eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه کرده خدا در تو دلبری‌ها را که پاک دست‌به‌سر کرده‌ای پری‌ها را برای اینکه ببینند باد در دست‌اند به دست باد سپردند روسری‌ها را سر کلاس تو ننشسته است نادرشاه که از تو یاد بگیرد ستمگری‌ها را برو کنار درختان که خشکشان بزند و سروها بگذارند سروری‌ها را   در این گرانی بازار پسته لب وا کن دوباره تازه مکن داغ مشتری‌ها را    
گل والامقام شهر نی ریز دلم از شوق دیدار تو لبریز شدم بیمار و دکتر درد من را ز لبهای تو بوسه کرده تجویز
کاسهٔ شعر من از دست تو افتاد و شکست عاشقان فرصت خوبی است غزل جمع کنید
سلام همراهان عزیز حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها دعاگوی همگی هستم🌼
چای می نوشم که با حسرت فراموشت کنم چای می نوشم،ولی از اشک فنجان پر شده است...
یک سینه پر از قصه ی هجر است ولیکن از تنگدلی طاقت گفتار ندارم ...
اگر خسته هستم پر از غصه ام توهم حال خوبی نداری ، نرو تنت خسته از خستگی های من سرت از سکوتم فراری، نرو کتانی نپوشیده آماده ای که از خط پایانمان بگذری خودت را به رویای یک قهرمان که دل می برد می سپاری نرو من از مردم شهر آزرده ام که با چشمشان پرده را می درند به جایی که در بین نامحرمان توهم طعمه ای هم شکاری نرو کنار کویری و باران شدی تورا سمت دریا خودم می برم خدایی اگر با کسی غیر من نداری تو قول و قراری نرو نه دل دل نکن من هم آماده ام نمی خواهم اینجا خرابم شوی فقط بعد از اینجا گل پونه ام نکن سادگی پیش ماری نرو فدای نگاهت شوم لعنتم توکردی که ته استکانی شوم قسم می دهم آخرین بوسه را اگر بر لبم می گذاری نرو تن آهنی را سپردم به تو دل نازکت را شکستم ولی گلم می پرد عطر هر بوسه ای که دادی به من یادگاری، نرو
✨ آن‌ها که خوانده‌ام همه از یادِ من برفت الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم... 💚
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر دل پر درد و محنت، قوت و نیرو تویی صاحب مهر و عطوفت، طلعت نیکو تویی ساحل آرامش تو، ساحلی بی‌انتهاست هر کجا قلبم بچرخد، یا رضا آن سو تویی
عکسی که شبی کرد دچارش به حرم در دست، نگاه بی قرارش به حرم دل راهی و کوله و گذرنامه ردیف پایی که نیفتاد گذارش به حرم...
تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای بیچاره آن اسیر که امیدوار توست!
صیاد پیر!آخر این داستان چه شد تقدیر پنجه‌های پلنگ جوان چه شد پیچیده در سراسر شب بوی سوختن تکلیف ماه و مزرعه های کتان چه شد برگی که سبز بود در آغاز دی هنوز از سوز باد وحشی بی‌خانمان چه شد هر موج می برد جسدی را به ساحلی طوفان چه کرد؟عاقبت بادبان چه شد صیاد پیر کوه! پلنگ جوان من قربانی غرور کدامین تپانچه شد؟
می‌خواهم دستان را تا رصد کنم اندیشه‌هایی که جرمشان! جز قدم زدن در خیال تو نیست...
از کنارم رد شدی، چشمی به من ننداختی من که بدبین نیستم، حتما مرا نشناختی...
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
پهلو زده خورشید به چشمان شما سرسبز شده دشت ز دامان شما محبوب من! اینجا همه حیران تواَند جانِ من سرگشته به قربان شما ()
مهمان شده ایم ناگهان، ناخوانده نسلیم که روی دست دنیا مانده هربار که آمدیم آدم بشویم عشق آمده و فاتحه مان را خوانده
زهجرت خون روان از دیده حور جهان ماتمکده تا نفخه صور از آن ترسم بیایی لحظه ای که رسیده مجتبی پایش لب گور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای دل به جهان جز سخن ناب نجویی عطری به جز از درگه ارباب نبویی اعطای خلایق همه بادیست پراز دود اعطای حسین ابن علی عزتِ پرسود آموخت حسین بن علی خوار نباشم بر درگه ِ اغیار گرفتار نباشم دردی کشِ پیمانه ی اغیار ذلیل است دردهرعزیزآن که به عباس دخیل است عزت به من آموخت حسین خوار نباشم منت کِشِ پیمانه ی اغیارنباشم شه شعرِ مراخویش پذیرفت به عزت یعنی که خلایق نبود لایقِ منت جایی که حسین گوهر انسان بشناسد جایی که حسین عطرِ گلستان بشناسد اغیار کجا قدرِ معانی بشناسند از معرفت عشق نشانی بشناسند مولا که وجودش همه گلزاروبهشت است درمحضرِ او زینتِ دنیا همه زشت است منت زحسین بن علی عزتِ انسان منت زخلایق چه به جزذلتِ انسان منت کِشِ پیمانه ی درگاهِ ولا باش از او بطلب عزت و از غیر رها باش خوش آن که"جهاندیده"دراین دهرِستمکار شدشیعه ی نابی که در او نیست خس وخار
« جمعه » روزی مقرّر شد همه گرد هم آیند تا اجتماعاتی شود در این فرآیند روزی که فارغ باشد از کار و تجارت بر رویدادِ این جهان ، چاره نمایند نامیده شد آن روز ، روزِ جمعه در یاد با موشکافی های ریشه های بیداد تحلیل گردد هر چه می باید ، نباید بر احتمالاتِ و بِلاتردیدِ افراد این ماوَقع تا بعد از اسلام آمد آن گاه پیغمبر ، امّت را نمود از وحی آگاه یک سوره زینت شد به نامِ جمعه ، جمعه شد وعده گاهِ مسلمین در اوّلِ راه فرمود بشتابید سوی این عبادت با همدلیّ و همزبانیّ و مودّت تا رفع گردد مشکلات از اجتماتان هم جمع گردد عقل و احکامِ شریعت بر این اساس آن روز ، در تقویمِ اسلام روزِ مهمی گشت در هر هفته اعلام تا معزلاتِ اجتماعی و سیاسی هم بررسی گردد الف ، مِن جمله تا لام در خطبه ها تأکید می گردد به تقوا تضمین شود با آن دگر اعمالِ آن ها تقوا کند آزاد از بندِ رذائل پس إتَّقواللّٰه اِی مسلمانانِ دنیا جمعه توّقف گاهِ انسان تا ثبات است چون ایستگاهِ معنوی در این حیات است تا عاطفه بینِ بشر ایجاد گردد همچون تنفّس در میانِ ارتباط است دارد نمازِ جمعه آثارِ فراوان الطافِ حقّ و ریزشِ بارِ گناهان فَاسْعَوا إلٰی ذکرِ خداوندِ تعالیٰ تا منطبق گردید با مفهومِ قرآن در خطبه تبیین گردد ابعادِ حکومت بیداریِ مذهب ، جهان بینیّ و فطرت بُعدِ عبادیّ و سیاسی_ اجتماعی ابعادِ دیگر تحتِ عنوانِ بصیرت جمعه مذمّت شد تجارت ، طبقِ آیات حجِّ فقیران است و معراجِ سماوات کاهنده ی سختیِّ انسان در قیامت هم مِثلُهُم آمد فراوان در روایات آن پایگاهِ مردمی در حفظِ دین است همچون دژِ مستحکمی در سرزمین است سکّوی نشرِ اعتقادات و مبانی تحلیل گاهِ شبهه تا مرزِ یقین است چون روحِ هر شهر است امامِ جمعه ی آن با اتّکا بر حکمِ آیه های قرآن نبضِ شریعت در نهادِ اجتماع است پیوندِ روحِ معرفت در جسمِ انسان او حاکمِ شهر است امانت دارِ رهبر شد مرتبط مابینِ مسئولینِ کشور هم مطّلع از کلِّ اخبار و وقایع هادیِّ افکار است همچون یک پیمبر در تابعیّت از ولی رُکنِ رَکین است او مرکزِ ثقلِ قلوبِ مؤمنین است در سنگرِ دشمن شکن ، با حفظِ کشور روشنگرِ افکار و وحدت آفرین است آسیه مرادپور (خاتون)
تا بال کبوتر به در بند است دنیا همه وقت، تشنه‌ی لبخند است ما نسل غریب مهربانی هستیم! سر فصل تمامِ سالمان‌ اسفند است
پروانه‌‌ وار با بال و پر احساس در سجدگاه نرگس و یاس نظاره‌گر خوشید عشق باش تا هر نفس از آتش عشق شکوفه‌های غزل جوانه زند
جمعه وقتی می‌رسد،دردِ دل از بَر می‌نویسم.. از تو و دلتنگی و از چشمِ بر در می‌نویسم.. قصه‌ی دلدادگی را از شبِ مهتاب و باران،، یاد چشمان تو را، با دیده‌ی تَر می‌نویسم.. نامه‌ای با اشک سوی مقصدِ شهر نگاهت.. با هوای عشق، بر پای کبوتر می‌نویسم.. جمعه ها آنقدر غرقم در سکوتِ کهنه‌ام که،، بی‌قرای‌های دل را، جور دیگر می‌نویسم.. واژه‌ها را یک‌به‌یک‌ می‌چینم و آخر غزل را،، با تب و بغضِ قلم، یکباره از سر می‌نویسم.. گرچه لبریز غم و فریادم اما با خیالت،، از شکایت های دل افسانه کمتر می‌نویسم.. روزهای هفته غم را هر چه پنهان می‌کنم باز،، جمعه وقتی می‌رسد دردِ دل از بَر می‌نویسم.. 🌱