eitaa logo
عسل 🌱
10هزار دنبال‌کننده
235 عکس
156 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
عسل 🌱
#پارت36 🦋پر از خالی🦋 خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خورد
🦋پر از خالی🦋 نم . ارام و با خجالت گفتم لباسمو عوض کنم سرش را پایین انداخت به اتاقم رفتم بلیزم را در اوردم و بلیز دیگری پوشیدم دست و رویم را در روشویی شستم . صدای ارش استرسم را هزار برابر کرد بیا بیرون از اتاق خارج شدم صندلی را نشانم دادو گفت بتمرگ گفته اش را اطاعت کردم. ضربه ایی به کلیپسم زد و گفت باز کن اینو با دلهره گفتم واسه چی؟ صربه اش را محکم تر تکرار کرد و گفت بازش کن موهایم را باز کردم قیچی را از داخل کشو که اورد موهایم را در دستم جمع کردم و گفتم چیکار میخوای کنی؟ بزنم این بی صاحباتو که اینقدر رو اعصاب منن دو سه بار بشورم پاک میشه بخدا جلوتر امدو گفت دستتو بنداز لااقل بزار برم ارایشگاه سیلی محکمی به صورتم کوباندو گفت دیدمت هفته پیش شال سرت کرده بودی و موهات و ریخته بودی دورت . دستم را روی صورتم نهادم و با گریه ساکت شدم ارش بیرحمانه موهایی که چند سال بلندشان کرده بودم را تا سرشانه م کوتاه کرد و سپس گفت از این به بعد یه دونه مو از ابروهات کم شه با من طرفی قیچی را به کناری پرت کرد و گفت بلند شو جمع کن این پشم سگ و از رو زمین برخاستم با دیدن موهای کوتاه شده م اشکم دو برابر شد روی کاناپه نشست و گفت الان میلاد میاد خونه به اون سگ پدری که باهاش زنگ میزنی و الا به خداوندی خدا خونتو میریزم. دستانم شروع به لرزیدن کرد. بد جایی گیر افتاده بودم. در باز شد و میلاد هم به جمعمان اضافه شد وارد خانه شد نگاهی به سرو وضع من انداخت ، چشمانش را گرد کرد و گفت چی شده؟ تمام التماسم را توی چشمانم ریختم و به میلاد خیره ماندم .
عسل 🌱
#پارت37 🦋پر از خالی🦋 نم . ارام و با خجالت گفتم لباسمو عوض کنم سرش را پایین انداخت به اتاقم رفت
🦋 پر از خالی🦋 ارش برخاست و رو به میلاد گفت گوشی این افریته رو بده. میلاد دست در جیبش کرد تمام بدنم هیستریک شروع به لرزیدن کرد گوشی را دست ارش داد. ان را روشن کرد و گفت الان رفتم دم خونه بابای رویا ، رها میگه کتایون دیروز اموزشگاه نیومده پریروز هم امتحان نداشتیم از من خواست اگر ازت سوال کردند بگو که من اموزشگاه بودم. بهش میگم کجا بودی میگه با دوستام کافی شاپ بودم. سپس رو به من ادامه داد اون بی پدری که دیروز باهاش بودی اسمش چیه زنگ بزنم بهش؟ دستانم را روی صورتم نهادم و با هق هق گریه از خدا طلب مرگ میکردم . میلاد تچی کرد و گفت من در جریانم که این دو روز کجا بوده ..... نگاهی به اندو انداختم ارش کمی گوشی مرا وارسی کرد و گفت این گوشی نه برنامه ایی داره، نه اس ام اسی نه حتی یه شماره ذخیره شده ، سیم کارتش کو؟ سپس نگاهی به میلاد انداخت و میلاد گوشی را از دستش گرفت و گفت داداش ، اینو ول کن من در جریانم کجا بوده. جای بدی نبوده . بیخال شو . ارش کفری شدو گفت با کی کافی شاپ بوده، شمارش و نداریم ادرس خونشونو که بلده منو ببره اونجا و بگه با کی بوده. میلاد نگاه مشمئزی به من انداخت و گفت با پریسا بوده ، منم میدونستم ارش با کف دستش به سرشانه میلاد کوبید وبا ناباوری گفت پریسا کیه؟ پریسا دیگه دوستم. ارش در حالیکه حرفهایش را میکشید ضربه اش را تکرار کرد و گفت خاک بر سرت میلاد ، تو خواهرت و با اون هرزه فرستادی کافی شاپ ؟ میلاد دستی برگردن خود کشیدو گفت بیخیال شو دیگه . من در جریان بودم. اخه بیغیرت هیچی ندار ، اون دختره هرجایی که از صبح تا شب تو بغل تو ....... میلاد دستش را روی بازوی ارش نهاد وگفت داداش بیخیال شو دیگه از کدومتون بکشم؟ از این دختره مارموز ؟ از اون امیر بیغیرت گاگول یا از تو بی ناموس . کمی از میلاد فاصله گرفت و گفت روز ولنتاین که پریسا تو باشگاه بود. رو به من چرخیدو گفت ولنتاین کدوم گوری بودی؟ میلاد مابین من و ارش ایستادو گفت ولنتاین هم من خبر دارم کجا بوده. و با کی بوده ، تولد اون دوستش هست باباش سپاهیه رو به من چرخیدو گفت اسمش چی بود ارام گفتم فاطمه
عسل 🌱
#پارت38 🦋 پر از خالی🦋 ارش برخاست و رو به میلاد گفت گوشی این افریته رو بده. میلاد دست در جیبش کر
🦋پر از خالی🦋 رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خریده که اصلا کلا نتونسته بره تولد . و برگشته . نگاهم به ارش گره خورد . خانه را ترک کرد میلاد جلو امد، دستش را به طرفم دراز کرد وگفت بلند شو خاک بر اون سر نفهمت کنند که با یه خریت چطور زندگی همه رو بهم ریختی دستش را گرفتم و برخاستم که میلاد گفت دماغت چی شده؟ داشت منو میکشت چی شده بود باز دوباره رها فضولی کرده . موهاتم ارش زد؟ سر تایید تکان دادم و میلاد گفت شکل دیوونه ها کوتاه کرده با گریه گفتم گیر دادبه رنگ موم و بعد هم گفت فلان جا دیدم از پشت روسری ریختی بیرون و موهامو زد. میدونی من چقدر زحمت کشیده بودم مو بلند کرده بودم؟ حقته. اونم نمیزد من میخواستم اینکارو کنم. منم دیده بودم که میریزی دور و ورت و شال سر میکنی بهتم تذکر داده بودم. اشکهایم را پاک کردم که میلاد گفت الان تموم شد دیگه گریه نکن. به طرف خروجی رفت انگار دلش سوخته باشد گفت اگه حوصلت سر میره بیا باهم بریم بیرون نگاه خیره ایی به میلاد انداختم و گفتم بعد نیاد بگه چرا حرف گوش ندادی اون با من ، بیا بریم. لباس پوشیدم و به دنبال میلاد راهی شدم در حیاط را که گشودم با ارش روبرو شدم سرش را تکانی دادو گفت کجا انشالله؟ صد بار باید تکرار کنم که بدون اجازه...... میلاد مرا کنار زد و گفت ولش کن دیگه بیچاره رو. قتل که نکرده. داری میکشی بدبخت و کجا میخوای ببریش؟ یه دوری میزنم میارمش اگر پر روش نکنی من جمعش میکنم. میلاد دست مرا گرفت سوار ماشین کرد و راه افتاد. مدتی که رانندگی کرد گفت یه حال درست و حسابی میخواستم از سیاوش بگیرم که گویا حساب کار دستش اومده و سر به نیست شده. ول کن میلاد مغزم از تنش خسته ست. گور باباش ارش یه خورده تند رفته اما تو هم حقته ها ، اخه احمق جان پارسال اون گندو بالا زدی و امسال هم این یکی دست از سرم بردار میلاد یه دقیقه ساکت شو
عسل 🌱
#پارت39 🦋پر از خالی🦋 رفته بوده تولد فاطمه ، دیشب این موصوع و بهم گفت . اون خرس رو هم واسه فاطمه خر
🦋پر از خالی🦋 از پنجره کمی به بیرون خیره ماندم و گفتم منو تهدید میکنه میگه میدمت به ابراهیم. خنده میلاد حرصم را در اورد وبا غیض گفتم به چی میخندی الان؟ به اینکه زن ابراهیم شی باید هرروز بری اردک چرونی و سبزی چینی و ...... سپس با قهقهه ادامه داد روستاهم خوبه کتی، هوای پاک ساکت، مردمان بیشیله پیله از لحن میلاد خنده م گرفت و گفتم اره مهیا رو هم میگیریم برای تو ، تو هم بیا پیش من تنها نباشم. خندیدو گفت مهیا که بد نیست، هم بچه ساله هم خوشگله ، میگیرمش میارمش تهران ، اما تو زن ابراهیم بشی باید بری تو روستا سپس قهقهه ایی زد و گفت ارش این حرف و از کجاش در اورد به توزد؟ مکثی کرد و گفت میتونی ابی هم صداش کنی حال خوش میلاد خنده بر لبانم اورد و گفتم زهرمار مدتی به سکوت گذشت که میلاد گفت اون مرتیکه چگینیه بزرگ زنگ زد بهم و کلی دری وری نثارم کرد که تقصیر منه حرف شهروز و گوش دادم با تو اجاره نامه ننوشتم سه ماه اسبهاتو تو یونجه های من چروندی حالا هم برشون داشتی و بردی من محلش ندادم که شهروز زنگ زد گفت گوشیمو لپتابمو و حقوق این ماهمو باید بهم بدی ، کلی فحشش دادم و اون گفت من یه ادم اب از سر گذشته م هم لپ تابمو از دست دادم. هم گوشیمو و هم شغلمو تلافیشو سرت در میارم خوب پولشو بهش بده لپ تاب من و گوشیمم بهش بده غلط کرده ، دیگه هیچی بهش نمیدم از کنار من داشت ماهی پنج شش ملیون در می اورد . کمش بود مگه ؟ نقشه واسه اسب های من کشیده. صدای زنگ تلفن میلاد بلند شد. نگاهی به صفحه انداخت و گفت امیره رو ایفن جواب بده پلیس جریمه ت نکنه. صفحه را لمس کرد و گفت جانم امیر امیر با ناراحتی گفت مگر اینکه من دستم به اون اشعال نرسه. اتیشش میزنم میلاد متعجب گفت کی و میگی؟ اون کتایون بی شرف که باعث ننگ و بی ابرویی ما شده صورت خودم را چنگ زدم . میلاد گفت چی شده؟ دیشب اخر وقت من حساب کتاب سیاوش و دادم و جوابش کردم. نگوکتی که مگر دستم بهش نرسه شش ماهه با این پسره رفیق شده. اومده میگه خواهرت گوشی من و دزدیده. من هرچی اینجا در اوردم خرج خواهرت کردم. پولهای منو بدید برم. دستانم را روی صورتم نهادم میلاد گفت چرت میگه . کتی اینکارو نمیکنه ابرومو برد. ضر میزنه، چون تو جوابش کردی میخواد ضرت و پرت کنه که..... اول منم همین فکر و کردم ، یادته دوماه پیش کتی یه اکواریوم اورد گذاشت گوشه اتاقش و گفت خریدمش؟ میلاد ارام گفت اره ، هنوزم تو اتاقشه فاکتور اکواریومه دست سیاوش بود. یه سرویس هم میگفت خریدم نقره س، تو میگفتی نه استیله فاکتور اونم دست سیاوش بود. روی یه لیوان داده بودند عکس دونفرشون و چاپ کرده بودند اونم اورد کوبید روی میزم. جلوی کارگرهای باغچه از خجالت مردم و زنده شدم. حیثیت برام نمونده ، همایون شرفی هم نشسته بود جلوی اون سیاوش منو سکه یه پول کرد. در پی سکوت میلاد گفت حالیته چی میگم یا نه؟ میگی چیکار کنیم؟ دلم میخواد کتایون و بنشونم مقابلم و بهش بگم اخه ادم عوضی ، من اینهمه به تو خوبی کردم. اینهمه هواتو داشتم. این کار درسته که تو با ابرو و حیثیت من بازی کنی و بری با کارگر رستوران من بریزی روی هم؟ الان دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من دیگه هرگز نه همایون و ببینم، نه هیچ کدوم از کارگرهامو میلاد خیره به مقابلش ماندو سپس گفت حالا صحبت میکنیم با هم. سپس ارتباط را قطع کرد به روبرو خیره ماندم. همانیکه میترسیدم شد ، ابرو و حیثیتم رفت. میلاد کمی رانندگی کرد و سپس گفت بد کردی کتی
🦋 پراز خالی🦋 رو به او با دلواپسی گفتم چیکار کنم؟ سری تکان دادو گفت درست که دیگه عمرا نمیشه. ولی انگار کار خوبی نکردی به بابا زنگ زدی، تو بابارو بر علیه ما شوروندی و وقتی بابا بیاد بفهمه چیکار کردی ابروی خودت میره . خیره به دستانم ماندم . هرچه می اندیشیدم راه به جایی نمیبردم. دوباره صدای زنگ موبایل میلاد بلند شدو اینبار ارش بود. جانم داداش ارش با عصبانیت گفت میلاد اینکارت درسته به نظرت؟ میلاد متعجب گفت کدوم کار؟ تو قضیه رو میدونستی در پی سکوت میلاد گفت الان کتی پیشته؟ اره بردار بیارش باشگاه صحبت میکنیم باهم. چشمانم از ترس در حالت انفجار بود رو به میلاد گفتم بگو نمیاد میلاد گوشه لبش را گزید و گفت ول کن داداش بیخیال شو، هرچی بوده گذشته. با امیر حرف زدی تو؟ اره من همه چیز و میدونم، دیشب نصفه شب، کتی بهم گفت تلفنت که روی ایفن نیست چرا اتفاقا هست یه لحظه درش بیار میلاد گفته او را اطاعت کرد . کمی به ارش گوش دادو گفت باشه ، باشه. ارتباط را قطع کرد با احتیاط گفتم کجا میری میلاد گوشه لبش را گزید و گفت باشگاه منو میبری تحویل ارش بدی؟ نفس پرصدایی کشیدو گفت نمیزارم اذیتت کنه خیالت راحت. اون منو میکشه، تو داری منو میبری پیشش؟ منم چاره ایی ندارم کتی ، تو قابل
🦋پر از خالی🦋 پیش بینی نیستی ، الان ولت کنم به حال خودت یا ببرمت خونه بری گند بزنی تکلیف چیه؟ فرار کنی بری من جواب ارش و امیر و چی بدم ؟ مگه من دختر فراری م ارش میگه بیارش اینجا چشممون بهش باشه شب بابا بیاد تحویلش بدیم و بگیم هرکار صلاحته خودت باهاش بکن هاج و واج گفتم یه جوری دارید در مورد من صحبت میکنید که انگار من چه جنایتی کردم. من فقط گول اون عوضی رو خوردم میلاد به حالت تمسخر گفت دقت کردی سالی یه دفعه گول یه عوضی رو می خوری؟ سرم را پایین انداختم به طرف باشگاه که پیچید گفتم اون وحشیه، منو میزنه ، الان میخوای منو ببری بدی به اون ؟ من هستم نمیزارم اذیتت کنه وارد باشگاه شد و مقابل دفتر متوقف شد. میلاد از ماشین پیاده شد من گفتم من اینجام دیگه، در ماشین و قفل کن که فرار نکنم پیاده شو عصبانیش نکن ، داره نگاهمون میکنه من میترسم برج زهرمار شده ، میزنه از وسط دونیمت میکنه ها، کارگرهارو هم رد کرده رفته الان فقط ما سه تاییم. به ناچار پیاده شدم. ارش پشت میزش نشسته بود. میلاد در باز کرد پشت او وارد دفتر شدم بازویش را گرفتم و خودم را پشت اوپنهان کردم ارش برخاست و گفت میلاد تو خجالت نمیکشی؟ عوضی تو میدونستی و چیزی نمیگفتی؟ میزش را که دور زد میلاد خواست حرکت کند که من او را سفت نگه داشتم. ارش نزدیکمان امد و میلاد گفت منم دیشب فهمیدم همون دیشب عاقلانه ش این نبود که به جای همایون شرفی منو یا امیر و میبردی و ابرومون و نمیبردی؟ ارش بیخیال شو دیگه ارش با فریاد گفت اخه خاک بر اون سرت کنند. بیغیرت هیچی ندار چنین مسئله ایی رو ادم میره به یه غریبه میگه؟ میلاد با لحن معترضی گفت چیه واسه خودت داری تخت گاز میری ، همایون قبل از من میدونسته اوضاع از چه قراره ارش میلاد را دور زد و گفت تو بجای اینکه به یکی از ماها بگی دردت چیه و گندت چیه رفتی به رفیق من گفتی؟ ارش را به موازات میلاد دور زدم تا اصلا با اوچشم تو چشم نشوم. ارش بازوی میلاد را گرفت و گفت برو کنار میلاد سینه اش را صاف کرد و گفت کتی به همایون نگفته، همایون خودش متوجه شده گویا از باغچه که راه میفتند متوجه بیقراری و پریشونی کتی میشه و شک میکنه، از اونجا که اونم میرفته خونه ش ، پشت به پشت کتی حرکت میکنه ، خودش گفت با اون حالیکه خواهرت داشت من ترسم از این بود که نکنه تورا اتفاقی براش بیفته و وقتی دیدم اونوقت شب داره به سمت پایین شهر حرکت میکنه دنبالش رفتم و تعقیبش کردم متوجه شدم. ارش در یک لحظه میلاد را کنار کشید و رو به من با فریاد گفت تو خونت حلاله کتایون. جیغی کشیدم و در خودم مچاله شدم . ارش چنگی به شالم زد سپس تکانی به من دادو گفت چرا اونموقع که داشتن تهدیدت میکردند به من نگفتی؟ خودم را رهانیدم و رو به ارش گفتم یه نگاه به اخلاق و برخوردت کن بعد چنین توقعی از ادم داشته باش من به قول تو سگ اخلاقم به امیر و میلاد میگفتی
🦋پر از خالی🦋 سرم را پایین انداختم ، ترسم را کنار گذاشتم و گفتم نمیخواستم ابروم جلوی شماها بره،تمام تلاشمو کردم که خودم درستش کنم اما نشد. سیل اشک از چشمانم روان شدو گفتم اگر یکم اخلاق و برخوردتون و با من خوب میکردید شاید اینطوری ابروی هممون نمیرفت ارش که انگار کفری شده بود گفت ابروی هممون نمیرفت نه بفرمایید ابروی همتون و نمیبردم. سپس جلوتر امدو گفت ازما انتظار داری باهات همکاری کنیم تا تو دوست پسر بازی کنی؟ تو وقتی قد یه نخود تو کله ت عقل نیست و میری با خواننده باغچه داداشت رفیق میشی چه انتظاری از من داری؟ اشکهایم را پاک کردم و پاسخی نداشتم که به او بدهم. در باز شد. سرم را بالا گرفتم با دیدن امیر لبم را گزیدم و دوباره سرم را پایین انداختم که امیرباعصبانیت گفت ما با تو چیکار باید بکنیم؟ از خجالت در حال اب شدن بودم دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. ارش رو به امیر گفت تو چرا شش ماهه کتی کنارت داره این گه و میخوره و نفهمیدی؟ امیر مکثی کرد و سپس رو به من گفت تو گدای یه سرویس نقره و یه اکواریوم بودی که من جلوی سی تا زیر دست اون حرفها رو از یه اسمون جل یک لاقبا بشنوم؟ ارش رو به من گفت خاک بر اون سرت کنند ، بی ارزش بی مقدار . امیر لیوان را از مشمای در دستش در اورد و گفت تو توی خونه سیاوش چه علطی میکردی؟ میلاد از لب میز پایین پرید و تیز لیوان را از دست امیر گرفت و گفت چی؟ نگاهی به عکس من و سیاوش که کنار یک تابلوی ببر انداخته بودیم انداخت . سپس نگاهی به من انداخت نگاهش تمام وجودم را لرزاند بریده بریده گفتم ببب...خخخخدا مممهمونی بود . فقط من نننبودم زززیاد بودیم. میلاد لیوان را به طرف صورت من پرت کرد دستم را مقابل صورتم گرفتم لیوان چینی با اصابت به ساق دستم خورد شدو ساعد دستم را برید . امیر یورش او به طرفم را کنترل کرد میلاد یقه امیر را گرفت و با عربده گفت چرا جلومو میگیری؟ چرا نمیزاری بکشمش؟ سپس با پیشانی اش توی صورت امیر کوبید و گفت تو باعث شدی . تو کردی امیر صدهزار بار بهت گفتیم اینو نبر تو باغچه ، اونجا جای این نیست. من با هق هق گریه نظاره گرشان بودم ارش انها را از هم سوا کرد و گفت به هم نپرید، بسپریدش به من، مداخله نکنید، من درستش میکنم. سر همون خرس کوفتی که تو ماشینش بود اگر امیر دخالت نکرده بود من ته این ماجرا رو همونجا در می اوردم. سپس رو به میلادبا کنایه گفت اقایی که امروز برداشتی گوشی خواهرتو کلا پاک کردی میدی دست من. اقایی که میگفتی دیروز با پریسا بوده و روز قبلش هم من میدونستم تولد فاطمه قراره بره ، یه نگاه به خواهرت بنداز سپس اشاره ایی به من کرد و گفت ساپورت پوشیده . مچ پاش بیرونه کفش هاشو ببین. یه مانتوی جلو باز تنشه، و یه شال نازک که همه موهاش معلومه . حالا بماند که از سرتاپاش و هزار رنگ کرده . الان رگ غیرتت زده بیرون و داری خودتو جر میدی این خانم و با این سرو وضع کی از خونه اورده بیرون؟ سپس رو به میلاد چرخیدو گفت میمردی یه نگاه بهش می انداختی و میگفتی برگرد برو تو یه چیز مرتب تنت کن؟ در کنار دیوار روی زمین نشستم ، لیوان ساعد دستم را پاره کرده بود و خون از دستم میچکید.
🦋پراز خالی🦋 ارش ان دو را نشاندو گفت خوشبختانه خودش جلو جلو زنگ زده به بابا و شکایت منو کرده، شما دوتا اگر پشت منو خالی نکنید من جواب بابارو میدم و اینو ادمش میکنم. نگاهی به اندو انداختم . امیر سرش را لای دستانش گرفته بود و به زمین نگاه میکرد . میلاد از فرط خشم کبود شده بود و رگهای پیشانی اش قابل رویت بود. با پایین مانتوی سبز رنگم خون دستم را پاک کردم بریدگی عمیق بود و به شدت میسوخت . نگاهی به میز انداختم جعبه دستمال کاغذی روی میز بود با ترس و دلهره برخاستم هر سه تاشان مرا با نگاه دنبال میکردند. چند دستمال برداشتم و روی دستم نهادم امیر گفت چی شده؟ نگاهی به او انداختم و گفتم دستم برید بیا ببینم . امیر کنار میلاد نشسته بود نگاهی به او انداختم و گفتم ولش کن سپس به عقب رفتم امیر برخاست و گفت ببینم دستتو دستم را گرفت دستمالهارا برداشت و رو به میلاد گفت جعبه کمکهای اولیه کجاست؟ اشاره ایی به دیوار کرد من گفتم نمیخوام امیر ممنون ارش که تمام این مدت از پنجره بیرون را مینگریست چرخید نگاهی به او انداختم سرم را پایین انداختم جلوتر امدو گفت اون نگین مسخره رو هم از توی دماغت د میاری دستی بر پرسینگ بینی م کشیدم و گفتم باید برم خود دکتره درش بیاره ارش با اخم به من نگاه کرد و گفت باز کن ببینم دهنتو . لبم را از داخل گزیدم و سرم را پایین انداختم با پشت دستش توی دهانم کوبیدو گفت باز کن دهنتو چشمانم پر از اشک شد نگاهی به چشمانش انداختم و گفتم اونم برمیدارم. باید برم پیش دندون پزشک چسبونده اونجا کنده نمیشه به خدا پوزخندی زد از من فاصله گرفت و گفت معلوم نیست ادمی زاده یا کلاغ ، یه نگین رو دماغشه یه نگین رو دندونشه ، امیر جلو امد بتادین را که در اورد هینی کشیدم و گفتم نمیخواد بی اهمیت به من بتادین را باز کرد و گفت دستتو بیار جلو از سر ناچاری دستم را جلو بردم بتادین را روی زخمم خالی کرد جیغ خفیفی کشیدم و با دست دیگرم اشکهایم را پاک کردم. امیر دستم را باند پیچی کرد و من روی صندلی نشستم که میلاد گفت الان چرا اینجا نشستیم راه بیفتید بریم خونه دیگه هردوپیشنهادش را پذیرفتند . دلم میخواست با امیر هم سفر باشم اما ارش انگار خیال رهایی مرا نداشت. خوشبختانه میلاد قصد نداشت اتومبیلش را به خانه بیاورد. کنار ارش نشست و من هم در صندلی عقب خودم را جاکردم. به خانه بازگشتیم. امیر برایمان املت درست کرد گوشه ایی نشستم ارش گفت بلند شو بیا یه چیزی بخور سرم را به علامت نه بالا دادم. بیشتر اصرار نکرد و نهارشان راخوردند. نگاهم را در خانه چرخاندم هر سه عصبی و خشمگین بودند وبه گوشه ایی خیره شده بودند. باباز شدن در دلم خالی شد. اتومبیل بابا وارد حیاط شد. اشک در چشمانم جمع شدو گفتم من الان خیلی شرمنده م ازتون معذرت میخوام. بخدا قول میدم بشم همونی که شماسه تا میگید. ارش بی اهمیت به من
🦋 پر از خالی🦋 وخواهش هایم خانه را ترک کرد . با میلاد که به هیچ عنوان نمیشد حرف زد، رو به امیر گفتم من الان چند روزه تو استرسم و مدام دارید منو سوال جواب میکنید اینهمه هرکدومتون دستتون رسیده من و زدید هنوز دلتون خنک نشده؟ الان تمام اون سول جوابها رو باید باباهم بکنه خوب من دیگه طاقت ندارم. ابروی منو نبرید. در باز شد بابا وارد خانه شدند. با دیدن او بغضم ترکید و با هق هق گریه برخاستم به اغوش او رفتم بابا مرا بوسید سپس گفت دستت چیشده؟ با انگشت اشاره م میلاد را نشان دادم و گفتم اون زده بابا نگاهی مملو از خشم به میلادی که به جهت عرض ادب برخاسته بود انداخت میلاد گفت سلام. سلامش را هم پاسخ نداد. روسری ام را در اوردم و گفتم موهامم اون قیچی کرده بابا با دیدن من هینی کشیدو گفت کدوماشون؟ اشاره ایی به ارش کردم و بابا رو به او گفت تو غلط کردی موی دختر منو قیچی کردی ارش دندان قروچه ایی رفت و گفت اول بپرس چرا بعد بگو....... بابا با کلافگی گفت هرکاری هم که کرده باشه تو حق نداشتی موهای دختر منو قیچی کنی ارش با ناباوری گفت بابا تو اصلا میدونی کتی چی کار کرده؟ صدای بابا بالا رفت و گفت گفتم هرکاری که کرده تو حق نداشتی اینکارو کنی ارش دستی بر موهایش کشیدو گفت پدر دختر بازی هاتون همینکه نرسیدید شروع شد. ؟ این کار خیلی معنی بدی میده ، بدکاره ها رو موهاشونو قیچی میکنند ارش با فریاد گفت بدکاره س، با خواننده باغچه امیر رفیق شده خونشم رفته بابا مبهوت به من خیره ماند و من با هق هق گریه روی مبل نشستم و گفتم به خدا اینطوری نیست که ارش میگه بابا روی کاناپه نشست و رو به میلاد گفت برو دوتا چای بردار بیار میلاد نگاهش را در جمع گرداندو گفت دختر خونه رو میگن بره چای بیاره یا پسر و؟
🦋پرازخالی🦋 اگر نمیری خودم برم. میلاد یک سینی چای اورد و تعرف کرد بابا رو به من گفت چی شده بابا جریان چیه؟ من به زمین خیره ماندم و ارش ریز به ریز وقایاع را تعریف کرد.و من هر دقیقه بیشتر در خودم فرو میرفتم ، حرفهای ارش که تمام شد بابا ر به امیر گفت ببینم ، تو هرکی از راه برسه استخدامش میکنی؟ امیر متحیر گفت الان من مقصر شدم؟ بابا رو به میلاد گفت برای چی رفتی یه منطقه دور جا اجاره کردی ولسه اسبهات ؟ میلاد هم مانند امیر با تعجب به بابا خیره ماندو بابا رو به ارش گفت اونروز که بهت گفتم من دارم میرم شمال دخترمم میبرم تو گفتی خودم مواظبشم. اینطوری قرار بود به دختر من از برگ گل نازک تر نگی؟ پاشم بزنم اون دستتو قلم کنم تا دیگه روی خواهرت بلند نشه؟ نگاه تو صورتش بنداز ؟ پای چشم بچه من و زدی کبود کردی، اینقدر فشار عصبی بهش اومده رنگ به صورتش نیست. چشماش باد کرده از بس گریه کرده ارش با کلافگی برخاست و گفت بس کن بابا، دخترت بیحیا شده، حیثیت مارو برده اونوقت تو داری طرفداریشم میکنی؟ دختر من خطا کرده، خطاشم فقط به پدرش مربوطه نه شماها . میلاد دست برکمرش زد و رو به بابا گفت پس ما این وسط....... تو خفه شو میلاد که از دستت حسابی شاکی م. لیوان پرت کردی به خواهرت دستش بریده؟ نمیگی اگر میخورد تو صورتش چه بلایی به سرش میومد؟ امیر دستی لای موهایش کشیدو ارام گفت بابا اینطوری نگو تو دوروز دیگه میری و ما جلو دار کتی نمیشیم. حیثیت ما سه تا رو برده دیگه روم نمیشه تو صورت دوست و اشنا نگاه کنم. حیثیت و ابروی شما رو کتی نبرده، خودتون با بی اهمیتی هاتون برده ، شش ماهه که این داره خطا میره شما سه تا گردن کلفت کنارشید و نفهمیدید ؟ خاک بر اون سرتون کنند. سراتون کردید تو خشتکهاتون یه موقع حواستون جمع شده که کار از کار گذشته؟ ارش رو به پنجره ایستادو گفت زیاد به ما نگاه نکن . یکمم به دخترت نگاه کن. یه نگین رو دماعش ، یه نگین رو دندونش، موهاشو من زدم خوب کاری هم کردم دختر مجرد مگه مو شرابی میکنه؟ مگه ابرو بر میداره؟ همش از خوش غیرتیه خودتونه حرف بهش میزنیم شاکی میشی، بعد رو چه حساب از خوش غیرتیه ما شده؟ من میگم همون اول که داره اشتباه میکنه جلوشو بگیر، تو نشستی این هرکار دلش خواسته کرده، حالا میزنیش؟ زدن چه فایده ایی داره؟ شماها در واقع باید خودتون رو بزنید که حواستون به خواهرتون نبوده . بابا این را گفت و بلند شد دست من را گرفت برخاستم مرا به طرف حیاط برد که ارش گفت
🦋پراز خالی🦋 نگاش کن همیشه خدا شلوارش یه وجب بهش کوتاهه به همراه بابا به حیاط رفتیم زیر الاچیق که نشستیم گفت اینکارها چیه که انجام دادی؟ سرم را پایین انداختم و سکوت کردم بابا ادامه داد اینکه من طرفداریتو کردم و بهشون گفتم چرا روت دست بلند کردند یه وقت رو ت و زیاد نکنی ها اتفاقا از حقت کمتر هم بوده. من اگر دعواشون نمیکردم تو دیگه اینجا اسایش نداشتی. مکث کردو سپس ادامه داد من فردا باید برگردم برم شمال. تو هم هرچی که داداشهات گفتن میگی چشم فهمیدی؟ سر تایید تکان دادم و بابا ادامه داد اختیار و اجازه تو کلا دست برادرهاته . این نیست که من شمال کار دارم و بالا سرت نیستم تو هر غلطی دلت بخواد بکنی و هر گوری دوست داشته باشی بری ، دختر باید یکم حیا داشته باشه، چهار روز دیگه هیچ خری نمیاد بگیرتت. این دفعه دومه که داری ابرو ریزی میکنی، اینطوری خودت بدنام میشی . تو به اینده خودت فکر نمیکنی؟ به اینکه با کارهایی که کردی دیگه کی میاد تورو بگیره . همین الان ما اگر بخواهیم واسه امیر و میلاد بریم خاستگاری سراغ کسی مثل تو میریم؟ من همچنان سر افکنده بودم و بابا ادامه داد هیچی نمیخوای بگی؟ قطره اشکی که از چشمم جاری شد را پاک کردم و گفتم من خراب کردم بابا نه؟ بابا خیره به من پاسخی ندادو من گفتم گولم زد عوضی، به من گفت میام خاستگاریت بابا اخمی کرد و گفت مگه هرکس از در این خونه بیاد تو من بهش رختر میدم؟ سیل اشک از چشمانم جاری شدو گفتم منو حبسم کردن تو خونه، گوشیمم ازم گرفتن خیلی کار خوبی کردند. میخوای کجا بری؟ بابا چرا همه کار واسه پسرهات میکنی خوی یه مغازه هم واسه من بزن بابا سرش را به علامت نه بالا دادو گفت قبلا هم بهت گفتم زیر نظر برادرهات و با اونها فقط حق داری بری سرکار خوب اونها منو نمیبرن خوب نبرن. بگیر بشین تو خونه من تو خونه حوصله م سر میره بی خود حوصله ت سر میره، بشین تو خونه تا یه خاستگار درست حسابی برات بیاد ردت کنم بری، تو داری دردسر میشی. سرم را پایین انداختم بابا برخاست و مرا به داخل خانه برد و گفت در مورد این موضوع دیگه کسی حق نداره حرف بزنه. من شمال زیاد کار دارم فردا صبح برمیگردم، وای به حالتون اگر کتی زنگ بزنه و بگه شماها دارید سرکوفتش میدید و .....‌ ارش چرخی در خانه زدکلام بابا را بریدو گفت داری میری کتی و هم با خودت ببر بابا فکری کرد و
🦋پر از خالی🦋 سپس سکوت کرد ارش ادامه داد بمونه اینجا شرایط چیزیه که من میگم. بدون اطلاع من حق نداره یک لیوان اب بخوره. بیرون رفتن و گوشی دیگه تموم شد . کلاس هم حق نداره بره. اگر مخالفی بابا جان با خودت ببر شمال . بابا رو به ارش گفت کتی اینجا میمونه ، قانون و من میگذارم. و تو فقط اجرا میکنی . مثل سابق به زندگی و کارهاش ادامه میده و از این به بعد..... شرمندتم بابا دخترت و بردار ببر ، من نمیتونم قبول کنم که خواهرم اینکارهارو انجام بده و هیچی بهش نگم. بابا سکوت کرد و امیر ادامه داد من خودم این مدت همیشه طرفدارش بودم و حمایتش میکردم اما واقعا دیگه نمیخوام کتی بیاد باغچه سر کار . میلاد هم سکوتش را شکست و گفت ما حرفمون با ارش یکیه بابا یا کتایون و ببر یا اینکه هرچی ارش بگه همونه. بابا کمی جمع را نظاره کرد و گفت کسی دیگه حق نداره رو دختر من دست بلند کنه. قلم میکنم دستی و که بخواد خواهرشو بزنه. ارش سری تکان دادو گفت با این شرایطی که من میگم اگر خودش قبول میکنه بمونه و اگر هم نه بر دار ببرش بابا نشست و گفت چه شرایطی؟ ارایش بی ارایش، ابرو برداشتن تعطیل، لباسهاشو میاره میزاره وسط هرکدوم من تایید کردم و بر میداره و بقیه سطل اشغال، گوشی بی گوشی، ماشین بی ماشین، میتمرگه تو خونه سر کار و کلاس هم نمیره. نگاهی به ارش انداختم و گفتم پس چیکار کنم؟ همه ساکت شدند نگاهی به امیر انداختم رویش را از من برگرداند میلاد هم که کلا با غضب به من نگاه میکرد. رو به بابا گفتم اینها یه خدمتکار واسه خودشون میخوان خوب پاشو راه بیفت باهم بریم شمال. نگاهی به ان سه انداختم و با گریه و دلی شکسته گفتم من برم پیش مریم و چپ و راست تو مخم بره دلتون خنک میشه؟ باشه دیگه من بینتون اضافه م. سپس برخاستم و گفتم من یه اشتباهی کردم ، هرکدومتون جدا جدا منو زدید و استنطاقم کردید. به هرکدومتون هزار بار گفتم غلط کردم و اشتباه کردم. دارید منو از خونتون بیرون میکنید، اگر مامان زنده بود من اینطوری مزاحم همه نبودم که بابا بیرون بهم بگه با برادرات کنار بیا و بمون شماها هم دست به یکی کنید منو بفرستید پیش مریم. باشه میرم من بینتون اضافه م . سپس به اتاق خوابم رفتم . و کیف بزرگی برداشتم لباسهایم را درونش ریختم صدای قریژ در امد ، سرم را برگرداندم نگاهی به او انداختم و به کارم ادامه دادم میلاد گفت یعنی نمیتونی حرفهای آرش و گوش بدی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم من حرفشم که گوش کنم هر دقیقه میخواد ازم ایراد بگیره میلاد با دلسوزی گفت بری اونجا هم مریم اذیتت میکنه لباسم را روی صورتم گرفتم و با های های گریه گفتم چیکار کنم؟ کجا برم؟ برو شرایط ارش و قبول کن بمون همینجا، اون الان عصبیه یکی دوهفته بگذره اروم میشه. نگاهی به میلاد انداختم و او گفت از یکی دوهفته دیگه. من حمایتت میکنم . اب دهانم را قورت دادم و گفتم باشه سپس برخاستم از اتاق خارج شدم. همه نگاهم کردند و من ارام گفتم باشه، هرچی ارش بگه گوش میدم. ارش برخاست وارد اتاقم شد و گفت لباسهاتو بریز وسط گفته اش را اطاعت کردم و او یک به یک لباسهایم را نگاه کرد و از بین انها چند تایی را جدا کرد و بقیه را با خودش برد.