eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم تو آن گنجی که در ویرانه دلها وطن داری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل بی دست و پای من بنشین فتح این شهر در توان تو نیست سهم تو از جهان همین خانه ست گرچه این خانه هم از آن تو نیست دل من نیمه ی پری داری بدتر از نیم خالی لیوان هرچه رنج است در جهانِ تو هست هرچه شادی ست در جهان تو نیست سینه به سینه سوختی اما دیده بر دیده دوختی اما هستی ات را فروختی اما هیچ جز هیچ در دکان تو نیست سال ها دست و پا زدی اما از کجا تا کجا زدی اما یک وجب از زمین از آن تو نیست آسمان سهم کودکان تو نیست ای در این روزهای قطعا بد احتمال غم تو صد در صد حیف این ماه های بی مقصد فصل پایان داستان تو نیست
نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی تمام شب به هوای طلوع تو خواندم که آفتاب منی! آبروی  فردایی تو رمز فتح بهاری، کلام بارانی تو آسمان نجیبی، بلند بالایی چه می شود که شبی ای نجابت شرقی! دمی بر آیی و این دیده را بیارایی به خاک پای تو تا من بگسترم دل و جان صبور سبز! بگو از چه سمت می آیی؟ هجوم عاصی طوفان به فصل غیبت تو چه سروها که شکسته و چه ریخت گلهایی
می گذاری به گريه که افتاد دستش را بگيری ببوسی بگذاری روی گونه هات خطِ اشکش را پاک کنی با پشت دستت آغوش وا کنی برايش موهايش را آشفته کنی لبش را به انگشت نشانه ات بنوازی شانه هايش را بگيری زل بزنی در چشمهايش تا بس کند. نه عزيزم، گناه دارد طفلکی عشق هم آدم است.
چون درد تٖو داریم و دوا پیش تو باشد  هر جا کہ تو باشی دل ما پیش تو باشد  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌ در پیش غیر، از آن نکنم گفت‌وگوی تو تا جای در دلش نکند آرزوی تو!
فرصت دیدار...🩵 دوباره یک شبِ پرشورِ عاشقانه‌ی شعر دوباره فرصت دیدار با بهانه‌ی شعر دوباره این پدرِ مهربان به دلسوزی نهاده دست محبت به رویِ شانه‌ی شعر فراتر از همه‌ی شاعران و استادان نشسته است به تفسیرِ عارفانه‌ی شعر شبیه رهبری‌اش در جهان، در اینجا نیز مسلط است به هرخط و هر نشانه‌ی شعر چنین بیان سخن می‌کند در این موضوع بگوید از اثر گوهرِ یگانه‌ی شعر خوش است آنکه شکوهِ تمدن ایران رسد به گوشِ همه عالم از رسانه‌ی شعر خوش است اینکه شراری شود به جانِ ستم به عزم‌تان به همه عرصه‌ها زبانه‌ی شعر مباد آنکه به تیرِ کلامِ بیگانه نهند شعله‌ی ویرانگری به خانه‌ی شعر چه حیف حافظه‌ها خالی‌اند از این گوهر عجب که سر نزند در دلی جوانه‌ی شعر خوش است اینکه به لطفِ محافلِ ادبی وسیع‌تر بشود بیش از این کرانه‌ی شعر مباد مجلس شعری تجملی باشد مباد سرد شود شعله و زبانه‌ی شعر مباد رنجه کند مثل میخ گوشی را بیانِ پرغلط و سست و ناشیانه‌ی شعر همیشه بر سرِمان سایه‌ی شما باشد همیشه دست ِپر از لطف‌تان به شانه‌ی شعر
در سینه غمی به وُسعِ دریا دارم آهی ز نهاد تا ثریا دارم با اینهمه دلخوشم،در این ویرانی چشمانِ تو را ز دارِ دنیا دارم
همیشه خواسته‌ام از خدا فقط او را چنان‌که خسته‌تنی چای قندپهلو را به مرگ راضی‌ام؛ آن‌جا که راوی قصه سپرده است به او پیک نوش‌دارو را سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز دوباره سوی من آورده این پرستو را _تن تو عطر پراکنده؟ یا که آورده است نسیم صبح نشابور عطر لیمو را؟ دوباره از تو نوشتم هوا معطّر شد بریده‌اند به نام تو ناف آهو را گرفته‌اند به نام غنایم جنگی سیاه‌لشکر گیسو کمان ابرو را مرا دلی است پر از آه و آرزو... مشکن برای روز مبادا چراغ جادو را تو شاعرانه‌ترین اتّفاق عمر منی بگو چه‌کار کنم چشم ماجراجو را؟
جانیم نه قدر وار منه جانان سن اولارسان جاندان دا عزیز اولسا بیر اینسان سن اولارسان سن ایندیه دک قلبیم اوچون قلب دین ای یار بون دان سورادا جانیم اوچون جان سن اولارسان هر یاره م ایر اولسا اونون مرهمی سن سن هر دردیم اولارسا اونا درمان سن اولارسان کونلون نئجه ایسترسه ائیله ور منه فرمان عومروم نه قدر وار منه سولطان سن اولارسان ائیلرسم اگر شرحینی ایمانیله کوفرون باش حرفیله سر لوحه دیوان سن اولارسان بوندان بئله آلادتما منی کوفرله دین له خاقانیه هم کوفر و هم ایمان سن اولارسان خاقانی نه دیر گلسن اگر ای گوزو شهلا البته کی خاقانیه خاقان سن اولارسان
برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست
شب چیست‌ اگر‌ سیاهِ گیسو این است از ماه‌ مگو اگر که ابرو این است موزون چو دو مصرع‌اند ابروهایت تک‌بیتِ به دیوان زده پهلو این است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز، از سوریه خبر آمد از جنایات دولتی منفور پرکشید از میان عاشق‌ها عاشقی در دیار دِیرُ‌الزّور نیمهٔ ماه مهربانی بود بامداد شریف یوم العید از بهشت برین به اذن حسن بار دیگر وزید عطر شهید حاج قاسم! یکی ز یارانت بانگ «اِنّا اِلیه» را سرداد در دفاع از حرم بهشتی شد در جوار تو باد روحش شاد حاجتش را گرفت از زینب غرق در روضهٔ علی اصغر در سحرگاه هفت فروردین گشت بهروز واحدی پرپر تا ابد دختر دوسالهٔ او چون رقیه شده است بی بابا لعنت حق نثار اسرائیل لعنت حق نثار آمریکا ۱۴۰۳/۱/۹
"طفل اشکم دم به دم رو سوی دامن میکند دیده میداند که این کودک چه با من میکند" آن قَدَر فریاد سر دادم صدایم خسته شد ناله ام دارد لباس بغض بر تن میکند روزگاری این تبرها شاخه هایم بوده اند آنچه را که دوست با من کرد دشمن میکند؟؟!! من برای تو گذشتم از همه دارایی ام مثل سربازی که خود را وقف میهن میکند تیره و تار است دنیایم ،ولی تنهایی ام میرسد هر شب کنارم شمع روشن میکند... این تویی؟!یا خش خش برگ است یا هوهوی باد؟ بر سر خاکم کسی انگار شیون میکند...!! پ ن :مطروحه ای از استاد ارجمند
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی شاعر خوب شیرازی در برنامهٔ «سرزمین شعر»
به غیر کشته‌ی عشقت کسی شهید مباد کسی که دل به تو بسته‌ست، ناامید مباد کسی که مَست تو شد، دلخوشِ حرام نگشت کسی که عبد تو شد، بنده‌ی یزید مباد کسی که رَخت عزای تو را به تن نکند خدا گواه که در حشر روسفید مباد اگر بناست در آتش رَوَم، جهنم من، کنار آنکه گلوی تو را بُرید مباد به هر که رو زده‌ام غیر شر به من نرساند مرا به خیر کسی جز حسین امید مباد
اگر بدانی وقتی نیستی چقدر بیهوده ام تلخم خراب و هیچم! اگر بدانی فقط هیچوقت نمیروی زیبای من! حتی به خواب ...
مگیر فرصت بارانی نگاهم را مگر که پاک کنم نامهٔ سیاهم را جز اعتراف ببین آه در بساطم نیست ولی تو می‌خری آیینه‌وار آهم را گناهکارم و روزی که بازخواست کنی به گردن کرمت می‌نهم گناهم را برای آتش جرمم شفیع خواهم کرد همین دو قطره مناجات گاه‌گاهم را قسم به عفو تو هرگز خطا نمی‌کردم چنانچه غیر تو می‌دید اشتباهم را چنان رئوف و رحیمی که من طمع دارم صواب ثبت کنی کردهٔ تباهم را بگیر تنگ در آغوش مهربانی خود مگیر از منِ بی‌کس پناهگاهم را
ای همسفر باران! ای قاصدکی در باد! ترسم که نباشم من، آن لحظه که می‌آیی
. حاج‌قاسم برای ما نپسند که در این ماه ناامید شویم کاش سرباز راه حق باشیم کاش مثل تو روسپید شویم بازهم تا خدا ببر بالا، دست مجروح و مهربانت را شب پرفیض قدر نزدیک است تو دعا کن که ما شهید شویم ✍️، ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ ساعت به وقت ۰۱:۲۰ 💔 هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاج‌قاسم سلیمانی صلوات
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ شاید شبی قسمت کنم دارایی‌ام را تنهایی‌ام، تنهایی‌ام، تنهایی‌ام را را ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
من آن مرغم که هر بام و سحرگاه ز بام عرش می آید صفیرم
با من شب و روز یادِ شیرینت هست خوشبخت کسی که در نگاهِ تو نشست هرجا ببرندم،چه جهنم چه بهشت از عشقِ تو باز بر‌نمی‌دارم دست
صبحَت بخیر حال و هوای بهار من... 🌼🌼🌼
ای کاش این سحر ز صبوحی حذر کند یا این‌که در، به راه تو، خود را سپر کند امشب نماز را به فرادا اقامه کن تا قاتل از نماز جماعت حذر کند بیدار شد که در صف پشت تو ایستد تا صف به صف ملائکه را دربه‌در کند ای ماه سر به مُهر! سر از سجده برمدار پشت سرت کسی‌ست که شق‌القمر کند در آستین خویش نهفته‌ست تیغ را تا آستان تو لب شمشیر، تَر کند می‌خواهد از شکافتن فرق موج‌ها موسی‌صفت به آن سوی دریا گذر کند این معجزات آیت پیغمبری نبود داد از کسی که بر دل شیطان نظر کند محراب در تلاطم خونابه غرق شد خورشید، خون گریست که شب را سحر کند نامردی از هراس به پل کوچه‌ها گریخت مردی کجاست؟ تا که حَسن را خبر کند تا او بیاید و پدرش را به دوش خویش از شطّ خون مسجد کوفه به در کند در کاسه‌های شیر، شفا موج می‌زند شاید که زخم شیر خدا را اثر کند مولا به یاد فاطمه بر سر حنا گرفت تا مثل روزهای جوانی سفر کند