبرم شده کبکم خروس و تا زمان گور می‌رقصـم سرم مهمان دستانت دوباره کـوک کـوکم کن سراپا پوزشم آقا اگر ناجور می‌رقصم
"ز روی مهر و وفا یاد از وفا کردی فدای مهر و وفایت که یاد ما کردی دلم که به نشد از هیچ دارویی به نسخه ای تواش از خط خود دوا کردی دگر چه میکنی ای آسمان دون با من؟ دل مرا که تو از دوستان جدا کردی یکی منم که به پاداش راستی ای چرخ تو سرو قامتم از بار غم دو تا کردی رها مکن دلم از دام زلف خود ای یار کنون که دامنت از دست من رها کردی نبود شیوه پیری به دهر دل بازی ” نظام ” را تو بدین کار آشنا کردی"
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم داغیم، نمی‌ فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست سردیم، نمی‌ خواهیم از فاجعه برگردیم از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن راهی‌ ست که بی‌ مقصد، با عشق سفر کردیم شعریم و نمی‌ خوانیم، شوقیم و نمی‌ خواهیم چشمیم و نمی‌ بینیم، سبزیم ولی زردیم این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر در متنِ شبِ بی‌ ماه، دنبالِ چه می‌ گردیم؟ بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت ما خاطره‌ هامان را از خواب نیاوردیم تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم ا
شبتون بخیر🌼
قبول‌کردن‌و رد کردنش به‌دست علی‌است نخست سمت نجف می‌رود دعای همه السلام علیک یا امیرالمؤمنین
سلام صبحتون بخیر🌼
انگــــار نــه انگـــــار نــه انگـــــار نــه انـــــگار يـک بـــار نـه ده بــــار نـه صـد بـــار کـه بسيار بــر مــا تـو وفـــا کــرده ولــي خيــــر نديــدي از جــانـب همسايــه ی ديــــوار بــــه ديــــوار مــا ايــل يهــودا و شمــــا يوســف زهــــــــرا بــا حيلــه ي اعــداء بــه دل چـــاه گرفتــــــار يک عمر چه ديدي؟ چه نديدي؟ چه کشيدي؟ از ايـن همه بي عـرضه ی بي همّتِ بي عار گِــل باد دهــانم، چــه بگـويـم کـــه بگـــويند: دست از سر ايــن مردم بي حــوصله بــردار آيينــه شکست است، بگـو از چه شده سَلب از ديــــده ی آلــوده ی مــا فـــرصت ديـــدار « گفتــي کــه بيــاييد ولــي خلــق نشستند » آقـــــــا نکــشد منّـــت ايـــن قـــوم طـلبکـــار يــک روز مي آيـــي و صدا مي زنـــي، امّـــــا مــا نيز همــه خــواب، ولــي خفتــه ي بـيـدار اصـلاً بـــه روي خـــويش نيـــاورده و شــايــد انگــــار نــه انگـــــار نــه انگـــــار نــه انـــــگار
هم طعمِ گلابِ ناب دارد چشمت! هم شربت ِبی حساب دارد چشمت! از برقِ نگاه روشنت فهمیدم صد پنجره آفتاب دارد چشمت!
تازيانه خانه ای همقد دنيا دارد همه جا پنجه ی شلاق ترش جا دارد به درختی که به تن پوست ندارد پیچد دست در جیب قبایی است که یک لا دارد جرأتم سایه ی او دید و مسافر شده است چمدان بست و فقط چشم به فردا دارد لقمه هایی که سرسفره شیر است و پلنگ مستی و عربده و نعره و غوغا دارد سیری عده ای از ثروت باد آورده ریشه در سفره ی جارو شده ی ما دارد ته نانی که تملق خورش آن باشد نتواند قد افراشته بر پا دارد می رسد صبح و سپيدی همه جا می رويد قاصدک بوی زمستان زليخا دارد
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد کتبیه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است
کشتی ام در حمله یِ امواجِ غم بی ناخُداست ای دُعا کاری اگر می آید از دستت بیا!
🌼 در جواب سردمهری‌های او بوسیدمش از پیمبر خوانده‌ام نیکی کنم جای بدی کانال آبادی شعر 🌼 @abadiyesher
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ در آتش عشق سوختم بعد از تو دل را به غمت فروختم بعد از تو از داغ، هزار پاره شد قلبِ من و با اشک دوباره دوختم بعد از تو! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab