#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
خـواستگارے خواهر فـرمانده😂🌹
اومده بود از فرمانده
مرخصی بگیره
فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت:
(میخوای بری ازدواج کنی ؟)
گفت :
(بله میخوام برم خواستگاری)
فرمانده گفت:
(خب بیا خواهر منو بگیر‼️)
گفت :
(جدی میگی آقا مهدی❗️)
گفت:(به خانوادت بگو برن ببینن
اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو‼️)
اون بنده خدا هم خوشحال😍
دویده بود مخابرات تماس گرفته بود
به خانوادش گفته بود:
(فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر ، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️)
بچه های مخابرات مرده
بودن از خنده😂‼️
پرسیده بود :
(چرا میخندید؟ خودش
گفت بیا خواستگاری خواهر من‼️)
بچہها گفتن:
(بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه😂❤️)
#شـهـیدمـهـدےزیـنالدّیـنـ♥️🕊
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_هجدهم
راستش خیلی هم خوشحال بودیم شیر یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه
می شد .
از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم .
حالا دیگر #آقا هم به فکر افتاده بود که علی را زن بدهد با وجود شرایط بدی که داشتیم، عروسی #علی با دختر خاله ام عروسی با شکوهی بود چرا که اولین پسر خانواده بود پدر می خواست سنگ تمام بگذارد.
از این رو پس از درو محصول سوروسات عروسی را به راه انداختند.
مادر بیچاره ام آنقدر مشغول و سرگرم بود که من یعنی #فاطمه دو ماهه را یک روز تمام در زیر لباس ها و وسائل انباشته شده در یک اتاق در گهواره ام رها کرد و این کار خدا بود که زنده ماندم.
به رسم مردم #خوزستان گروه نی همبان هم برای شب عروسی به خانه اورده شد اما عباس دست الیاس را گرفت. دو پا داشت و دوپا دیگر هم قرض کرد و از خانه گریخت معلوم نشد کجا اما به هر کجا ؟
که صدای طرب روح او را نیازارد.
از فردای آن روز یک نفر به جمع خانواده ما اضافه شده بود همه بر سر یک سفره گاهی حتی صبریه و چهار فرزندش هم به جمع ما اضافه می شدند این بیست و چند نفر هر کدام وقتی مادر را می دیدند طعم یک غذا زیر دندانشان خوش
می آمد .
و مادر که قلبش به تمام وجودش فرمان می داد گاه حتی به پخت و پز پنج شش غذا در روز می رسید.
تنها کسی که به این کار مادر اعتراض شدیدی می کرد #عباس بود .
عباس از هر چه ناز و ادا در خوردن غذا و اسرافکاری بود ناراحت می شد .
با آن که نوجوان بود اخم هایش را در هم می کرد از مادر ایراد می گرفت #دا "مگرجان اضافه داری که اینقدر پای گاز صرف می کنی یک غذا بپز هر کس نخواست نان و پنیر هست !
در مدرسه هم همینجور بود هر روز یک نان و خیار برای خودش و الیاس بر
می داشت و با پای پیاده مسیرخانه تا مدرسه را طی می کردند الیاس هم که نگاهش مدام به دست و دهان #عباس بود .
به همان نان و پنیر اکتفا می کرد در نتیجه هر روز با چشمان از حدقه در آمده از گرسنگی به سرعت به خانه می آمدند و به جان غذای خوشمزه ی #دایه
می افتادند در عوض پول های که دایه یا آقا می دادند و در جیب #عباس جمع شده بود همه به یک جا در دستان یک #سائل جا خوش می کرد.
الیاس که از این کار برادرش جا میخورد به نشانه اعتراض چشمش را از انبوه پول در دستان سائل به سمت چهره ی #آرام و مصمم عباس می چرخید عباس شانه اش را بالا می انداخت با مهربانی دست الیاس را می گرفت و از انجا دور می شد.
و چند لحظه برایش توضیح می داد:
"شاید این گدا یکی از #اولیاء خدا باشد .
الیاس ناباوراما مطیع سرش را پایین
می انداخت و فکر می کرد :
"اولیاء خدا یعنی چه؟"
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
پرودگار من ....🙏
خدای عزیزم🙏
سپاس و ستایش تو و شمردن نعمتهای
تو ....
و ذکر اعلای تو بگذار که همواره در قلب
و زبان من به یاد تو روشن و روان باشد.
توفیقم ده که حق بگویم هر چند بر من
گران باشد
و عطایای خود رابه دیگران اندک شمارم
هر چند بیشتر بخشنده باشم .
خدایا ما را یاری کن ....
که پیوسته بتوانیم دیگران را یاری کنیم.
زیرا محبت زاییده محبت وگذشت نتیجه
گذشت و زندگی جاویدان فقط در فنا به
خاطر دیگران است... آمین 🙏 🙏
✨✨✨✨✨✨
باآرزوی شبی سرشار از آرامش برای شما خوبان
شبتون بهشتی ....
✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨
هدایت شده از نوحه ترکی فارسی(یاحسین غریب مادر)
29-har shahid ye parchame.mp3
8.84M
هر شهید یه پرچمه
سید رضا نریمانی
@nohee_yahosein
هدایت شده از با ولایت تا قیامت
برید این کانال پراز نوحه های زیبا👆👆👆👆🙏🙏
🍃🌸
🍃💗
🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله
💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
🍃💗
💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
🍃🌸
🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
🍃💗
🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕
@abbass_kardani✅
⏪خط امام از نظر دکتر چمران
🔰 الف- از نظر فلسفی
فقط تسلیم به خدا بودن، مبارزه دائمی با شرک و طاغوت، صُنع انسان کامل.
ایمان به خدا و روز آخرت و هدف تکامل انسان بسوی خدا و زندگی دار امتحان است.
همه رنگ ها و نژاد ها و قوم ها و ملیت ها در مقابل خدا برابرند، امتیاز فقط #علم_و_تقوی است.
🔰 ب- اخلاقی:
خود را برای خدا و انقلاب بخواهد،
⛔️نه آنها را برای خود
⛔️ محور خدا باشد نه خود او.
۱.تقوی و عمل صالح، روش باید شرعی باشد.
۲.عرفان
۳. تسلط بر نفس، مبارز با غرور، خودخواهی، مصلحت طلبی، منیت
۴. مبارز با دروغ، با تهمت، با شایعه سازی، با تبلیغات بی اساس و سیاست بازی.
🔰 ج- اقتصادی و استقلال اقتصادی:
۱. ضد استثمار، ضدربا ، ضد احتکار، مبارزه با سرمایه داری
۲. خودکفایی💪
۳. شکفتن استعداد ها، قبول مالکیت مشروط
🔰 د- سیاست خارجی: لا شرقیه، لا غربیه، کمک به مستضعفین دنیا، کمک به انقلاب های آزادی بخش
🔰 و- فرهنگی: استقلال فرهنگی، تکیه بر تراث اسلامی، مبارزه با غرب زدگی و شرق زدگی. .
📚حماسه عشق و عرفان، ص ۱۶۴
‼️ از خط امام دور نشویم
🍃🌹🍃:
┄┅══✼
❁﷽❁
#شهدا 🌷
حاج قاسم سليماني:
شرط شهید شدن شهید بودن است..
اگر امروز کسی را دیدید
که بوی
🌷 شهید 🌷
از کلام
رفتار
و اخلاق او
استشمام شد،بدانید او شهید خواهد شد
و تمام شهدا این مشخصه را داشتند.
🕊🕊
#گوشه_ای_ازخصوصیات_سیدمصطفی
🍃🌹در #خاطرات شهید اززبان مادرشهیدآمده است:
🍃🌹با من از شهادت حرف نمیزد.
میدانست ناراحت میشوم.
🍃🌹 اگر #عشق و #ارادهاش قوی نبود، بعد از شهادت #پسرداییاش، بار اولی که برمیگشت، دیگر به سوریه نمیرفت؛ اما خودش میخواست برود.
خودش میخواست وارد رزم شود. خودش آرزوی #شهادت داشت و بالاخره به آرزویش رسید.
🍃🌹خیلی #قانع بود. کم لباس میخرید.
با اینکه میگفتم برو لباس نو بخر، خودش دوست نداشت. پول دستش بود؛ ولی ولخرجی نمیکرد.
با همان لباسهای #کهنهای هم که میپوشید، چهرهاش #جذاب و #زیبا بود. گاهی میشد یک لباس را چند سال به تن میکرد.
🍃🌹بچۀ آرام و ساکتی بود. اهل دعوا و شرارت نبود.
خودش به فکر درس و تحصیل بود و هیچوقت برای شیطنت او در مدرسه مرا نخواستند. اصلاً یادم نمیآید که برای خواندن #نماز_صبح، او را صدا زده باشم.
خودش بیدار میشد و نمازش را میخواند. خودش وظیفه شرعیاش را میدانست و نیازی به گوشزدکردن من نداشت. به امور واجب و شرعی حساس بود.
🍃🌹 #شوخ بود و باروحیه. اهل #ورزش بود.
آدم فعالی که برای ورزش صبحگاهی همیشه اولین نفر بود. اشتیاق سید مصطفی بقیه بچهها را به وجد میآورد.
🍃🌹به قشر طلبه احترام میگذاشت و #درس_طلبگی را دوست داشت. هیچوقت نشنیدم که از طلبه بودن پدرش خجالت بکشد؛ بلکه افتخار میکرد.
🍃🌹در یک حوزه علمیه ثبتنام کرده و چندماهی مشغول تحصیل شده بود تا #طلبه شود. من نمیدانستم؛ چون هیچوقت از کارهایی که انجام میداد، حرفی نمیزد و همه اینها را بعد از #شهادتش فهمیدم.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
ما فکر میکنیم #شهدا یه کار خاصیکردن که انقدر پاک بودن و #شهید شدن
نه رفیق!
واقعیتش اینه که خیلی کارها رو نکردن که #شهید شدن❤️🌸
@abbass_kardani✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهـــــــــادت 🌷
✨چه زیبا گفتی عباس عزیز:
"اومدم سرمو تقدیم حضرت زینب کنم"
🔶خوش به سعادتت که بی بی جان خریدت،سلام ما رو به ارباب برسون
@abbass_kardani✅
#بسم_رب_الشهدا
#شهیدعباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_نوزدهم
با تلاش مدیریت مستقل بسیج
دانش آموزی و ستاد ایثارگران و وزارت آموزش و پرورش بسیج دانش آموزی در مدارس سازماندهی شد و در سال تحصیلی 73-74 (5/1 میلیون)نفر به عضویت آن در آمده بودند #عباس و الیاس هم در همان سال ها به عضویت بسیج درآمدند .
#عباس پراز شور و حال بسیج گری بود شیطنت های کودکیش هم مالامال از عطر جنگ و جهاد بود.
گاهی کله گرمی های #عباس خانه را به مرز خطر پیش می برد. حتی وقتی در خانه آرام و ساکت نشسته بود بیم. آن می رفت که جایی، گوشه ای ، کسی از شر جنگ بازی هایش به الامان درآید.
یک روز ساکت و آرام تابستانی صدای فریاد همسایه ها خانه را در برگرفت و ما بی خبر به هوای آنکه برای یکی از همسایه ها ممکن است اتفاقی افتاده باشد بیرون دویدیم در آن حال همسایه ها را دیدیم که همگی به سمت خانه ما می آمدند چه شده بود که خودمان از آن بی خبر بودیم جهت انگشتان اشاره همه به سمت #پشت بام خانه ما بود .
سقف خانه مثل تنور #دایه شده بود هر کس که توان داشت سطل ها و تشت های پر از آب را به سمت بام می پاشید.
آتش خاموش شد عباس هم مواد منفجره اش را بالای ایرانیت های که بر سقف خانه بود پنهان کرده بود و حالا این گرمای تابستان اهواز بود که رسوایش می کرد.
دوران پر شر و شور #نوجوانی عباس با همه شر و شورها و شیطنت هایش به پایان می رسید عباس برای خودش داشت مردی می شد، قد می کشید، قدش بلند می شد وقتی راه می رفت انگار یک #هاون سنگین آهنی به پایش بسته بودند.
گاهی صدای یکی بلند میشد.
"آرام راه برو انگار زمین لرزه شده"
کم کم عادت هایش شکل می گرفت برای خودش کسی می شد نوجوانی شخصیتش را ساخته بود.
حالا دیگر #عباس و الیاس و پرویز و محمود و علی و محسن و حبیب هرکدام برای خودشان کس دیگری بودند.کسی ،شخصیتی،فکری،نگاهی،یاوری،تکیه گاهی و ...
ما خواهرها به یکی تکیه می کردیم،از یکی ایده می گرفتیم ،با یکی بازی
می کردیم ،از کسی شادی و شور
می گرفتیم یکی آرامش می داد یکی درد و دل می شنید و یکی خوب حرف می زد....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد ...
@abbass_kardani