eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
707 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
193 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. روایت زیارت ✍س.غلامرضاپور آتش را دیده‌اید؟ آنجا که شعله تمام می‌شود ولی هوای بالای شعله از شدت گرما در حال حرکت است؟ دقیقا داشتیم در حرارت بالای شعله نفس می‌کشیدیم. هوا به شدت گرم بود و روزها نمیشد از محل اسکان بیرون رفت. قرار گذاشتیم شب که قدری گرمای هوا شکسته شد برویم زیارت. شب از نیمه گذشته بود که راه افتادیم. هنوز شب جمعه نرسیده و تا اربعین یازده روز فاصله‌ است؛ اما در حرم جای سوزن انداختن نیست. از درِ خیابان علقمی وارد حرم سقا شدیم. بیست سال پیش به هیچ وجه زوار اجازه نداشتند کفش به‌دست وارد حرم شوند؛ اما حالا اجازه می‌دادند کفشها را در کیسه نایلونی با خود به حرم ببریم. با کوچکترها کناری نشستم تا بزرگترها با زن‌عمویشان بروند زیارت. کولرها بی‌وقفه کار می‌کردند و همه جای حرم فریزری شده بود برای خودش. باد که به دستم می‌خورد دردم بیشتر می‌شد. همان اول راه در مهران روغنی که برای ماساژ دستم آورده بودم از کیفم افتاد و گم شد. من مانده بودم و یک دست که از کتف بالا نمی‌ آمد و به شدت درد می‌کرد؛ اما باید تحمل می‌کردم. در حرم سقای بی‌دست شرم داشتم از دردِ دست حرفی بزنم. موقع خروج از حرم باب الحوائج دنبال یک در بزرگ آهنی بودم. همان دری که شبیه در یک باغ بزرگ بود و با بقیه درهای حرم فرق می‌کرد؛ اما هرچه چشم‌گرداندم پیدایش نکردم. وارد بین الحرمین که شدی دیگر فقط باید مراقب باشی انگشت دست یا پای زوار خسته‌ای که خسته‌گی‌هایشان را همان‌جا پهن کرده و خوابیده‌اند، لگد نکنی. قدم قدم که به حرم ارباب نزدیک می‌شوی دلت محزون می‌شود. این خاصیت اربعین نیست. روزهای میلاد هم همین‌طور است. به حرم که نزدیک می‌شوی حزنی که از ابتدای ورود به کربلا در دلت لانه کرده شعله‌ور شده، اشکهایت سرازیر و دلت بی‌تاب می‌شود. @AFKAREHOWZAVI
. روایت صبوری ✍س.غلامرضاپور پیدا کردن جا برای نه نفر در آن شلوغی و ازدحام سخت بود ؛ من و پنج تا دخترهام، زن عموی بچه ها و دوتا دخترعموهایشان. آخرش هم مجبور شدیم جدا جدا بنشینیم تا بعد از نماز صبح که حرم به قدر نشستن چند نفر کنار هم خلوت شد. سخت است در حرم نشسته باشی ولی مجبور باشی رو به ضریح امام بگویی "به تو از دور سلام " صف زیارت یک صف طولانی و فشرده بود که با بچه ها اصلا نمی‌شد جلو رفت. از همانجا که نشسته بودم، شروع کردم به درد و دل کردن. نگاهم که به ضریح ابراهیم مُجاب افتاد بغضم ترکید. همو که در صحن غربی در مجاورت امام حسین علیه السلام مدفون است. مادرش را به دوش کشیده بود و با خودش به کربلا برده بود. وقتی وارد حرم شد و سلام داد، همه کسانی که در حرم بودند جواب سلام امام را به او شنیدند. از او خواستم تا واسطه شود که بتوانم مادرم را برای زیارت به کربلا بیاورم. وداع نکردیم تا شب دوباره برگردیم. آفتاب صبح پنج شنبه نزده بود که برگشتیم سمت محل اسکان. باید قدری استراحت می‌کردیم تا زیارت شب جمعه مان به خواب از دست نرود.. دخترها سرشب با پدر و عمو یشان رفتند زیارت . من و زن عموی بچه ها ماندیم پیش کوچکترها. این سه تا هم خوب مشغول بازی شده بودند. خدایی بود که دور و برمان پر بود از زائر کوچک. حتی از طبقات پایین هم می‌آمدند بالا و باهم بازی می‌کردند. ماهم هی مراقب بودیم صدایشان خیلی بالا نرود. خانمی با بچه‌هایش سمت چپمان انتهای سالن نشسته بود. زن آرام و خوشرویی بود. نشان به آن نشان که یکی از بچه هایش از همان اول کار بی بهانه و با بهانه گریه می‌کرد و او با صبوری گریه هایش را بند می‌آورد. دخترش گاهی هم می‌آمد با بچه‌های ما بازی می‌کرد. داشتند آماده می‌شدند بروند برای آخرین زیارت و دخترک همچنان نق می‌زد و بهانه می‌گرفت که دیگر مادرش بی‌طاقت شد و دستش به خشم بالا رفت و نمی‌دانم کجای بدن دخترک فرود آمد. همان لحظه یکی به عتاب گفت: "خانم زدن بچه های زیر هفت سال کراهت داره. چرا بچه رو زدی؟" صدای گریه دخترک قطع که نشد، هیچ؛ بالاتر هم رفت. بلند شدم و به سمتش رفتم. اسمش زهرا بود. کلی باهم حرف زدیم. کم‌کم آرام شد و خندید. از کیفم یک گیره روسری در آوردم و روسریش را برایش لبنانی بستم. زهرا که آرام شد رفتم سر جای خودم نشستم اما دلم پیش مادرش بود. او که تا چند دقیقه‌ی پیش آرام بود و می‌خندید حالا گوشه‌ای کز کرده و آرام آرام اشک می‌ریخت. انگار از زیارت رفتن منصرف شده بودند. زهرا هم کنارش خوابیده بود. جلو رفتم و کنارش نشستم. گفتم:"دیدم از دیروز کلافه‌ت کرده بود. گاهی پیش میاد. خودتو اذیت نکن." بغضش ترکید و اشکش بیشتر شد. ادامه دادم : " نمیگم کار خوبی کردی زدیش. ولی میگم‌ ما مادرا هم گاهی کم طاقت میشیم و این خیلی طبیعیه. آدمایی که از بیرون نگاه می‌کنن فقط همون یه لحظه رو می بینن و یه چیزی می‌گن. خیلی اهمیت نده. دیدم از دیروز داری باهاش مدارا میکنی، دلیل گریه هاش چیه؟" گفت: " لجبازه. از بچه‌گی همین‌جور بوده." به پسر کوچکش که حالا آمده‌بود و روی پایش نشسته بود اشاره کرد و ادامه داد:" این یکی که یک سالشه انقدر اذیتم نمیکنه که این اذیت می‌کنه." گفتم : " لجبازی دلیل داره. برگشتی ریشه ای برو دنبال دلیلش. حالِ مادریتم بهتر میشه." انگار یاد چیزی افتاده باشد، باران اشکش تندتر شد:" مگه آقا خودش دعوتمون نکرده؟ پس چرا اینجوری شد؟" خندیدم و گفتم:" از دیروز که من دارم می‌بینم خوب تونستی خودتو کنترل کنی فقط امروز اینجوری شد. اگه خونه بودی هم اینقدر طاقت می‌آوردی؟ این یعنی همون لطف و کرامت آقا که صبوریت بیشتر شده." قدری هم حرفهای زنانه زدیم. لبخند که به لبهایش آمد، دستهایش را به نشانه خداحافظی فشردم و رفتم وسط بازی بچه‌ها. خلاقانه با بالشت‌هایشان بازی جدید اختراع کرده بودند. دعا کردم کاسه‌ی صبر هیچ مادری درین سفر تمام نشود؛ خصوصا من و جاری همسفرم که حالا دیگر باید بچه‌ها را می‌خواباندیم. @AFKAREHOWZAVI
. تجلّی نور ✍مشهودی تجلّی نور است. نور ایمان، نور امید ، نوری که بر قلب عالمیان می تابد و آنان را در مسیر عشق راهنماست؛همانند نیرویی ماورائی همه را به سوی خود می کشاند،کوچک وبزرگ ، پیر و جوان ،زن ومرد ؛عرب وعجم، سیاه وسفید ، همه به یک رنگ در آمده اند؛ یک دل ویک صدا به سوی یک هدف؛( حب الحسین یجمعنا)هچون دریای خروشان به ساحل اَمن الهی موج می زنند.هر کدام به طریقی تلاش می کنند که در این راه قدمی بردارند ،تا دشواری ها ی راه آسان شود . چه کوته فکرانی بودند؛ آنان که به خیال باطل خودمی خواستند ،خورشید را ،در زیر ابر سیاه روزگار دفن کنند ؛نمی دانستند که خورشید ،هیچ وقت پشت ابر نمی ماند وروزی روشنایی اش عالم گیر می شود وبیش از پیش؛ نور هدایت عالمیان خواهد شد. هر سال نظاره گرِ خیل عظیمی از گوشه وکنار جهان در این راه هستیم.همه در حال سبقت گرفتن از یکدیگرند؛عده ای به یاد اُسرای کربلا ،قدم برمی دارند.برخی به یاد پاهای تاول زده ی حضرت رقیه(سلام الله علیها) وچادر خاکی حضرت زینب (سلام الله علیها)سختی های مسیر را به جان می خرند. بعضی قدم هایشان را نذر ظهور کرده اند . ای کاش تمام روزهای سال اربعین بود واز یکجا نشینی دست بر می داشتیم وکمر همت می بستیم و برای رسیدن روز موعود ، دست در دست هم ،رویدادی عظیم رقم می زدیم و پستی وبلند ها ی مسیر را هموار ساخته تا زمینه سازظهور شویم چرا که ؛منتظر واقعی برای چنین برنامه ی مهمی نمی تواند نقش تماشاچی را داشته باشد.* این حقیقتی است که دیر یا زود وقوع پیدا خواهد کرد، اما؛ یک همت اربعین گونه می خواهد ؛هر چند که اربعین های هر ساله ؛مقدمه وتمرینی برای آن روز است ویک قدم بلند برای ظهور و نشانه ای آشکار برای عالمیان می باشد؛فقط کافی است نگاهی به خود بیندازیم و خود را محک بزنیم ؛شاید برایمان تلنگری باشد که سهم هریک از ما در این راه چقدر است ، تا به حال چند قدم برای ظهور برداشته ایم، پای کدامین عمود ایستاده ایم ، چند عمود مانده تا عمود آخرین... -------------------------- * رک: مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی علیه السلام ، ص 100. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چهل روز گذشت.. ✍م* صالحی 🏴در آن غروب خون آلود، هنگامی که خنجر شقاوت ها و نامردی ها، گلوی آخرین مبارز را درید، آن گاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله های آتش خیمه های‎شان، به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند، دشمن به جشن و سرور ایستاد، خیابان ها و کاخ ها را برای جشن ها مهیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل های چون لاله پرخون اسیران، به برپایی جشنی تمسخرآمیز بپردازد. اما زینب، این ستون پابرجای کاروان اسرا، همه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد. به راستی چه کسی می داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوهی از مصیبت ها بر شانه هایش، بغض غم ها را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت. با سخنان زینب، کربلا به بلوغ رسید و خون شهدا جوشید، و جوشید تا آن جویبار خونی که در غریبانه ترین حالت ممکن بر زمین جاری شده بود، در اربعین حسینی، رودی خروشان شد. چهل روز بود که یزیدیان جز رسوایی و بدنامی چیزی ندیده بودند و بزم و شادی شان آلوده به شرم و ندامت شده بود. چهل روز بود که درخت اسلام ریشه در خون شهدا، استوارتر و راسخ تر از همیشه، به سوی فلک قد می کشید. چهل روز بود... در آیین سوگواری، اربعین، گذر چهل روز از یک حادثه و پاسداشت آن است تا در دفتر خاطره ها گرد فراموشی نگیرد و از یادها نرود. اما برای رخداد بی مرگ عاشورا، اربعین و تکرار هر ساله آن، حکایت دیگری است از عشق و دلدادگی شیعیان؛ چیزی که باید آن را در اراده بی پایان خدایی جست؛ خدایی که در غم حسین علیه السلام چهل روز آسمان را به گریه واداشت؛ چنان که صادق آل رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: «بَکتِ السَّماءُ عَلَی الحُسَینِ أربَعینَ یوماً بِالدَّم؛ آسمان چهل روز بر حسین خون گریه کرد.. @AFKAREHOWZAVI
. موسی به دین محمد(ص)، عیسی به دین محمد(ص) ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد جهان در گردش است، گردشی درست به سمت آخرین دین و منتظر رسیدن آخرین منجی. دنیا در حال غربال است، غربالی که به پدر و مادر نگاه نمی‌کند. مثلا نگاه نمی‌کند پسر آن آقا زاده هستی یا از فلان خاندان مهمی. اصلا کار ندارد پدر و مادر شیعی داری، یا نه! الان خودت مهمی. این‌که چند مرده حلاجی؟ چقدر خودت را باور کردی؟ چقدر از دین آباء و اجدادی‌ات ارتزاق کردی؟ چقدر خودت به کشف و شهود رسیدی؟ نکند در کارزار غربال بزرگ، مسیحی‌زاده‌ها به فهم دین برسند و تو جا بمانی؟ نکند رسانه از هر مدلش، تو را به اشتباه بیاندازد و از لشگر دیگری سر دربیاوری؟ نکند سرِ بازی نخ‌نما شده و دم دستی آزادی رکب بخوری و ...؟ می‌ترسم از روزی که من مسلمان زاده و پای روضه بزرگ شده و نمک سفره اباعبدالله را چشیده، به حجت یاری دین خدا نرسم و با هزار دلیل عاقلی به انکار برآیم و یا سست شوم و توجیه کنم و آن طرف دنیا دختر مو بور چشم رنگی اروپایی با تمام ظواهر دنیای مادی، معنویت را شکار کند و عاقبت بخیر شود. ترس معقولی است. با گسترش فیلم مانور حجاب در قلب اروپا، این ترس، بیشتر نمود پیدا می‌کند. یک ترس واقعی و یک ترس درست از شرایط کنونی که بوی آخرالزمان می‌دهد. امروز روز بزرگ‌داشت دین الهی است. روز یاری پیامبران است از ابراهیم، یحیی، موسی، عیسی و آخرین پیامبر که جان عالمی به فدایش. امروز، روز فکر کردن و درست فکر کردن درباره هویت شیعی، هویت دینی و هویت ملی است که تا دل‌مان بخواهد رویش حجاب افتاده‌است. امروز فرزندان موسی و فرزندان عیسی به خیل اصحاب آخرالزمانی می‌پیوندند، دیر نیست که حلاوت دین محمد(ص) دهان تلخ مردمان رنج‌دیده جهان را شیرین کند. خدا کند از کارزار رسیدن به ظهور جا نمانیم. @AFKAREHOWZAVI
مشایة، میراثی عظیم و پر مایه ♨️ اربعین هر ساله، دمادم خروش حسینیان، نگاهی خصمانه‌‌ و حداقلی را شاهد هستیم که در پی القای حکومتی بودن حرکت سیل عشّاق پیاده است؛ اما در حقیقت، طریق مشاية، میراث عظیمی‌ست که از اهل بیت( علیهم‌السلام) و بواسطه‌ی عالمان دینی به یادگار مانده‌است. 💢 نگاهی اجمالی به تاریخچه مشایة، نشان خواهد‌داد که از قرون گذشته، علمای اهل نجف، همچون مرحوم خمایسی( در قرن ۱۲)، بزرگان در عهد علامه بحرالعلوم و در دوران شیخ انصاری، قدم در مسیر این پیاده‌روی نهادند. بعدها نیز احیای این سنت حسنة_ پس از کمرنگ شدن آن تحت تاثیر شرایط سیاسی و اجتماعی منطقه_ توسط دو عالم ایرانی، در تاریخ ماندگار شد؛ ملا علی خلیلی تهرانی و شیخ لطف الله لاریجانی. در سال‌های پس از آن نیز، تلاش‌های آیت‌الله سید محمود شاهرودی، محدث نوری و دیگر عالمان، در رونق بخشیدن به حرکت مشایه، درخور توجه بوده‌است. ‼️ آری، حضور پرشور و شعور مردم در پیاده روی اربعین حسینی، مرهون و مدیون آنانی‌ست که سیره‌ی مشاية را از اهل‌بیت به ارث بردند و مسیر ظهور را به طریق‌الحسین پیوند زدند. ✍🏻 🗒️@HamQalam
. سفر اربعین ✍سادات طهماسی چند سالی، بی‌دغدغه و سبک‌بار راهی سفر اربعین و پیاده‌روی نجف به کربلا می‌شدم. هر کجا خسته بودم، استراحت می‌کردم. ظهرها می‌خوابیدم و کل شب در مسیر بودم. هرچند در طول مسیر، گرما و خستگی راه اذیت می‌کرد اما در حدی نبود که از خود بیخود شوم. اما سفر امسال فرق داشت. در بین همسفری‌های امسال، بچه‌های ۶ و ۸ ساله‌ای حضور داشتند که با شوق زیاد، راهی این سفر شده بودند. تا نجف همه چیز طبق روال بود. قصد داشتیم بعد از نماز صبح، نجف را به قصد کوفه و پیاده‌روی ترک کنیم. اما حریف، خواب صبحگاهی زائران کوچک آقا نشدیم و تا به خود بجنبیم آفتاب نجف طلوع کرد. خورشید، مثل ذره‌بین، فرق سرمان را نشانه رفته بود. قطره‌های عرق از سر و صورتمان چکه می‌کرد. رفته رفته، صدای زائر کوچکمان بی‌رمق و از ورجه وورجه ‌هایش کم می‌شد. حالت تهوع و استفراغ به سراغش آمد. مادرش با دیدن وضعیت او، از خود بیخود شد و به نیروهای هلال احمر پناه برد. بعد از تزریق آمپول و توصیه‌های لازم، راهی کوچه پس کوچه‌های کوفه شدیم، تا جایی برای استراحت پیدا کنیم. زیر سایه دیوار خانه‌ای نشسته بودیم که ابومسلم مثل فرشته نجات به دادمان رسید. تعارف کرد که به منزل او برویم، از خدا خواسته دعوتش را اجابت کردیم. بچه‌ها، تا خنکای باد کولر را حس کردند، کنج خانه‌ی ابومسلم خوابیدند. همسر و عروس‌های ابومسلم در تدارک ناهار بودند و هر ساعت به تعداد مهمان‌ها اضافه می‌شد. مثل پروانه دور مهمان‌ها می‌چرخیدند و با آب و چای از آنها پذیرایی می‌کردند. حوالی ساعت ۵ عصر، که خورشید از حرارتش کم کرد. با ذکر شکراً شکراً از ابومسلم و خانواده‌اش خداحافظی کردیم. مسیر کوفه تا سهله را ابوالفضل کوچک ما، مثل چکاوک می‌دوید و شیرین زبانی می‌کرد. و ما برای ابومسلم و خانواده‌اش دعای خیر می‌کردیم. که اگر میزبانی و دعوت او نبود، معلوم نبود در هوای گرم و کوچه پس کوچه‌های کوفه، چه بر سرش می‌آمد. سفر امسال با تمام سفرها فرق داشت. این است که بزرگان، همیشه سفارش دارند؛ سفر اربعین را باید خانوادگی رفت تا بتوانیم ذره‌ای از مصائب اهل بیت، خصوصا عقیله بنی هاشم را درک کنیم. قطعا درکی که مادران بچه به بغل از سفر اربعین و پیاده‌روی دارند. مردان کوله به دوش ندارند. سفری که در آن، به خاطر درد و خستگی بقیه، از درد و خستگی‌ خودت بگذری. @AFKAREHOWZAVI
🔅 اربعین نمونه‌ای از دنیای ظهور خط سرخ عاشورا در امتداد تاریخ در مسیر اربعین کشیده شده و هرساله سربازانی از نژاد و رنگ و ملیت‌های مختلف در لشکر ظهور، حاضر می‌شوند و پرچم‌ها و زبان‌ها و دغدغه‌ها در هم گره می‌خورد و قدم‌ها با مبدأیی واحد و مسیری واحد و هدفی مشخص با هم یکی می‌شوند. پرچم سرخ قیام عاشورا می‌رود تا با علم سبز انتظار گره بخورد و بر فراز گنبد انسانیت به اهتزاز درآید.‌ اربعین نه یک همایش همگانی و یک حرکت ایده‌الیستی که ترسیم مدینه فاضله است. نمونه‌ای از جامعه‌ای که تشکیل خواهد شد به دور از منیت‌ها همان حکومتی که مردمانش عدالت و خردورزی را به حد اعلای خود خواهند چشید. صاحب قدمانی که پا در جاده اربعین می‌گذارند، علم کشان مقاومت‌اند و وارثان ایثار. @AFKAREHOWZAVI
🏴🚩 سخنان ۵۱ سال پیش رهبر عزیز انقلاب در خصوص کنگره جهانی اربعین ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻پنجاه و یک سال پیش ، یعنی زمانی که هنوز مراسم اربعین ، به شکوه امروز شکل نگرفته بود ، حضرت آیت‌ الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۲ مصادف با روز جمعه ۲۰ صفر سال ۱۳۹۴ هجری قمری در جریان سلسله جلساتی در مسجد امام حسن (ع) در مشهد مقدس که به شرح و تفسیر خطبه‌های نهج‌البلاغه اختصاص داشت ، به‌ مناسبت تقارن با شب اربعین حسینی ، تحلیلی تاریخی و جامع از چرایی اهمیت زیارت اربعین ارائه دادند . این بیانات را به شرح زیر می‌خوانیم : 🚩 می‌دانید یکی از علائم ایمان زیارت اربعین است ؟ بنده نمی‌دانم این روایت چقدر صحیح است ، اصراری هم ندارم که بگویم معنای این روایت همین است که من گمان کرده‌ام ، واقعش هم این است که احتمال می‌دهم معنایش یکی از شقوق  و احتمالات دیگری باشد که در این زمینه بیان می‌شود ؛ امّا اگر این احتمال هم که من می‌گویم باشد ، مؤیّد فراوانی دارد ؛ « زیارة الأربعین ». 🚩 شیعه یک جمع متفرقی بود . یک جامعه‌ای بود که در یک جا ، در یک مکان زندگی نمی‌کردند . در مدینه بودند ، در کوفه بودند ، در بصره بودند ، در اهواز بودند ، در قم بودند ، در خراسان بودند ، اطراف و اکناف بلاد . اما یک روح در این کالبد متفرق و در این اجزاء متشتت در جریان بود. 🚩 مثل دانه‌های تسبیح یک رشته و یک نخ همه این‌ها را به هم وصل می‌کرد . چه بود آن رشته ؟ رشته اطاعت و فرمانبری از مرکزیت تشیع ، از رهبری عالی تشیع یعنی ؛ امام . همه این رشته‌ها به آن جا متصل می‌شد . قلبی بود که به همه اعضا فرمان می‌داد . و به این ترتیب تشیع یک سازمان و یک تشکیلاتی بود . ممکن بود دو نفر از حال هم خبر نداشته باشند اما ؛ بودند کسانی که از حال همه با خبر بودند . اطاعت و فرمانبری آن ها به حساب بود ، فریاد زدنشان از روی دستور بود ، سکوتشان بر طبق نقشه بود. 🚩 همه چیزشان با حساب بود . فقط یک عیبی کار آن ها داشت و آن این که ؛ همدیگر را کمتر می‌دیدند . اهل یک شهر ، شیعیان یک منطقه ، البته یکدیگر را می‌دیدند اما ؛ یک کنگره جهانی لازم بود برای شیعیان روزگار ائمه (ع). 🚩 این کنگره جهانی را معین کردند ، وقتش را هم معین کردند ، گفتند : در این موعد معین ، در آن کنگره هر کس بتواند شرکت کند ، آن موعد روز اربعین است و جای شرکت ، سرزمین کربلا است . چون روح شیعه روح کربلایی است‌ ، روح عاشورایی است . در کالبد شیعه تپش روز عاشورا مشهود است . شیعه هر جا که هست ، دنباله‌ روی عاشورای حسین است . این هم که می‌بینی همه جا این تپش‌هایی که در شیعه مشهود شده‌ ، از آن مرقدِ پاک ناشی شده . این شعله‌هایی بوده که از آن روح مقدس و پاک و از آن تربت عالی مقدار سرکشیده . به جان‌ها و روح‌ها رسیده ، انسان‌ها را به گلوله‌های داغی تبدیل کرده و آنها را به قلب دشمن فرو برده. 🚩 بنابراین مسأله اربعین ، یک مسأله مهمی است‌ ، اربعین یعنی میعاد شیعیان در یک کنگره بین‌المللی و جهانی ، برای سرزمینی که خودش خاطره‌ انگیز است آن سرزمین‌ ، سرزمین خاطره‌ ها است‌ ، خاطره‌ های باشکوه‌ ، خاطره‌های عزیز ، سرزمین شهدا ، مزار کشته‌شدگان راه خدا ، این جا جمع بشوند تشیع‌ ، پیروان تشیع و دست برادری و پیمان وفاداری هر چه بیشتر بدهند. 🚩🚩 اگر امروز هم بتوانند شیعیان ، آن سرزمین پاک و مقدس را یک چنین میعادی قرار بدهند ، البته بسیار کار بجا و جالبی خواهد بود و همین دنباله‌ گیری از راهی است که ؛ از ائمه هدی (ع) به ما ارائه دادند . 🎙 سخنرانی در مسجد امام حسن مجتبی (ع) مشهد مقدس _۲۴ اسفند ۱۳۵۲ @ghalamnegaremonfared
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ثمره زیارت ✍وجگانی پنجاه روز است از روز اول محرم، چهل روز است از عاشورا گذشته است. مشکی ها برتن، بیرق مشکی ها مهیا برای کوچه و خیابان و سردر خانه ها.. مهمان‌ها و روضه خوانها و سخنرانان امام حسین علیه السلام از این مجلس به آن مجلس، از این خانه به آن خانه، ذکر حسین بر لب و دست بر سینه و چشمان گریان داشته... زیارت از راه دور هرروز با صد لعن و سلام خوانده، اگر به اندازه بال مگس هم بوده محزون شده در مصائب و گریسته.. زیارت از نزدیک را رفته، مقابل حرم ایستاده.. ثمره ی زیارت یکی پاداش زیارت و دیگری خواص زیارت است. پاداش زیارت ماندگار است هر درهمی خرج کرده، هر قدمی برداشتی، هر رنجی کشیده همه را برایش در لوح محفوظ نوشته اند. هر یکی یکی از قدمهایش را حج مقبول و هر حرکتی برای حسین انجام داده، مادر حسین علیه السلام دیده و او را تکریم کرده است. خواص زیارت اینکه خود را در آیینه و آبگینه ی امام دیدن است. زیارت توجه و قصد است. عین حقیقت است. همچو آیینه و زجاجه است، نور سپید و شفافش تمام وجود و باطنیات را بدون ذره ای کم و زیاد نشان می دهد. اصل خواص زیارت همین است! اینکه نفس لوامه فعال می شود و سرزنش گری می کند تا زائر را به اصل خودش برگرداند. زیارت آرامش می دهد ولی گاهی قبل از رسیدن به آرامش آمادگی پیدا می کند تا غده های بدخیم جراحی شود. عفونتها درمان می شود. تا این مقدمات نباشد آرامش و خواب راحت معنا ندارد. گاهی زائر روحش را مریض کرده است و خواص زیارت ابتدا او را درمان می کند و بعدا مرهم(مُسکّن) و التیامی برای زخم های باز شده اش می باشد. گاهی به زیارت کربلا می رسد با لباسهای خاکی و پاهای مجروح خونین و تاول زده، کیلومترها آمده است، همان راهی که زینب را به اسارت برده اند، زائرین همنوای زینبی شدند و با پایِ پیاده دل به زمین خاکی گرمِ نینوا نهاده، به بین الحرمین می رسد از همانجا سلامش می دهد. دستی بالا برده و با زبان بدنش اشاره می کند که ببین جبران مافات آمده ام، خیلی بدم، خودم می دانم ولی تو کریمی و قبولم کن!! گاهی لباسهای نوتری پوشیده و آداب خاص تری رعایت کرده و خود را به آغوشش انداخته و گمشده اش را پیدا کرده.. خلاصه به‌هر ترتیب همه به قصد توجه آمده اند زیارت.. هرکسی به اندازه ی ظرف و سعه ی صدرش در ظرفش ریخته می شود. توشه راه گرفته و به دیارش بر می گردد. تا چند وقت نور و توشه دارد برای ادامه ی راه و سبک زندگی اش و دوباره گاهی نورش کم می شود و طلب زیارت می کند... امروز عصر اربعین همه ی عراقیهای اطراف کربلا، از بصره و حله و ...بار و بنه ها را جمع کرده، تمام اسباب و وسایل موکبها و ...را بار ماشینها کرده و بسمت مقصد در حال حرکتند. چه شور و شلوغی و ازدحامی، تا چشم کار می کند و دوردستها را می بیند همه ازدحام و سیاهی زائرین در حال برگشت.. از نود کشور دنیا همه آمده اند که اگر این حسین را در دیار خود می داشتند هر کوی و برزن شان را بیرق و تمثالی از حسین می ساختند تا همه ی عالم را حسینی کنند. این سفر اربعین هم تمام شد اما حقیقت حسین همیشه ساری و جاری ست. حسین تازه زنده شده است. اللهم عجل لولیک الفرج @AFKAREHOWZAVI
. روایت مادرانه ✍س.غلامرضاپور یک ساعتی به اذان صبح مانده بود که راه افتادم سمت حرم. قدری از شلوغی شب جمعه کم شده بود اما همچنان جمعیت در بین‌الحرمین و خیابانهای اطراف حرم‌ها موج می‌زد. تنها بودم اما با کوله باری از حاجت آمده بودم. دست تمام التماس دعاها را گرفتم و یکراست با خودم آوردم حرم باب‌الحوائج. گوشه‌ای ایستادم و نگاهم را دوختم به ضریح. نمی دانستم کدام حاجت را اول بخواهم. اصلا نمیدانستم چگونه آنهمه حاجت را بخواهم. یکهو یاد مادر سقا افتادم. مادرها باهم رودربایستی ندارند. خصوصا اگر پای بچه هایشان بیاید وسط. اصلا مادرها دعای مهم‌شان بچه‌هایشان هستند. دیدم ام‌البنین خانه‌ی امیرالمومنین بچه هایش را خیلی خوب امام حسینی بار آورده. تربیت بچه‌هایم و بچه‌های همه کسانی که می‌شناختم را در عقل و ادب، وفا و معرفت، باور و اعتقاد... سپردم به مادر باب‌الحوائج . یاد بچه‌های غزه هم بودم. همان‌ها که پناهی جز خدا و اهل‌بیت ندارند. پیغام دوستم را هم رساندم که گفته بود: "سلام منو بهشون برسون؛ بگو چیکار کردم که اسممو امسال از لیست خط زدید؟" حرفهایم تمام نمی‌شد اما وقت داشت می‌گذشت. قرار بود بعد از صبحانه عازم نجف باشیم. از درِ سمت بین الحرمین رفتم بیرون. همان دری که شبیه در یک باغ بزرگ بود و با بقیه درهای حرم فرق داشت. درسفر دوسال پیش همینجا بود اما حالا بجایش تخته های چوبی بزرگ گذاشته‌‌بودند و رویش را با مخمل های مشکی پوشانده‌‌‌بودند. رد دستها روی مخملهای مشکی به وضوح دیده می‌شد.دیدم که خانمها با انگشت حاجت هایشان را روی همان مخملهای مشکی می‌نویسند. با انگشت وسط همان مخمل مشکی نوشتم بچه‌ها. گاهی باورهای ساده سریع‌تر تورا به مقصد می‌رسانند. سمت حرم ارباب به‌راه افتادم.بین الحرمین همچنان مضیف زائران خسته ای بود که تازه از راه رسیده بودند‌. دوسال پیش ماهم همینجا، نشسته خوابمان برده بود. در مسیر احیانا اگر روانداز خانمی کنار رفته بود آرام برایش مرتب می‌کردم. هرچقدر به حرم نزدیکتر می‌شدم ازدحام جمعیت بیشتر می‌شد. نگران تنه خوردنهای ناخواسته بودم. جلوتر نمی‌شد رفت. از بیرون به گنبدش چشم دوختم و حرف زدم. یقین داشتم حرفهایم را می شنود. @AFKAREHOWZAVI
🚩 فراخوان سومین سوگواره بین‌المللی ملت امام حسین (ع) برای آگاهی بیشتر از جزئیات جشنواره، جوایز و نیز ارسال آثار به تارنمای زیر مراجعه کنید. https://hawzahnews.com/xd34m @HawzahNews | خبرگزاری‌حوزه
. دلم گرفته... ✍بغدادی تا چند ماه پیش یکی از دلخوشی هایم دیدن اخبار بود ...از دست خودم که کار درست و حسابی بر نمی آمد ولی با دیدن کارهای حسابی شهید رییسی ذوق می کردم ... با خنده ی محرومان لبخند بر روی لبانم می نشست و با قدرت گرفتن کارخانه ها من هم جان دوباره ای می گرفتم... اما همه چیز در یک شب بارانی ناتمام ماند هنوز گذاشتن نام شهید کنار اسمت برایم سخت و جانکاه است شهید خدمتم😭 حالا چند وقتی ست نه اخبار را دنبال می کنم نه ذوق میکنم دلم گرفته ...چقدر همه چیز زود تمام شد ...می دانم ایمان باید در مغز استخوان هایم ریشه دوانده باشد و دست غیب الهی را در تک تک حوادث ببینم و آرام باشم زینب وار در حادثه ها استوار باشم و کمر خم نکنم... چشم می دوزم به آینده ای روشن که مرا به سمت خود فرا می خواند... دلخوشی آمدن یوسف زهرا غم هایم را آسان می کند. هر بار سفر اربعین را پا به پای تو زندگی می کنم تا شاید لذت حضورت را بهتر درک کنم تمام سختی هایش را به جان می خرم تا هم جاده شوم با دلدادگانت... می بینی چطور بچه هایمان را با خود راهی کرده ایم تا شاید آسمان دعاهای آنان را بالا ببرد. سلام ما را به عاشقانت برسان ...به سید ابراهیم ... دیدن عکس های او در اربعین کنار حاج قاسم قلبم را به درد می آورد اولین اربعین بی او بود... ولی حضورش، لبخندش در تمام جاده احساس می شد و من مثل پدر از دست داده ها هر جا به دنبال نشانی از حضورش بودم ...سفرت به سلامت همسفر جاده ی عشاق الحسین. وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹) @AFKAREHOWZAVI
. اربعین تمام شد ، اربعینی بمانيم ✍زهرا مهرجویی عصر روز اربعین ، شهر کربلا حال و هوای عجیبی دارد. غم خاصی توی چهره موکب دارها می توان دید. گویا جمع شدن بساط نوکری دردی دارد که فقط آنان درک می کنند. اربعین یکبار دیگر آمد و تمام شد و برکاتی را به همراه خود آورد . درست مانند موجی که دستی برساحل می کشد و کلی صدف و مروارید برجای می گذارد. اربعین آمد و با خودش خا،راتی شیرین و با یاد ماندنی برجای گذاشت رفت . خاطراتی سرتاسر ایثار و عشق و از خودگذشتگی است . زیبایی اربعین در ترسیم زیست همدلانه مدینه فاضله اوج می گیرد. کاش در طول سال این نوع از همدلی و همراهی را ادامه می دادیم . کاش حال که اربعین تمام شده حال و هوای آن هرگز تمام نشود . @AFKAREHOWZAVI
. پرده‌ی آخرنجمه صالحی دل‌ها پر از حزن و شور برای وداع با آن مقصد روشن و مقدس است و آسمان، بارانی از دعا و تضرع دارد. این وداع، نه بستن راه عشق‌ورزی است و نه پایان ارتباط؛ بلکه آغازی است به یک سفر جدید و عمق بخشیدن ایمان و تواضع به سوی خلق هستی‌های نقره‌ای تازه و روزهای طلایی در فصلی نو از زندگی. سفر پایان یافت اما بوی آرامش وصل به مشام می‌رسد، اشک‌ها به نیایش تبدیل شده‌اند و قلب‌ها به شوق زیارت دوباره می‌تپد! عمر سفر کوتاه است اما هر چه در سفر عتبات دیدیم، در وجودمان جاودانه و زنده می‌ماند! شکر خدا بابت خاک ، جواهری که دل‌های پر از شوق دیدار به سوی آن پر می‌کشند. اکنون، در این لحظات پایانی، دل‌هایمان را به یاد آن روزهای پر از نور و عشق می‌سپاریم. هر لحظه از این سفر، همچون نگینی درخشان در خاطرات‌مان خواهد درخشید و ما را به سوی آینده‌ای روشن‌تر هدایت خواهد کرد. امید داریم که این تجارب معنوی، چراغ راهی باشد برای زندگی‌مان و ما را به سوی سعادت و آرامش هدایت کند. ! در این راه، صبر و شکر را از تو آموختیم و دل‌هایمان را به حریم خدا سپردیم. با هر قدم، به سوی نور و عشق نزدیک‌تر شدیم و جان‌هایمان را به تو پیوند زدیم. یا حسین! ما از تو آموختیم که جان باید امن همچو باشد، هم حسین علیه‌السلام داشته باشد که چراغ راه است و هم علیه‌السلام تکیه‌گاه این چراغ! از تو آموختیم دل می‌تواند حریم خدا شود! کاش گنجایش قلبی که می‌تواند خانه‌ی خدا باشد را داشته باشیم! ما را در این راه تنها نگذار! @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «طفلک غیر معصوم» ✍زهرا نجاتی همه ما شاید نه اما قطعا اغلب ما، یک طفل کودک یا نوجوان بهانه گیر پا به زمین کوب، درونمان داریم که از تغییر می‌ترسد. مدام بهانه چیزهایی را می‌گیرد که عمیقا دوستشان دارد و ممکن است زندگی یا تقدیر، به هردلیلی آنها را از او گرفته باشد. طفل درونمان، اغلب به هوای دنیا بهانه می‌گیرد؛ وابستگی‌ها، علایق، آرزوهایمان را بهانه میکند و مدام مثل یک بچه ی رو مخ، نداشتن یا از دست دادنشان را به زخمان می‌کشد. گاهی وقتها حتی این طفل درون به ظاهر برای آخرت بهانه می‌گیرد اما ته تهش همان بچه بازی است همان ناراضی نبودن، همان پا به زمین نارضایتی از اله، کوفتن. این طفل برای بعضی‌ها، دیگر طفل نیست تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده. دقیقا مثل بچه‌هایی که از بس پدر ومادر به حرفشان گوش کرده‌اند، از جایی به بعد نه احترام سرشان می‌شود نه ادب. داد و فریاد و قلدربازی در می آورند و پا برزمین می کوبند و انسانها با تمام اِهِنّ و تولوپشان، در برابر آن کم می‌آورندـ گاهب طفل درون، از تغییر می ترسد. از پای در مسیر می ترسد. میخواهد همانی باشد که همیشه بوده. می‌خواهد خیالش راحت باشد. بیچاره حال طفل در رحم مادر را دارد که فکر می‌کند چقدر بیچاره می‌شود اگر وابستگی‌اش به رحم را بیخیال شود و پا بگذارد در دنیایی که خیلی بزرگتر از دنیای رحم است اما خودش هم در مقابل سرای جاودان مثل همان رحم است مثل حلقه ای در بیابان. طفل درون من هم این روزها بهانه می‌گیرد، از تغییر ترسیده، دارد جا می‌زند اما سعی دارم ادبش کنم. بچه لوس و ننر در مرام تربیتی ام نیست، دعا کنید این یکی هم قسر در نرود. خیلی وقت‌ها این تغییرات خواسته و ناخواسته هستند که مثل داروهای عجیب و غریب، بچه‌ها را رشد می‌دند و با جهش روحی ناگهان عرشی‌شان می‌کنند. 🤲دعا کنیم طفل‌هایمان قد بکشند، رشید شوند، عاقل شوند و پر از حس افتخار و مباهات نزد خدا و ملائک بروندـ شما برای طفل من دعا کنید و من برای طفل شما.. @AFKAREHOWZAVI
🔶🔹 سلسله نشست‌های «در آستانه‌ی قله» 2⃣ جلسه‌ی دوم: ریشه‌های ما(۲) 🔰 ارائه‌دهنده: محمدعلی‌شکوهیان‌راد 🗓 زمان: شنبه ۱۰شهریورماه ۱۴۰۳ ⏰ ساعت۱۷ تا ۱۹ 📍مکان: قم، بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه‌ی ۶، سازمان تبلیغات اسلامی، سالن شهید سلیمانی 🆔 ثبت‌نام: @Ketabsal003 @AFKAREHOWZAVI
. در آرزوی شریک غم‌شدن ✍بغدادی به خودم قول داده بودم هر طور شده با همه ی کودکانم راهی این سفر شوم دلم می خواست شریک غم های زینب کبری (س) باشم سفر بدون بچه آن‌چنان که باید عمق فاجعه را به رخ انسان نمی کشد... از روزی که بار سفر جمع می کردم خجالت هایم سرازیر شدند آن‌چنان تدابیری برای سرگرمی ،تغذیه ،پوشاک، داروهای شیمیایی و سنتی برایشان انجام داده بودم که موقع بستن زیپ کوله ام سرم پایین بود...چطور می توانستم هم پای غمش باشم با آن تجهیزات... تا مرز در آن گرما بچه ها چند بار بهانه پتو گرفتند از سرمای شدید کولر ...این کجا و سوار بر مرکب‌های بی تجهیز کجاااا ساعت حرکت را جوری تنظیم کرده بودیم که به خنکای دم غروب عراق برسیم ...قدم به قدم وسایل عجیب و غریب آب پاشی بود که فضا را بهاری کرده بود...چطور می توانستم شریک غمش باشم!... باز هم شب از نیمه گذشته بود که رسیدیم خدمت شاه نجف و آنجا تازه غبار یتیمی روی سرم آوار شد چطور آنهمه سال بدون پدر طاقت آورده بودم... مشایه را از حرم مولا آغاز کردیم پدرست دیگر باید دعایش بدرقه ی راهمان باشد...آخر قرار است هم قدم مصائب زینبش بشویم... باد گرمی که از میان قبرهای کوتاه و بلند وادی السلام در حال وزیدن بود حال و هوای زیبای مشایه را چند برابر کرده بود... قدم به قدم پذیرایی پشت پذیرایی بود که روزی مان می شد از آب خنک و فلافل های داغ گرفته تا شربت و میوه و انواع غذاهای رنگارنگ ...مگر می شد شریک غم هایش شد کوچه به کوچه مهربانی قدم به قدم لطف و نوازش کجا تازیانه و کعب نی کجا بودن در آغوش گرم خانواده کجا سرهای رفته به نیزه کجا بودن در حریم امن موکب داران کجا و نگاه های حرامی ها کجااااااا چطور می شد شریک غم هایش شد... شما خاندان کرم هستید ...شریک کردنمان فقط به اسم را هم می پذیرید با کریمان کارها دشوار نیست با کوله باری از امکانات رفته بودم و حالا با کوله باری از شرمساری به خانه رسیدم در هیچ جای سفر تعرض ندیدم و کودک از دست نداده ام ...شما بهترین شریک هستید با دستانی پر از مهربانی و لطف مرا شریک غم ها و مصائب تان کردید بانوی من... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دومین پویش 🌷روایت خادمی🌷 🔹محورهای روایت نویسی: ۱. خدمت به زائران در مسیر پیاده روی و موکب های اطراف مشهد ۲. روز شهادت امام رضا علیه السلام و حال و هوای خیابان های مشهد ۳. مراسم سوگواری شهادت امام رضا علیه السلام(هیئات و روضه های خانگی) ۴. نشانه های وحدت اسلامی، مقاومت اسلامی و شهدای مقاومت در مراسمات عزاداری. ۵. عزاداری و انتظار فرج. 📸چنانچه روایت‌ها دارای عکس متناسب با موضوع باشند،قابلیت بالاتری برای انتشار خواهند داشت. ✨ به سه اثر برگزیده هدایای متبرکی اختصاص داده شده است. ارسال آثار و کسب اطلاعات بیشتر: @teymourzade @ghalam118
. 🍃پناه🍃 ✍زهرا نجاتی روزی که از خانه، وطن، دوستان، دل کندم، دلخوشی‌‌ام تو بودی. اینکه کنار هر دل‌پریشانی‌ام، کنار راه دورم تا عزیزترین‌ها، یک بابای مهربان هست که همیشه دامان پدرانه‌اش به رویم باز است و می‌توانم تکیه کنم به بلندای پنجره فولادش و خستگی‌هایم را در گوش ضریحش، نجوا کنم... گاه گاه بالای قبر مادرمهربانم بنشینم و سخن بگویم. اما حالا قرار است وعده دیدار ما، عقب بیفتد تا وقتی که نمی‌دانم. خوشحالم چون مدت‌هاست آموخته‌ام از شرایط موجود، نهایت بهره را ببرم تا جایی برای حسرت، برایم نماند. حسرت نمی‌خورم. چون هربار شد، خودم را رساندم روی قالیچه‌ها، روبه روی دارالسلام و هوای بهشتی حرمت را در سینه کشیدمــ اما باوجود این‌ها، دل طفل درونم، بی تاب است از دوری‌ات و طرف دیگر ذهنم که خیلی وقت‌ها عاقل‌تر است، می‌گوید:«ناراحتی ندارد که آنچه وظیفه است، نزدیک کننده آدمی است به خدا و خلیفه اش. باقی‌اش توهم است و فکر و خیال. قرار باشد به وظیفه عمل نکنی و جعبه جعبه دستمال کاغذی، خرج اشک‌هایت کنی، خودت را گول می‌زنی اما خدا و اهل بیت را؟؟؟ هیهات.» این است که طفل گوشه دیگر ذهنم جول و پلاسش را جمع کرده و مثل کودکی که دعوایش کرده‌اند، گوشه‌ای نشسته و می‌خواهد اشک ببارد اما از طرف دیگر ذهنم همان خانم عاقل گوشه ذهن، می‌ترسد و این است که آرام گرفته. خوب است دیگر. آدمی مگر در زندگی چه می‌خواهد؟ یک لبخند بلند کشیده روی چهره خدا که سایه بیندازد روی زندگی و دست نوازش‌گر خدایی که آدم خسته از دوری و رنج و دل کندن‌های مداوم را، آرام کند. خوشبختی همین است، باقی‌اش می‌ترسم توهم باشد. قرار نبوده این دنیا پر از خوشی باشد. قرار نبوده همه چیز وفق مراد باشد. قرار بوده بِدَویم و بِدَویم و بِدَویم مثل رییسی که فقط دوید. قرار بوده «سابقوا الی مَغفره ٍمِن ربَّکم،» باشیم اما از یادمان برده‌اند. آن هم با وعده‌های خداوند که هرجا از هجرت گفته، به آن چسبانده که یکیش همان است که همه دنبالش هستیم:«و مَن یُهاجِر فی سَبیل الله، یَجِدْ فِی الارضِ مُراغماً کَثیراٰ وَ سَعَه» اما جذاب‌ترش این تکه است:«وّ مّن یَخرُج من بیتِهِ مهاجِرا الی الله و رسولِه، ثُم یُدرکهُ المَوتُ، فَقَد وَقَعَ اجرُهُ عَلیَ الله» و این تعبیر که یکی دوبار بیشتر درقرآن نیامده، مستی می آورد از شوق و این جمله را در ذهن«موجیم که آسودگی ما، عدم ماست» مطمئنم اگر به وظیفه عمل کنم، دعایت شاید بیشتر از پای پنجره‌ فولاد شاملم خواهد بود. مگر غیر از این است که امام زنده است و همیشه و همه جا شاهد و ناظر. پس این بار از راه دورِ من و نزدیک خودت، پناهم باش. @AFKAREHOWZAVI