eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر سخت😓 است، حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 . یک جمله از دل نوشته هایت✍ را خواندم. حالا سال هاست ، دلم به حال خودم می سوزد😢. . روزهایی که از خیل عشاق ❤️جامانده بودی و درد فراق😔، دلت را به تنگ آورده بود😰. . به روضه های ارباب🏴 پناه آوردی.برای ِغربت امام حسن ، اشک ریختی😭 . از حضرت مادر ،شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد🥀.... . جانباز ِشهید ، برای رسیدن به تو و چون تو زندگی کردن ،پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمی ِ گناهانم است. . مسیر طولانی و نفس اماره ، نفس هایم را به شماره انداخته است... . باید در دفتر زندگی ام 📒، قوانین ده گانه ات را بنویسم و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم📝... . می خواهم بغض هایم😞 را در کوله پشتی 🎒تنهایی ام بریزم .دلم یک سفر میخواهد به مقصد ساری ... . آرزو دارم همانگونه که درکتابت📔 خواندم ، راهنمایم شوی و مرا به گلستان شهدا💐 ببری...چشم هایم😔 را ببندم و در دارالشفای عاشقان💚 بگشایم .. . دل ِ سوخته🖤، از آتش هجران را با سنگ سرد مزارت تسکین😊 دهم ... . تسبیح📿 تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر یازهرا (س) بگویم تا نگاهم 😍کنی... . باب الحوائج ِ جوانان ، دست 💓دلم را بگیر ، علمدارش باش .برای این💔 سر به هوا کمی روضه بخوان 😢😓 . در روز تولدت🎂 که شهادتت🥀 هم امضا شد ، برای حال دلم😞 امن یجیب بخوان... بطلب که زائرت شوم.😭 . ❣به مناسبت تولدوشهادت سید مجتبی علمدار ❣ ✍به قلم طاهره بنائی(منتظر )
🌱این روزها ها بی قرار است برای ....😔 برای قطعه ای از بهشت به نام .‌‌ با کوله بار سنگین غفلت بروی.سرت را بگذاری روی خاکش و دلت را بتکانی ....‌ پیمان های را وصله ی بزنی و باز هم ضامن شوند.😞 . ☘دل را به یا حسین(ع) و یا اباصالح المهدی(عج) گره بزنی. مداح، ی علی اکبر و ارباب را بر دل های مرده بخواند و راوی از بازی رزمنده ها با خدا در میدان جنگ بگوید و چشم ها ، قصه ی ندامت را ببارند.. 😭 . 🌱امروز هم قصه عشق بازی است که از معبر سخت عبور کرد... . اتاقِ پر از عکس شهدایش ، مقدمه راهش شد... . ☘به دنبال عشق بود در بیابان های شلمچه .خادم، و عاشق شد.شهادت را در سرزمین شقایق های خونین گرفت. . 🌱آنقدر گفت تا در لباس خادم الشهداییش به رسم ، با و صورت کبود شهید شد...😓 . ِنسل ِجدید ، راهش را پیدا کرد و رفت ... ما مانده ایم و دلهای ملتهب از ... خسته از رفتن های اشتباه ...😰 و گاهی صداهایی شبیه به اینکه پشیمان شده اند از به گوش می رسد‌.. گویی شهدا را نمی بینند... کاش هایشان را بخوانند.‌شاید بیدار شوند‌‌ و بدانند با این انقلاب و خون ها چه می کنند.از احتکار شده تا بی خبری از اتفاق های که مسئولش هستند.... . ✍نویسنده: . 🌺به مناسبت تولد . 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸/۱۲/۲۴ باغملک . . 📅تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ خرمشهر. . 📅تاریخ انتشار طرح : ۱۳۹۸/۱۲/۲۳ . 🥀محل دفن‌: باغملک. .
🍃طلبه بود، عشق را از وجود امام زمانش طلب میکرد. هر شب در کانال تلگرامیش را برای اعضای کانال میگذاشت و دل ها را به وقت بی قراری برای امام غریب میلرزاند. در سختی ها از امامش مدد میگرفت حتی وقتی به قزوین میرفت که برسد به هیئت حسین جان و بنزین ماشین داشت نفس های اخرش را میکشید؛ با ذکر یاصاحب الزمان به هیئت رسید. 🍃 معروف قزوین بود، پای مداحی اش اشک ها و ناله ها ردیف میشدند. "هوای این روزای من هوای سنگره یه حسی روحم و تا زینیبه میبره" از حرم میگفت، از اسارتِ عمه ی سادات، از گودال و تل زینبه، از سر بریده و دل مضطر خواهر و در اخر از آرزوی قلبی اش. "تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم، به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم" 🍃اشک میریخت و در آخر مجلس شعر مورد علاقه اش را زمزمه میکرد. "میخانه را بستند، جام مرا شکستند دیگر پس از شهیدان ، عمرم ثمر ندارد" پانزده سال خادمی کرد، مداحی کرد تا قسمتش شد نامش در میان خواهر ارباب ثبت شود. از عکس های ارسالی برای همسرش که به یادگار مانده، یک عکس عجیب دل میبرد، آنقدر نزدیک ایستاده به حرم حضرت زینب که گویی دستش به حرم میخورد. 🍃دوستانش میگویند همان روز آخر بعد از همان عکس، پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم گفته: «پانزده سال نوکری کردم برایتان یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم...» 🍃مگر میشود کسی دست خالی از درگاه خواهر و برادر برگردد مخصوصا وقتی که نام مادرشان در میان باشد. نامه اش امضا شد همان شب که انفجار در زینبیه رخ داد، رفته بود کمک زائرها و وقتی عامل انتحاری بعدی کار خودش را کرد، ترکش ها مهمان پهلویش شدند و همچون حضرت مادر، پهلو شکسته شهید شد. بازوی کبود و صورت نیلی اش روضه بود برای همه. حال یک هیئت حسین جان مانده و یاد و خاطره ی مداح شهید پهلو شکسته... 🍃آقا حجت ما که رو سیاهیم و دست پایمان در غل و زنجیر گناه اسیر، اما به حرمت آنان که همچون یعقوب در فراق یوسف زمان اشک میریزند و گریه میکنند. برای دعا کن. ✨ یارباوفای امام زمان ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۰ 📅تاریخ شهادت : ٢ اسفند ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢٩ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : زینبیه_سوریه 🥀مزار شهید : گلزار قزوین
🍃 نگاهم بین جمعیت در بود. بیش‌تری‌ها لباس‌هایشان یک شکل بود ولی چیزی که بیش‌تر به چشم می‌آمد پارچه زرد رنگی بود که یا به بازویشان و یا به بسته بودند. همان پارچه زردرنگی که مُنَقَّش به شعار «کلنا عباسک یا زینب» است، همان که نماد بود. 🍃 نگاهم از آن سربند زردرنگ به سمت کشیده می‌شود. صدا و چهره‌اش آشنا می‌زد برایم. کمی فکر کردم، خودش بود! همان که چند روزی دنبال یا بودم که و عشقی که مادرش از او می‌گفت را به تصویر بکشد. و این خودِ خودش بود! 🍃 حسی که در صدایش بود و سینه‌ای که از ضرب گرفتن‌هایش می‌سوخت آن را به رخ می‌کشید. چشمانم حالا دیگر جماعت عزادار را نمی‌دید، یاسر را می‌دید! ... 🍃 گریزی بر گذشته می‌زنم، بر خیلی سال قبل. مثلاً بیست و نه سال پیش. زمانی‌که چشم گشود و پا به این جهان گذاشت و شد . 🍃 به علت بودنش، در امر تحصیل مشکل داشت و نتوانست تا آخر ادامه دهد. پس از سال‌ها میدان درس و تحصیل را به برادرش سپرد. راهنمای برادر کوچکش شد تا حداقل او بتواند در این راه‌پله‌های ترقی را یکی‌یکی طی کند. اما خود فکری دیگر در سر داشت. ... 🍃 از اینجا به سوی یا شاید هم . مادر را به سختی راضی کرد که برای مداحی به می‌رود. و مادر نمی‌دانست در کنار و جنگ، گاهی هم می‌کند! چندمین اعزامش بود نمی‌دانم. فقط می‌دانم این کلیپی که مقابل چشمان من پخش می‌شود آخرین هنرنمایی او زیر بود. 🍃 و به وقت بیستم آبان هزار و سیصد و نود و دو ساعت چهارده و سی دقیقه دیگر خبری از صدای او و سینه زدن‌های اطرافیان نبود. هر چه بود و بود... 🍃 سالگرد شهادتت مبارک ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ دی ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ ابان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ ابان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : بهشت رضا