🍃وقتی ترس و دلهره نوشتن شعار و داشتن #عکس امام و اعلامیه بر همه غالب بود همیشه عکس #امام را با خود به همراه داشت. هیچ وقت از کاری که انجام میداد دست نمیکشید و تا آن را به ثمر نمیرساند آرام و قرار نداشت. هیچ کس از کارهایش خبر نداشت همیشه چند ساعت قبل از شروع #مدرسه میرفت و در دیوار های انجا را پر از شعار ها و نوشته های خط امام میکرد.
🍃وقتی #جنگ_تحمیلی آغاز شد محصل بود اگر احترام به حرف پدر و مادر نبود ترک تحصیل میکرد و همان روز به #جبهه میرفت اما تا تابستان صبر کرد و برای دیدن #مهارت و گذراندن دوره آموزشی به اصفهان رفت. هوش و زکاوت فراوانی داشت و میگفتند در پشت جبهه حضورش مفید تر است و به توصیه #علما برای ادامه تحصیل به #مشهد بازگشت و آنجا هم از فکر جبهه باز نماند.
🍃مشغول به تعلیم و #تربیت شد و همه را تشویق میکرد که به جبهه بروند. پس از گذشت مدتی که نتوانست دوری از جبهه و خدمت به #میهن را تاب بیاورد، بدون اینکه به #خانواده چیزی بگوید دوباره به جبهه رفت و با نوشتن نامه ای از اهل منزل عذرخواهی کرد. اما میان کشاکش این دنیا نامتقارن، باز هم مجبور شد به عقب برگردد و به ادامه تحصیل و انجام وظایف خود آن هم پشت جبهه بپردازد.
🍃از بیهوده بودن و بیهوده #زندگی کردن تنفر و داشت و برای همین نذر کرده بود ۱۰۰ تا عراقی را بکشد و بعد #شهید شود حدودا شش بار به جبهه رفته بود و بارها میزبان #مرگ هم شده بود. در نامه ای که به پدر خود نوشته ازاین گفته بود که "بالا تر از علی اکبر و حسین (ع) نیست" و پدرش باید به شهادت او افتخار کند...
🍃اخرین باری که به جبهه رفته گویی همه میدانستند این آخرین بار است. همه چیز رنگ و بوی اخرین ها را داشت، از اخرین باری که به مرخصی امد و قرار شد مدتی به استراحت مطلق بپردازد تا وقتی که زیربار نرفت و به جبهه برگشت و آن شب که نور سر تاپای وجود اورا فرا گرفت و خواب یکی از همرزمانش که حکم شهادت او را امضا کرد. و پانزده آبان اخرین روزی بود که در این دنیای تنگ و تاریک گرفتار بودو به آسمان #پرواز کرد...
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محسن_پور_قاسمی
📅تاریخ تولد : ٢ آبان ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ۱۵ آبان ۱٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : پنجوین
🥀مزار شهید : روستای شاهد شهر شهریار
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃 نگاهم بین جمعیت #عزاداران در #گردش بود. بیشتریها لباسهایشان یک شکل بود ولی چیزی که بیشتر به چشم میآمد پارچه زرد رنگی بود که یا به بازویشان و یا به #پیشانیشان بسته بودند. همان پارچه زردرنگی که مُنَقَّش به شعار «کلنا عباسک یا زینب» است، همان که نماد #تیپ_فاطمیون بود.
🍃 نگاهم از آن سربند زردرنگ به سمت #مداح کشیده میشود. صدا و چهرهاش آشنا میزد برایم. کمی فکر کردم، خودش بود! همان که چند روزی دنبال #فیلم یا #کلیپی بودم که #مهارت و عشقی که مادرش از او میگفت را به تصویر بکشد. و این خودِ خودش بود!
🍃 حسی که در صدایش #آشکار بود و سینهای که از ضرب گرفتنهایش میسوخت آن #عشق را به رخ میکشید. چشمانم حالا دیگر جماعت عزادار را نمیدید، یاسر را میدید! #یاسر_جعفری...
🍃 گریزی بر گذشته میزنم، بر خیلی سال قبل. مثلاً بیست و نه سال پیش. زمانیکه چشم گشود و پا به این جهان گذاشت و شد #عصای_دست_مادر .
🍃 به علت #مهاجر بودنش، در امر تحصیل مشکل داشت و نتوانست تا آخر ادامه دهد. پس از سالها میدان درس و تحصیل را به برادرش سپرد. راهنمای برادر کوچکش شد تا حداقل او بتواند در این راهپلههای ترقی را یکییکی طی کند. اما خود فکری دیگر در سر داشت. #فکر_رفتن...
🍃 از اینجا به سوی #حلب یا شاید هم #دمشق. مادر را به سختی راضی کرد که برای مداحی به #حرم_حضرت_زینب میرود. و مادر نمیدانست در کنار #دفاع و جنگ، گاهی هم #مداحی میکند!
چندمین اعزامش بود نمیدانم. فقط میدانم این کلیپی که مقابل چشمان من پخش میشود آخرین هنرنمایی او زیر #آسمان_حلب بود.
🍃 و به وقت بیستم آبان هزار و سیصد و نود و دو ساعت چهارده و سی دقیقه دیگر خبری از صدای او و سینه زدنهای اطرافیان نبود. هر چه بود #خاک و #خون بود...
🍃 سالگرد شهادتت مبارک
✍️نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_یاسر_جعفری
📅تاریخ تولد : ۸ دی ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۲۰ ابان ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار : ۱٩ ابان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : بهشت رضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی