eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حیرانی بین تیغ ابرو سخت است یک مرد مقابل دو چاقو سخت است در باور سرد یک پلنگ زخمی خندیدن شوخ چشم آهو سخت است من معتقدم برای یک مرد نبرد بر خاک نشستن دو زانو سخت است سنگی که تمام عمر را «اَسود» بود حالا بشود «سنگ ترازو» سخت است راضی به هزار مرگ شومم آخر جان کندن بین تار گیسو سخت است در هر چه که از تن تو گفتم کفر است دیندار شدن در این هیاهو سخت است اصلا به کدام فلسفه باید گفت اثبات خدا کنار بانو سخت است
زیاد از حد کشیدم منّت و ناز نگاهت را که مغرورانه هی تکرار کردی اشتباهت را خیالاتی شدی، بد باورت شد پاره ی ماهی تماشا کرده ای در آینه روی سیاهت را!!!؟ کنارم بودی و همواره دورم می زدی باشد... نمی بخشم عزیزم... تا ابد جرم وگناهت را خودم تا اوج بالا بردمت ،اما غلط کردم از این پس می کَنم با جان ودل هر روز چاهت را تمام عهد وپیمانهای ما امروز باطل شد نداری مثل سابق در دل من جایگاهت را شدم بازیچه ی دستت، ولی بازی بلد هستم... وخواهی دید آخر کیش ومات پادشاهت را
چه داغ ها که ندیدم، چه درد ها نکشیدم توهم بگوچه کشیدی؟ بغیردست کشیدن!
بسم الله الرحمن الرحیم ملامت منی که بار سفر بسته بودم از آغاز نگاه خویش به در بسته بودم از آغاز برای سرخی صورت به روی هر انگشت حنای خون جگر بسته بودم از آغاز منم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به تاج پدر بسته بودم از آغاز به دشمنان خود آنقدر مطمئن بودم! که روی گُرده سپر بسته بودم از آغاز به خاطر نپریدن ملامتم نکنید که من کبوتر پربسته بودم از آغاز عجیب نیست که با مرگ زندگی کردم به قتل عمر کمر بسته بودم از آغاز اگر چه آخر این قصه بسته‌ام در را چنین نمی‌شد اگر بسته بودم از آغاز مجتبی خرسندی
فاطمی و علوی گوهر ماه رجب آمد به همانندی و همنامی و اوصاف محمد(ص) وارث جود و کرامات و شکوه حسنین است دست پر آمده هرکس که در خانه ی او زد شرح اوصاف و مقامش، هنر هر بشری نیست شاعری کار کُمَیت است که از او بسراید او شکافنده ی قهار علوم است و در آفاق نهضت علمی وفرهنگی او گشته زبانزد پیک پیغمبر خاتم شده جابر که سلامی وقت دیدار رخ حضرت باقر(ع) برساند قبله ی حاجت ما بوده و در عالم رویا زده ام چنگ همیشه به ضریحی که ندارد
نبین به خوبی‌ات ای مهربان نظر دارم من از نگاه به ماه رخت حذر دارم مرا نمی‌شود ای دوست پای‌بند کنی برای دست‌کشیدن ز عشق پر دارم هنر نداشت زلیخا که دل به یوسف بست منی که از همه دل کنده‌ام هنر دارم خیال کرده‌ای از تیر عشق می‌ترسم؟ نه! آهنی است دل و سینه‌ام سپر دارم چه فایده که بگویی که دوستم داری که دربرابر این حرف گوش کر دارم به‌فرض ریشه کند عشق در دل سنگم چه باک! ریشه کند نازنین! تبر دارم سر از خیال من ای عشق پاک! خالی کن که دست‌خالی‌ام و پاک دردسر دارم تو از هوای عقاب دلم خبر داری من از هوای تو ای آسمان خبر دارم
عشق شد واسطه تا صلح و ثباتی بشود بین دعوای دو تا دِه "صلواتی" بشود جنگل رابطه تا مزمزه ی آتش رفت قرعه افتاد که او آب حیاتی بشود در خودش سوخت و انگار هلاهل نوشید تا که در کام اهالی شکلاتی بشود عشق برگشت سرِ چشمه و می ریخت در آب اشکِ حسرت که نشد شاخِ نباتی بشود... خان بالا که نه...!!! تقدیر گمانم نگذاشت...!!! دختری، همسرِ یک بچه دهاتی بشود....
بر روی کلاه و شال آدم برفی بنویس که خوش به حال آدم برفی از جانب هر که اهل عشق آباد است یک بوسه بزن به خال آدم برفی
هرکس به طریقی دل ما می‌شکند بیگانه جدا، دوست جدا می‌شکند بیگانه اگر می‌شکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا می‌شکند؟
دو جام، سِحرِ لبالب که باده‌نوشِ منند دو جادُوانه که خنیاگرِ سروشِ منند دو ذوفُنونِ جنونی، دو شعله‌ور، دو شرر دو سر سپرده که سوداییِ خموشِ منند دو شرمناک که عطشان و آتشین، بی‌تاب به نعره آمده از هیبتِ خروشِ منند دو چاله قعرِ جهنم، دو شاهراهِ بهشت که ماتِ برزخِ گلگونِ شعله‌پوشِ منند دو راس تازیِ سرکش، دو جُفت اَدهمِ مست که لولیانِ تب‌آلوده‌ی چموشِ منند دو مارِ زنگیِ روییده بر دو شانه‌ی من کز آستینِ من و هم‌نشینِ دوشِ منند دو سوگوار، دو آشفته‌سر که جامه‌دران غریوِ مرثیه گِرد حریمِ گوشِ منند دو چشمِ مات تو، آری، دو چشم تیره‌ی تو که تا قیامِ قیامت سیاه‌پوشِ منند
قلب رفت و همه‌ی بغض تو اینک مانده است مزرعه مُرد ولی ظلم مترسک مانده است از تن مانده‌ی من لطف یقین ریخت به خاک بی خدا مُردم و بالای کفن شک مانده است دست پنهان تو یعقوب مرا داد فریب ورنه بر پیرهن پاره‌ی من لک مانده است تور بردار از اندام من ای ماهیگیر دیگر از ماهی تو مشتی ز پولک مانده است ساده ات سوت کشان ترک شد از کالبدت سوت زن رفت ولی ناله‌ی سوتک مانده است کودکی با همه‌ی خاطره‌ات گشت و گذشت همه رفتند ولی عشق عروسک مانده است
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
وقتی سلام من به شما مثل سائل است آقا برای آمدنت جان، چه قابل است؟ حتی خیالِ ماه به شب روشنی نداشت چون ماهِ رویِ خوبِ شما قرص کامل است تب کرده‌ام، وجودِ تو درمان هر چه درد درمانِ هر مریض، خودش از فضائل است عیسی کنار پای شما بر زمین نشست روح القدس، مسیح فقط در شمائل است از هر جهت که می‌نگرم ذکر نام توست آقا بیا که قبله به سوی تو مائل است سجاده‌های شعبده را قلع و قمع کن مثل ریا که چاره و حل المسائل است دیگر غروب می‌شود و چشم من هنوز در انتظار معجزه‌ای از تو نازل است تسبیح هر سکوتِ لبم گفته یا حسین شاید به ذکر یاد حسینت که قابل است پایان رسد به ثانیه‌ای قرن بی‌تویی بر او نمی‌رسد، تو‌ بزن، مُهر باطل است! دیگر به‌جان رسیده لبم، کم نظاره کن ما سیزده پیاله ندیدیم چاره کن...
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه از خدا باید بخواهی تا من اویت کند علیرضا بدیع
گوی قشنگ آرزوها جز حبابی نیست با سوزن مرگ آرزوها می‌رود بر باد
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امّید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
تو را چه غم كه شب ما دراز ميگذرد، كه روزگار تو در خواب ناز ميگذرد...
شبتون بخیر🌼🌼🌼
سلام. صبحتون بخیر 🌼🌼🌼
تا روشنی تو در پگاهم گل کرد صد پنجره ماه در نگاهم گل کرد تا صبح به چشم ِروشنت، خیره شدم خورشید به چشمانِ سیاهم گل کرد
من در حرم عشقت همخانهٔ هجرانم در کوی وصال آخر این خانه دری دارد
سرایی را که صاحب نیست ویرانی‌ است معمارش دل بی عشق می‌گردد خراب آهسته آهسته
نصف شب بوی تو می پيچيد از آن سوی خیال... تا دمِ صبح اگر زنده بمانم خوب است!
سلام عشق من_۲۰۲۱_۱۲_۲۷_۰۸_۳۴_۴۲_۴۹۵.mp3
710.8K
🌼 نواهنگ بسیار زیبا سلام زندگی 🎧 پویانفر ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌
⭕️ یا داعی الله، یا اباعبدالله... دلت تنگ تو ام امام از اول روز درگیر غمم مدام از اول روز هم صحبتتان شود دلم کام‌رواست بر صاحتتان سلام از اول روز
علم از سخن ناب تو صادر شده باشد حکمت ز تجلی تو ظاهر شده باشد از بس که بلند است مقامت چه بگویم در وصف تو، فهم همه قاصر شده باشد بر سایه طوبی و جنان فخر فروشد هر کس که دمی با تو مجاور شده باشد همسنگ بیانات تو دُرّ و گهری نیست حرف تو گران تر ز جواهر شده باشد بشکافته ای معدن علم نبوی را جز تو چه کسی حضرت باقر شده باشد؟! تا روی تو را بیند و مدهوش تو گردد یک‌ عمر پریشان تو جابر شده باشد یا حضرت باقر مددی کن به گدایت این لال ز الطاف تو شاعر شده باشد ۱ رجب ۱۴۴۵
در  کنج دلم عشق کسی خانـه ندارد کس جای درین خانه ی ویرانـه ندارد دل را به کف هر که دهم باز  پس آرد       کس تاب نگهـداری دیوانـه ندارد  دربزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست       آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد  دل خانه عشق است خدا را به که گویم     کآرایشی از عشق کس این خانه ندارد  گفتم مـه من  از چـه تو در دام نیفتی       گفتا چه کنم،دام شـما دانه ندارد  در انجمـن عقل فروشـان ننهـم پای       دیوانـه سر صحبـت فـرزانه ندارد  تا چند کنی قصـه ز اسکندر و دارا ده روز،عمر این همـه افسانه ندارد
پیرم اگر چه با تو جوانم برای تو هر روز هفته دل‌‌نگرانم برای تو شنبه سکوت تلخ، پر از وهم و جست‌‌جو یکشنبه مثل باد وزانم برای تو روز دوشنبه پیرهنم رنگ دیگری‌‌ست خاکستری نشسته به جانم برای تو روز سه‌‌شنبه عاشقی‌‌ام تازه می‌‌شود تا یک دهن ترانه بخوانم برای تو روز چهارشنبه جنون، درد، بی کسی در بی بهار خویش خزانم برای تو تا پنج‌‌شنبه‌‌‌‌ها که کنار توام و شعر پر می‌‌کشد ز باغ لبانم برای تو لم می‌‌دهم کنار تو در عصر جمعه‌‌ای یعنی بمان که با تو بمانم برای تو روز و شبم ز خواب و خیال تو پر شده است هر روز هفته دل نگرانم برای تو
دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری شده با بیتهایی مملو از یک درد تکراری غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد و تو چشـم انتظار لحظه‌ی زیبای دیداری تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما نمی آید به دیدارت کسی کـه دوستش داری عجب شانسی ! موبایل مشترک خاموش … می خندی اگر چه  در دلت چون ابرهای تیره  می باری غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می‌ورزی نمی‌آید به غیر از شاعری از دست تو کاری خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت تقلا می‌کند تا از قرارت دست برداری پریشان می‌شوی از باور حسی که می دانی تداخل می کند خواهی نخواهی با خود آزاری تجسم کن ! در این دنیای لبریز از دو رنگی ها چگونه می‌شود خود را به دست عشق نسپاری نگو از تو گذشته عاشقی ، هر چند می دانم به من حق می‌دهی روزی که حس کردی گرفتاری
همین که در تنش زهر شب افتاد امام هادی از تاب و تب افتاد چو وارد کردنش در بزم شادی به یاد عمه‌جانش زینب افتاد