eitaa logo
این عماریون
316 دنبال‌کننده
265.9هزار عکس
74.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷🍃 بعدها فهمیدیم که ۸ برای به کرده بود. البته حرفی از به ما نمی‌زد. می‌دانستم که به در اسلامی است. 🍃🌷🍃 می‌گفت: دوست دارد به مظلوم برود. اما از موضوع اصلاً خبر نداشتم. فقط همسرش می‌دانست که است. 🍃🌷🍃 نمی‌خواست بشیم😔خصوصاً مادرمان که رماتیسم مفصلی دارد و تحریکات عصبی می‌تواند بیماری‌اش را تشدید کند.😔 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما یک خانواده مذهبی داریم. پسردایی و مادرم از شهدای دفاع مقدس هستند و سابقه در بین اقوام و خانواده ما وجود داشت. 🍃🌷🍃 ما بیشتر بودیم تا برادر. هر هفته که منزل پدری جمع می‌شدیم، با هم شوخی می‌کردیم و کشتی می‌گرفتیم. یک اخلاقی که داشت، به همه چه و چه می‌گذاشت.😭 🍃🌷🍃 با به رفته بود. چون در بخش کار می‌کرد، مسئولانش می‌گفتند اینجا به او بیشتر دارند. 🍃🌷🍃 بعدها فهمیدیم که ۸ برای به کرده بود. البته حرفی از به ما نمی‌زد. می‌دانستم که به در اسلامی است. 🍃🌷🍃 می‌گفت: دوست دارد به مظلوم برود. اما از موضوع اصلاً خبر نداشتم. فقط همسرش می‌دانست که است. 🍃🌷🍃 نمی‌خواست بشیم😔خصوصاً مادرمان که رماتیسم مفصلی دارد و تحریکات عصبی می‌تواند بیماری‌اش را تشدید کند.😔 🍃🌷🍃به روایت از برادر : ما یک خانواده مذهبی داریم. پسردایی و مادرم از شهدای دفاع مقدس هستند و سابقه در بین اقوام و خانواده ما وجود داشت. 🍃🌷🍃 ما بیشتر بودیم تا برادر. هر هفته که منزل پدری جمع می‌شدیم، با هم شوخی می‌کردیم و کشتی می‌گرفتیم. یک اخلاقی که داشت، به همه چه و چه می‌گذاشت.😭 🍃🌷🍃 با به رفته بود. چون در بخش کار می‌کرد، مسئولانش می‌گفتند اینجا به او بیشتر دارند. 🍃🌷🍃
❤️ماجرای خواندنی که (عج) او را کفن کرد💔👇 🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا💔 یا بیا یک نگاهی به من کن😔 یا به دستت مرا در کفن کن😭 از بس این شهید به عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️ 🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃: اگر من شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️ آن روحانی می گوید: من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊 🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او کنم؟🎤 رفتم و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔 یا بن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن💔 🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی) 🍃وقتی که می‌خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔 بروید بیرون، من خودم باید این را کنم🍂. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔 📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100 به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 شادی روح شهدا صلوات
با گذشت ایام، به دنبال محیط بزرگتری بود لذا با اصرار، پدر را راضی کرد تادر اردبیل خانه ای بخرند. ایشان با بقیه برادرانش خیلی فرق داشت، از نظر و خواهی،  و از همه بود، از نماز ها‌، افرادی که می کردند و می زدند، ‌بدش  می آمد. 🍃🌷🍃 به همراه در شرکت می کرد ،زمان انقلاب و پنج سال داشت ، افرادی بود که به حمله کردند و در  یکی از عوامل رژیم داشت. 🍃🌷🍃 بعد از انقلاب به  پیوست و حدود سال حقوق کرد. 🍃🌷🍃 با  تحمیلی در آستانه ۴۰ قرار داشت، به رفت، در طول سال اوقات خود را در  بود وبه "حبیب ابن مظاهر"  یافته بود. 🍃🌷🍃 انصار و #گردان 72 ثارالله – لشکر 31 عاشورا–و همچنین لشکر را به عهده داشت. 🍃🌷🍃
به دلیل زیاد در ،  اش را به  جنگی آورد و در دزفول ساکن کرد. 🍃🌷🍃 ایشان نزدیک به 61 در های نبرد بود به گونه ای که همه را فرزندان خود می دانست و اگر ای زخمی می شد خود را به او می رساند و بر می گذاشت. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از همرزمان : در منطقه شایع شد که به عراق پناهنده شده  ما هم ناراحت شدیم😔 رد او را گرفتیم و در یک بسیار ناک دیدیم ماشین او متوقف است. مدتی به دنبال او گشتیم تا اینکه دیدیم نفس زنان از جی زنها که در گشت،‌ شده و مانده بود را به گرفته و می آورد. 🍃🌷🍃 از دیگر های در های نبرد،  مستقیم و در مقدم بود. زمانی که انصار  (ع)🌷 بود همیشه در سخط مقدم حضور می یافت و می گفت: اگر در بستر  بماند در و ایرانی روی مانده است. 🍃🌷🍃
به دلیل که در زمان تحمیلی در داشتند پس از انجام ها به عنوان به شدند. 🍃🌷🍃 البته برای ما هم تعجب آور بود که طی مراحل اعزام این به در مدت زمان کوتاهی انجام شد و پس از فاصله کوتاهی پس از به رسیدند.😭 🍃🌷🍃 این عزیز در تاریخ ۴ به و در تاریخ ۱۷ ماه در العیس که از مناطق با سخت است به فیض رسیدند.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی هم   روز ۱۷ ۹۴#  با  گرفتن راست و گلوله به آرزویش که همانا  در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : گلزار شمس آباد ، خراسان رضوی. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
ایشان بیش از ۲ به عنوان تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت   و کرد. 🍃🌷🍃 در سن ۱۸ و در سال ۱۳۶۵# برای بار های حق علیه باطل در عملیاتی شد. 🍃🌷🍃 در این و خود در  عملیاتی شاهد   تن از و رزمان و روستایی های خود به نام های علی شمس آبادی و قدر آبادی بود. 🍃🌷🍃 ایشان در همانجا به صورت به بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه جدیدی از    و دوباره اش به عنوان در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت. 🍃🌷🍃 درسن  ۱۹ با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی و ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ایشان در ادامه خود با عنوان گردان عبد ا….🌷در م عملیاتی جنوب با و حصاری آشنا شد. 🍃🌷🍃
مدافع حرم محمد صاحبکرم اردکانی 🍃🌷🍃 شهریور ماه سال ۱۳۶۱# در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. در کودکی مادرش را از دست داده بود😔 و خواهرش جوانی و عمر خود را صرف بزرگ کردن ایشان و دیگر خواهرها و برادرهایش کرده بود. 🍃🌷🍃 متاهل بود،  اردیبهشت ماه سال   ۱۳۸۷#   ازدواج کرد، طول زندگی مشترک ایشان کمتر از ۷ بود. 🍃🌷🍃 همسر ایشان همان ابتدا می‌دانست که مردم برایش است و با دیدن اخبار جنگ و ظلم به مسلمانان حالش منقلب می‌شد.😔 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : سال‌ها بود زمزمه رفتن به و برای مبارزه با تکفیری‌ها را داشت، در سال 92# برای رفتن مصمم‌تر شد. 🍃🌷🍃 ابتدا مخالفت می‌کردم ولی بالاخره در برابر د برای رفتن تسلیم شدم و در 93# او را به سوی حق بدرقه کردم.😭 🍃🌷🍃 اوایل که من مخالفت می‌کردم سعی نمی‌کرد که با صحبت کردن مرا راضی کند بلکه ترجیح می‌داد که با رفتار کاری کند تا من با قلبم راضی شوم.😔 🍃🌷🍃 بعد از رفتنش خانواده ام تا زمان اطلاع نداشتند و خانواده هم بعد از رفتنش متوجه شدند.😭 🍃🌷🍃
در زمان فتنه 88 گفته بود هرکس از علی حمایت نکند فردا زمانش را همراهی نخواهد کرد یعنی با آن کم ذوب در  بود. 🍃🌷🍃 همیشه از من بعنوان پدرش می‌خواست  و را بازگو کنم. وقتی از  و برایش صحبت می‌کردم انگار داشت  می‌کرد. 🍃🌷🍃 فتح بود تا جایی که وقتی فتح پخش می‌شد می‌رفت جلوی تلویزیون می‌نشست. همیشه می‌گفت مایی که انقدر درس خوانده‌ایم نمی‌توانیم مثل این  که بعضاً سواد کمی هم دارند باشیم. 🍃🌷🍃 یک‌بار حین تماشای فتح دست‌هایش را بلند کرد و گفت: "خدایا ای کاش ماهم در زمان بودیم و این‌قدر  مقدس را نمی‌خوردیم. اگر من نشوم نامردی ست"😭 🍃🌷🍃
جاویدالاثر دفاع مقدس، مجید مسگری تهرانی 🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۴۹/۱/۲۲ در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران متولدشد. فرزند سوم خانواده بود، ساله. 🍃⚘🍃 پدرش کارمند چاپخانه ارتش و مادرش از آن خانم های خانه دار انقلابی بود که کفن پوش در قبل از انقلاب همراه با شرکت می کرد. 🍃⚘🍃 در هم آش و حلیم پخت و به نفع آن ها را به مردم می فروخت. گاهی هم برای اسلام  می دوخت یا س پاک می کرد و به می فرستاد. 🍃⚘🍃 با پول توجیبی که پدرش هر ماه به ایشان می داد، از مدرسه تا خانه را پیاده می آمد تا بتواند با پس اندازش کتاب های مطهری را بخرد و مطالعه کند. البته برای هم از همان پول، می خرید. 🍃⚘🍃 یک بار با لباس پاره شده به خانه رسید که مادرش با پرس وجو فهمیده بود به خاطر از منکر با پسر همسایه گلاویز شده و کارشان به کتک کاری رسیده، اما این ماجراها باعث نشد ایشان دست از به معروف و از منکر بردارد. 🍃⚘🍃
ایشان دیده بود که برادر بزرگ ترش بارها به اعزام شده و تنها با نگاه های حسرت بار برادرش را بدرقه کرد، عمق این نگاه،اشتیاقش را برای حضور در میدان پیش از پیش شعله ور می کرد. 🍃⚘🍃 در عید نوروز سال ۶۶ که نوروز عمرایشان بود، به مادرش کمک کرد، طوری که اقوام می گفتند مجید بیش از بچه های دیگر هوای مادرش را دارد. 🍃⚘🍃 چند روزی گذشت دلش اما پیش بچه های بود. خواست دوباره به اعزام شود، اما مسؤولان مدرسه اجازه اعزام به ایشان رو ندادند و گفتند: هنوز نوبتش نرسیده و باید صبر کند. 🍃⚘🍃 در این شرایط بیکار ننشست و به هر دری زد تا بلکه بتواند دوباره راهی شود، این بار راه میان بری نبود. چون سابقه حضورش در دبیرستان به تنهایی مجوزی بود تا از طریق ناحیه شمال تهران برود . 🍃⚘🍃 البته آنجا برای ایشان یک شرط گذاشتند و آن اینکه باید رضایت و امضای پدر و مادرش را بگیرد، برایش این شرط آسون بود، چون با توجه شناختی که از والدینم داشت تنها دو قدم با فاصله داشت. 🍃⚘🍃
با اینکه بارها مجروح شدو در عملیات‌های بسیاری شرکت داشت اما قسمتش نبود که در آن دوران شود و شاید تقدیرش این بود که … 🍃⚘🍃 در سال دبیرستان با دست بردن در شناسنامه اش رفت و چون بسیار داشت و هر کاری را انجام می داد با سن کم خود هر رزمنده و فرماندهی بود. 🍃⚘🍃 در سال‌های اول دهه 70 خودش را به منطقه کردستان رساند و و رو تحویل گرفت و از مرزهای میهن در آن خطه پاسداری کرد. 🍃⚘🍃 بعد از اتمام جنگ و قبول قطعنامه، غم بزرگی بر دلش نشست و خود را جامانده از قافله عشاق می دانست و همیشه یاد خصوصاً دوستش سید جعفر میر محمدی را می‌کرد.😔 🍃⚘🍃 تقدیرش نبود که شود حسرت جا ماندنش از سال های جنگ و سال های حضور در کردستان بر دل ایشان ماندو ناگزیر به زندگی عادی خود برگشت و ازدواج و فرزند و کار و … ایشان ازدواج کرد و دوفرزند به یادگاردارد. صداوسیما شد.