هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
تنها گذاشتنم دیگه انگار که عادتت شده
یه لحن تلخ یه مدّته، جای محبّتت شده
#مریم_حیدرزاده
وقتی که یادت رفت قولی را به من دادی
انگار با هر اشک از چشمم تو افتادی
رفتی ولی در باتلاق خاطرات من
پای خودت گیر است! سهمت نیست آزادی ...
در شهر رویایم دگر پرواز ممنوع است
حتی تو را هم دور خواهم کرد از این وادی
دل را شکستی، تکههایش نظم پیدا کرد
شاید غزل میسازد از ویرانه، آبادی!
باران ببار اینبار، بار از دوش من بردار
قلبم شده لبریز از غم، خالی از شادی
دل آب شد یا آبدیده؟ هرچه باشد من
میسازم از قلب مذابم تیغ فولادی
#نرگس_سادات_موسوی
آمدم جان به نگاهت بسپارم ، که نشد
بر لبت حادثهی بوسه بکارم ،که نشد
آمـدم تا که ز چشمت غزلی ساز کنم
غزلی گوشهی چشمت بنگارم که نشد
چکنم، ایل و تبارم همه شاعر بودند
خواستم شعر شود ایل و تبارم، که نشد
آمدم تا که مگر فاصلهها خط بزنم
بس که از فاصلههایم گله دارم، که نشد
آمدم تا که مگر عشق به سامان برسد
انتهای من و تو، نقطه گذارم،که نشد
چه کنم شاعر و تنهایی و غم همزادند
آمدم اشک بر این شعله ببارم، که نشد
آمـدم تا کـه مگر عشق به خلوت ببرم
من که درخلوت خود جز تو ندارم، که نشد
خواستم غنچه ی لب های تو را شعر کنم
این دل خسته به دستت بسپارم ،که نشد
#حسین_دلجوو
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافر است
با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود
گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است
کمتر در این زمانه بـــه دل اعتماد کن
وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است
شاعر فقط برای خودش حرف می زند
در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست
آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم
حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است
در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است
دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است
#سیدمهدی_موسوی
ای آنکه در فضای دعا میخری مرا
تا اوج وصل حضرت خود میبری مرا
مثل همیشه با نظر رحمتت ببخش
حال دعا و زمزمه ی بهتری مرا
حال قنوت و حال بکا حال بندگی
کن مرحمت ز عاطفه کوثری مرا
آئینه جمال خودت را نشان بده
من اظهر الجمیل نما حیدری مرا
لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم
شایسته نیست این سمت نوکری مرا
هرگاه حال توبه مرا دست میدهد
گویم که هست این گنه آخری مرا
ای کاش پای لنگ مرا سنگ میزدی
تا میزدود رنگ خطا یاوری مرا
تنبیه میکنی بکن اما خودت بزن
هرگز مده به کس دیگری مرا
با یک اشاره قلب حسینی به من بده
زهرا کند ز لطف مگر مادری مرا
شش گوشه حسین دلم را ربوده است
یعنی دوباره کرده علی اکبری مرا
#محمود_ژولیده
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه
دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه
برخیز به آب و روشنی دست بده
خورشید دوباره همنشین شد با ماه
#صفیه_قومنجانی
با همان ترسی که وقتی دستهای از سارها
ناگهان پَر میکشند از گوشهی دیوارها...
با همان ترسی که وقتی بچه خرگوشی سپید
میگریزد از لب و دندان تیز مارها
با همان زخم و جراحتها که شیر خستهای
بر تنش جا مانده است از صحنهی پیکارها
میروم سر میگذارم بر کویر و کوه و دشت
میروم گم میشوم در دامن شنزارها
آه ... دیدی خاطراتم را چطور از ریشه کند؛
دست و بازویی که پیشش مرده بودم بارها ؟!
کار و بار شعرت از اندوه من رونق گرفت
سکهی نام تو بالا رفت در بازارها !
تک تک سلولهایم هر یک از رگهای من
ملتهب بودند در جریان آن دیدارها ...
میروی بعد از هزاران سال پیدا میشوی
با فسیل استخوانهای زنی در غارها ...
#شیرین_خسروی
گفتی چه خبر ؟! از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگیام غیر زمستان خبری نیست
در زندگیام، بعد تو و خاطرههایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست ...
انگار نه انگار دل شهر گرفتهست
از بارش بی وقفهی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که میگفت به یوسف؛
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست ...
از روز به هم ریختن رابطهی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست ...
در آتش نمرود تو میسوزم و افسوس
از معجزهی باغ و گلستان خبری نیست
در فال غریبانهی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر ؟! گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست ...
#امید_صباغنو
کی میرسم به لذت در خواب دیدنت؟
سخت است سخت، از لب مردم شنیدنت
هر کس که این ستارهی دنبالهدار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت
از مثل سیل آمدنت حرف میزند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت
پروانهها به سوختنت فکر میکنند
تکشاخها به در دل توفان دویدنت
من... من ولی به سادگیات، مهربانیات
گهگاه هم به عادت ناخن جویدنت !
آخر انارِ کوچکِ همبازی نسیم! ـ
دیگر رسیده است زمان رسیدنت
پایین بیا که کاسهی دریوزگی شدهست
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت
یا زودتر به این زن تنها سری بزن ـ
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت...
#پانتهآ_صفایی
گمان مبر که سکوتم نشانِ بیخبری است
که آنچه از تو به گوشم رسیده بسیار است ...
#سجاد_سامانی
پیش از آنی که بخواهی از کنارت میروم
تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست !
#کاظمبهمنی
#سلام_بر_حسین💔
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#سرودهٔ_رقیه_سعیدی_کیمیا
گفتم که عطر چیست قلم، راز سیب گفت
هــر واژه ، السّلامُ علیـــکَ الحبیــب گفت
گفتم که مَشـــک ، جـام بلیٰ را اشاره کرد
وقتی که در اَلَـست ، خدا از نصیب گفت
گفتم بهشــت ، کرب و بلا را رقــــم زد و
آهی ، قلم کشید و کـــلامی عجیب گفت
گفتم که چیست قصهٔ این شور در سرم
شعری سرود و حال دلی بی شکیب گفت
برپا نمود خیــــمهٔ غم در میــــان شـــعر
از غــــربت خیــــام حسیــن غریب گفت
یک روضه مثل روضهٔ شمسُ الشُموس خواند
مانند روضــه ای که به اِبنُ الشّبیب گفت
وقتی رسید روضه به گودال، واژه سوخت
آنجا که از جســـارت یک نانجیــب گفت
از خواهری نوشت که صبرش جمـیل شد
از بس که در قنوت خود أَمَّن یُجیب گفت
آهی کشــید و زمزمه از دختـــری نوشت
وقتی ســــلامِ خسته به شَیْبُ الخَضیب گفت
تا دید روی زخمی و خــاکی ، زبان گشود
با هر اشـــاره ، روضــهٔ خَـدُّ التَّریب گفت
جانش به لب رســید به عَجّل وفاتی اش
از بس که بر اجـــابتِ آن یا مُجیـب گفت
درمـان درد خویش گرفت از تو یا حسین
وقتی که درد دوریِ خود با طبیــب گفت
هر کــس که برد نام تو ، آری نجات یافت
حتی مسیـــح نام تو را بر صلــیب گفت
#رقیه_سعیدی(کیمیا)
۱۴۰۲/۹/۹
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
#سهراب_سپهری
آن که در بین کریمان کرمش بیشتر است
به کسی کم هم اگر داد کمش بیشتر است
خال ابروی تو بر حسن تو میافزاید
این ترازو که تو داری گرمش بیشتر است
عشق از حسن حسن حصن حصین ساخته است
شاد باد آن که در این عشق غمش بیشتر است
از حسن دم زدم و دست حسینم دادند
گاه شان صله از محتشمش بیشتر است
سر تقسیم کرم بیشتر است از همه کس
قسمت آن که به قاسم قسمش بیشتر است
خاک اگر در بر معصوم طلا میگردد
حسن از بقیه طلای حرمش بیشتر است
این امیر عرب در وطن خویش غریب
عجب این است که یار عجمش بیشتر است
علمش ریشه زد و سبز شد و دانستم
اثر گریه کنار علمش بیشتر است
عطر او در نفسم ریخت دلم خالی شد
نفس روح فزا بازدمش بیشتر است
ما در این میکده گشتیم و پی آب حیات
دست بردیم به جامی که سمش بیشتر است…
#محمد_زارعی
دامان تو سرزمین کِشتم باشد
تقدیر وصال، سرنوشتم باشد
وقتی که تو مشغول، به قرآن باشی
آغوشِ معطرت بهشتم باشد
#حسین_جعفری
اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟
امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟
یك عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم كه جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟
از مضحكه ی دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را میدهم اما به چه قیمت؟
مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
📝#حسرت
📒#ضد
✍#فاضل_نظری
🍂
وقتی که شدم اشک و چکیدم تو چه کردی؟
از دودۀ غم سرمه کشیدم... تو چه کردی؟
یکعمر عسل خوردهای از جام غزلهام
زهر از قدح عشق چشیدم... تو چه کردی؟
در سایۀ سروم شدهای همقد شمشاد
از بار غم هجر خمیدم تو چه کردی؟
لالایی من بود دوای شب دردت
با درد تو از خواب پریدم... تو چه کردی؟
میخواست که جای همه باشی، دل تنگم
وقتیکه دل از خویش بریدم تو چه کردی؟
حالا که شده وقت خداحافظی ما
رفتم کفن و قبر خریدم، تو چه کردی؟
#زینب_نجفی
عذاب است این جهان بیتو، مَبادا یک زمان بیتو
به جانِ تو که جان بیتو، شکنجه است و بَلا بر ما . .
#مولانا
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#مسمط
ای وای از آن حدیثِ به دفتر نیامده
ای وای از آن شروعِ به آخر نیامده
ای وای از آن یقینِ به باور نیامده
ای وای از آن مزارِ کبوتر نیامده
ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده
ای دل حدیثِ دخترِ طاها شنیدهای؟!
یَرضی شنیدهای؟! لِرضاها شنیدهای؟!
هنگامهی نماز، دعاها شنیدهای؟!
حتی تَوَرَّمَت قَدَماها شنیدهای؟!
أمّن یُجیب این همه مضطر نیامده
یالَلْعَجَب! فصلّ لِرَبِّک ولادتش
واحیرتا لِیُذهِبَ عنکم شرافتش
طوبی لهُمْ وَ حُسن مَآب است مدحتش
جبریل با تمام بزرگی و رتبتش
از عهدهی ستایش او برنیامده
* *
اما چه سود! حرمت قرآن شکسته شد
یکباره قلب سورهی انسان شکسته شد
دَر را زدند و حرمت مهمان شکسته شد
نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد
فَصْلِ غریبی تو چرا سر نیامده؟
زهرا هنوز گریهی بیگاه میکند
مولا هنوز سر به دل چاه میکند
پاییز، ادعای أنا الله میکند
صبح بهار از آمدن اکراه میکند
آیا هنوز وقت مقرّر نیامده؟!
#مهدی_جهاندار
#امیرالمومنین_ع_غربت
#حضرت_زهرا_س_شهادت
یک عُمر شکستِ دشمنش را دیدند
آن جلوهی خیبر شکنش را دیدند
افسوس که داغِ فاطمه کاری کرد
زانو به بغل گرفتنش را دیدند
#علی_ذوالقدر
#شب_جمعه
#زیارت_کربلا
خوش به حال هرکسی که زائر شش گوشه شد
سهم ما جامانده ها هم ، شد فراق و اشک و آه
شاعر: #مصطفی_محمدی