eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
44 عکس
22 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 خوشحال و مسرور ازاینکه پرونده امیر را برای همیشه بسته بودم از اتاقم خارج شدم. سینا و فریبا در پذیرایی نشسته بودند سینا با دیدن من گفت این چرندیات و که من یکی دیگه رو دوست دارم چرا گفتی؟ خیره به سینا ماندم هم حیا و هم ترس مانع شد که بگویم چرند نیست و واقعا او را دوست دارم. صدای زنگ در خانه بلند شد. فریبا برخاست در را گشود با شنیدن صدای عمه ضربان قلبم بالا رفت . سینا متعجب گفت عمه زهراست؟ سرتایید تکان دادم. عمه وارد شد به او سلام دادم. سینا به پایش برخاست عمه رو به سینا گفت تو چرا به من گفتی فروغ با مسئله خاستگاری مخالفت نداره؟ سینا گفت من نمیدونستم اینطوری میشه. من الان چه خاکی به سرم بریزم؟ از اونموقع که از اینجا رفتیم دارم التماسش میکنم که فروغ به درد تو نمیخوره گوشش بدهکار نیست که نیست میگه الا و بلا باید اون و بگیرم. رو به سینا گفتم تو از طرف من اعلام موافقت کردی؟ من گفتم بیایین صحبت کنیم. عمه به طرفم امد مرا در اغوش گرفت و گفت الهی من دورت بگردم خوب جسارت کردی و جواب امیرو دادی ولی چه کنم که اون بدپیله تر از این حرفهاست.‌ من زن اون نمیشم به خاک بابات قسم من اگر میدونستم تو دلت با امیر نیست از اول قبول نمیکردم پا پیش بگذارم. الانم به امیر گفتم واسه زندگی عشق و علاقه خیلی مهمه فروغ دلش با تو نیست توهم براش وقت نگذار یه عمر با اکراه زندگی کردن نه واسه تو خوبه نه واسه فروغ ولی امیر مرغش یه پا داره با خودم گفتم مرغ امیر بی پا هم بشه من زن اون نمیشم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 عمه مرا بوسیدو گفت اومدم بهتون بگم سفت و سخت سر نه گفتنتون بمونید من نمیزارم امیر اذیتتون کنه. من باید برم بهانه کردم با اژانس اومدم پیشتون رو به من ادامه داد تو هم اینقدرباامیر کل کل نکن دخترم چشم عمه رو به سینا گفت اگر امیرو نمیخواد صلاح نیست بیاد تو خونه ما یه فکردیگری برای فروغ بکن. انگار تمام مشکلاتم یکجا حل شده بود. خوشحال شدم عمه گفت من دوست دارم فروغ عروسم بشه ولی به شرطی که خودش دوست داشته باشه خداحافظی کرد و خانه مان را ترک نمود. حال خوبم اشتهایم را باز کرده بود بهاشپزخانه رفتم و بساط ماکارانی را بر پا کردم. سرمیز شام که نشستیم . سینا رو به فریبا گفت من باید از ایران برم. با اتفاقاتی که افتاد فروغ نمیتووه خانه عمه بره. بنظرت چیکار کنیم؟ نمیتونی رفتنت را کنسل کنی؟ نه به سوسن قول دادم کارهامونو تو ترکیه انجام دادیم. باید حتما برم. فروغم ببر. نمیشه که......؟ببرم بگم چی؟ من خودم دارم میرم سرسفره دیگران یکی و هم ببرم؟
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به سینا گفتم به اندازه جهیزیه م به من پول بده من یه خانه رهن کنم تا هروقت خواستم ازدواج کنم اون پول و.... سینا اخمی کردو گفت نخیر. اصلا چنین چیزی نمیشه. با اتفاقاتی که افتاد خونه عمه نمیتونی بری یا با من میای ترکیه و پیش خاله عطیه میمونی یا میری خانه عمو ؟ کدام عمو؟ عمویی که خودش فلجه و ویلچر نشینه؟ به نظرت زنعمو منو میپذیره؟ مادام العمر که نیست کوتاهه تا تکلیفت معلوم بشه با خواهش وتمناگفتم تو مگه قرار نیست به من جهیزیه بدی اون پول و .... من قبول نمیکنم تو خونه مجردی داشته باشی فریبا گفت خوب نمیشه که سینا رفتنتو عقب بنداز اینده و زندگیمو خراب کنم؟ بسنیست چند ساله دارم جور شماها رو میکشم؟ من گفتم طبق وصیت بابا تو باید تا سرو سامان گرفتن ما این خونه رو نگه داری حق نداری منو اواره کنی به خاطر خودت بحث بی مورد وسط نکش من واسه باباو مامان خرج کردم اونها در عوض به من خونه دادن. فریبا گفت من با این حرفها کار ندارم غیرتت کجا رفته؟ خاله عطیه و عمو باید خواهرتو نگه دارن؟ سینا اخمی کردو گفت به امیر گفتی کس دیگری رو دوست داری؟ رنگ از رخسارم پرید دست و پایم را گم کردم و گفتم نه من اونطوری گفتم که بهش بر بخوره بره
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به سینا گفتم به اندازه جهیزیه م به من پول بده من یه خانه رهن کنم تا هروقت خواستم ازدواج کنم اون پول و.... سینا اخمی کردو گفت نخیر. اصلا چنین چیزی نمیشه. با اتفاقاتی که افتاد خونه عمه نمیتونی بری یا با من میای ترکیه و پیش خاله عطیه میمونی یا میری خانه عمو ؟ کدام عمو؟ عمویی که خودش فلجه و ویلچر نشینه؟ به نظرت زنعمو منو میپذیره؟ مادام العمر که نیست کوتاهه تا تکلیفت معلوم بشه با خواهش وتمناگفتم تو مگه قرار نیست به من جهیزیه بدی اون پول و .... من قبول نمیکنم تو خونه مجردی داشته باشی فریبا گفت خوب نمیشه که سینا رفتنتو عقب بنداز اینده و زندگیمو خراب کنم؟ بسنیست چند ساله دارم جور شماها رو میکشم؟ من گفتم طبق وصیت بابا تو باید تا سرو سامان گرفتن ما این خونه رو نگه داری حق نداری منو اواره کنی به خاطر خودت بحث بی مورد وسط نکش من واسه باباو مامان خرج کردم اونها در عوض به من خونه دادن. فریبا گفت من با این حرفها کار ندارم غیرتت کجا رفته؟ خاله عطیه و عمو باید خواهرتو نگه دارن؟ سینا اخمی کردو گفت به امیر گفتی کس دیگری رو دوست داری؟ رنگ از رخسارم پرید دست و پایم را گم کردم و گفتم نه من اونطوری گفتم که بهش بر بخوره بره
خانه کاغذی🪴🪴🪴 فردا میرم با عمو صحبت میکنم یه مدت... با غیض برخاستم صدایم را بالا بردم و گفتم من خانه عمو نمیرم. وارد اتاقم شدم و در را محکم بستم. پیشنهاد ایرج از همه بهتر بود. اما سینا مخالفت میکرد نمیدانستم اگر خانواده م را ترک کنم ایرج بازهم باازدواج من و اشکان موافقت میکرد یا نه در همین افکار خوابم برد و طبق روال هرروزم به سرکار حاضر شدم. ساعت هول و هوش یازده بود که پیامکی برایم امد صفحه گوشی م را باز کردم . ایرج خان پیام داده بود امروز میتونی بیای بریم خانه باغ؟ تمام وجودم پر از دلهره شد. دستانم شروع به لرزیدن کرد. اما به هرحال من قرار بود عروس او شوم . در ضمن به من قول همکاری داده بود. برایش نوشتم سلام من ساعت چهار تعطیل میشم. کجا باید بیام ؟ ادرس محل کارتو بده خودم میام دنبالت ادرس را برایش فرستادم. اگر میخواست به خاطر تنها زندگی کردن من با این ازدواج مخالفت کند هرگز چنین پیشنهادی را نمیداد. ساعت نزدیک چهار بود تلفنم زنگ خورد به خیال انکه لابد ایرج خان است گوشی را برداشتم شماره اشکان لبخند به لبم اورد ارتباط را وصل کردم و گفتم جانم عزیز دلم سلام خانم خانما سلام دورت بگردم خدا نکنه من باید دور تو بگردم. کجایی؟ کمی فکرکردم و گفتم فریبا و امیر مجتبی میخوان بیان دنبالم بریم یکم خرید کنیم. با ناامیدی گفت من دلم برات تنگ شده ها منم دلم تنگه میگی چیکار کنم؟ اگر کارم زود تمام شد میام پیشت نه عزیزم من باید برم کار دارم چیکار داری؟ ساعت پنج باید برم خونه متعجب گفتم خونه؟ اره بابام گفته بیا میخوام انبارو بهم بریزم یه سری وسیله لازم دارم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 متعجب از حرف اشکان خداحافظی کردم کسی که قرار بود خودش در ان ساعت پیش من باشد چرا با اشکان قرار میگذاشت؟ مقابل در شرکت ایستادم ایرج امدو من سوار شدم . سلام کردم اوهم گرم پاسخم را داد من گفتم اشکان میگفت باید بیاد خونه میخواهید انبار را مرتب کنید؟ کمی هل شدو گفت من ... نه مادرش وسیله از تو انبار میخ‌واد. دل نگران بودم و استرس داشتم. ایرج گفت انگشتری که دیروز بهت دادم کو؟ داخل کیفمه میشه دستت کنی؟ متعجب گفتم چرا؟ اهی جگر سوز کشیدو گفت هرطور راحتی دست در کیفم کردم انگشتر را در اوردم و به دستم انداختم. وارد باغ شدیم. عجب جای قشنگی بود. درختان سر به فلک کشیده باغی پر از گلهای رنگارنگ و عمارتی با طرح چوب مقابلمان. احساس کردم قبلا این فضا را در عکس های اشکان دیدم. رو به ایرج گفتم اشکان تا حالا اینجا نیامده؟ ایرج پوزخندی زدو گفت اشکان همه زندگی منه. من به خاطر اون هرکاری میکنم. اخمی کردم و گفتم متوجه نمیشم منظورتون چیه؟ برای اشکان یه زن میگیرم از بزرگ زاده ها اصلا متوجه حرفهای ایرج نبودم منظورش از بزرگزاده من بودم؟ ادامه داد مگر من مردم که پسرم هر ننه قمری و بگیره اخمی کردم و گفتم یعنی چی؟ من نمیفهمم. یکم صبر کنی میفهمی
خانه کاغذی🪴🪴🪴 احساس امنیت نداشتم برای همین به طرف در خروجی رفتم که او گفت کجا ؟ نمیخوام اینجا بمونم.‌میخوام برم. پیاده که نمیتونی بری صبر کن الان داداشت میاد دنبالت متعجب گفتم داداشم؟ یکم صبر کنی میرسه شاسی باز شدن در را زدم متاسفانه در قفل بود.‌ایرج گفت تلاش و تقلا نکن قفله تکانی به در دادم و گفتم باز کن در رو میخوام برم. عجله نکن میری. سپس قهقهه ایی زدو گفت انچنان میری که دیگه هم بر نمیگردی. دختره ی گدا گشنه دوزاری . تو و خانواده ت کجا و پسر من کجا؟ اشک از چشمانم جاری شدو گفتم همه حرفهات دروغ بود؟ پوزخندی زدو گفت پس نه من عاشق ننه گور به گوریت بودم. طمع خانه باغ و یه انگشتر طلا افتاد به جونت که منو تیغ بزنی اره؟ من صد تا شاگرد مثل تورو استاد کردم به جامعه تحویل دادم. صدای زنگ باغ بلند شد به طرف من امد. خودم را کنار کشیدم از ترس قلبم گروپ گروپ میتپید. در را باز کرد انچه پشت در دیدم دنیا را روی سرم اوار کرد.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 سینا وارد باغ شد نگاهی به من انداخت و هاج و واج گفت اینجا چه غلطی میکنی؟ با صدایی لرزان و چشمانی اشکبار گفتم سینا اون منو .... خفه شو دهنتو ببند . تو بعد از ساعت کارت اینجا چه غلطی میکنی؟ ایرج گفت شما اقا سینا برادر فروغی؟ سینا با غیض رو به او گفت خفه شو اسم خواهر منو به دهنت نیار خواهرت زن منه. چرا نباید اسمشو بیارم؟ کفری شدم و با جیغ گفتم چی داری ضر میزنی مرتیکه ؟ صدای اشکان بند دلم را پاره کرد اینجا چه خبره؟ با دیدن اشکان هق هقم شدت پیدا کرد به طرفش رفتم و گفتم اشکان بابات منو گول زد اشکان مبهوت به من گفت تو تو خونه باغ بابای من چی کار داری؟ ایرج گفت پسرم . منو ببخش. ولی کسی که میگی دوستش داری زن منه تو نمیتونی باهاش ازدواج کنی اشکان که چشمانش گرد شده بود گفت چی؟ این که میخوای بگیریش زن صیغه ایی منه و نامادریت میشه از نظر شرعی ازدواج باهاش ممکن نیست
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به اشکان با التماس و ضجه گفتم دروغ میگه به خدا دروغ میگه میخواد منو. تو رو ازهم جدا کنه با خونسردی رو به من گفت فروغ جان...من چه دروغی گفتم. با جیغ گفتم من زن توام عوضیه دروغ گو؟ تو نبودی هزار تا قصه سر هم کردی که من شبیه مادرمم و تو عاشق مادرم بودی؟ این چرندیات چیه که میگی؟ من چرند میگم یا تو؟ من جای دخترتم.با اشکان قول و قرار ازدواج داریم چرا دروغ میگی من زنتم به طرف ویلا رفت در را گشود و گفت من دروغ گوام؟ کمی بعد با دفترچه ایی امدو رو به من گفت من نمیدونم چطوری برادرت اومده اینجا . اینکه دوسد نداری داداشت بدونه بی اطلاع اون صیغه من شدی رو درک میکنم اما انکار کردن و چرند گفتن هاتو درک نمیکنم.بهت گفتم صیغه موقت من بشو من از جوانی و طراوت تو لذت میبرم و استفاده میکنم توهم از پول من.برات انگشتر طلاخریدم دستت انداختم. اما نمیفهمم واسه چی رفتی طرف اشکان که مخ اونو بزنی دفترچه را از دستش گرفتم با دیدن صیغه نامه موقت بین من و او دنیا دور سرم چرخید باهق هق گریه رو به اشکانی که خیره به من بود گفتم دروغه به خدا دروغه ایرج جلو امدو گفت چی چی و دروغه؟ انگشتری که برات خریدم تواین دستته.‌صیغه ناممون تو اون دستته خودتم تو خونه منی . اشکهایم مثل سیل جاری بود رو به ایرج گفتم من و اشکان هم و دوست داریم قول و قرار ازدواج داریم اینکارو با ما نکن پوزخندی زدو گفت تو الان نامادری اشکانی عزیزم نمیشه که صیغتو با من فسق کنی زن پسرم بشی
خانه کاغذی🪴🪴🪴 رو به اشکان با هق هق گریه گفتم بخدا دروغه اشکان نگاهی به صیغه نامه در دستم انداخت سپس سرتاسفی برایم تکان داد و خانه را ترک کرد دو قدم به دنبالش رفتم که سینا بازویم را نگه داشت و گفت وایسا خیره سر خودم را با حرص از دستان او رهانیدم و گفتم ولم کن به دنبال اشکان دویدم سوار ماشینش شد با هق هق گریه به دنبال اتومبیل او میدویدم و صدایش میزدم. گه گاهی مرا از اینه نگاه میکرد. سرعتش را زیادتر کرد پایم پیچید نقش زمین شدم برخاستم و به دویدن ادامه دادم . اشکان میرفت و با رفتن او امید و اینده و شور و اشتیاق زندگی من هم میرفت. اتومبیل سینا مقابلم ایستاد از ماشین پیاده شد به طرفش رفتم و با التماس گفتم سینا ترو خدا کمکم کن . سینا اون همه زندگی منه داره میره جلو امد سیلی محکمی به صورتم زدو گفت خفه شو برو بتمرگ تو ماشین. جیغ کشیدم یک قدم به عقب رفتم و گفتم تو حق نداری منو بزنی ؟ خاک بر اون سرت کنند. اون مرتیکه بهم گفت چه غلطی کردی. به خاطر ماهی چندر غاز رفتی صیغه شدی؟ من اینکارو نکردم. صیغه نامتون رو داشبورده چطور انکار میکنی؟ به خدا دروغه . مرا از کتفم گرفت و داخل ماشین انداخت و گفت هرچی یاغی گری کردی و واسه خودت تازوندی بسه . از اینجا مستقیم میری خونه عمه . تحویل امیر میدمت ... هینی کشیدم و گفتم چی؟
خانه کاغذی🪴🪴🪴 همینکه شنیدی . تو حق نداری با من اینکارو کنی لال شو فروغ . مثل یه بمبم بترکم منفجرت میکنم. من از امیر حالم بهم میخوره تو غلط کردی که حالت از اون بهم میخوره.همون برای تو خوبه چیه زورت بهش نمیرسه بهانه پیدا چطوری کوتاه بیای ترسو؟ دهنتو میبندی یا با سرو صورت خونی ببرم تحویلت بدم. تو منو ببری اونجا فکر کردی من اونجا میمونم؟ من فرار میکنم. تلفنش را از جیبش در اورد و شماره ایی را گرفت . لحظاتی بعد گفت الو امیر خان کجایی؟ .....باشه من تا نیم ساعت دیگه میام کارت دارم. تلفن را که قطع کرد دستش را گرفتم و ملتمسانه گفتم سینا ترو خدا اینکارو با من نکن. من بدبخت میشم اینده م خراب میشه. دستش را از دستم کشیدو گفت داشتم به مجردی زندگی کردنت فکر میکردم که این گندو زدی.به خاطر پول با فوت نامه بابا رفتی صیغه یه پیرمرد شدی؟ من اینکارو نکردم. صدایش را بالا برد و گفت صیغه اون کفتار پیر شدی با پسرش هم ریختی روی هم سینا به خدا دروغه اگر دروغه پس صیغه نامه چیه که دستته؟ من نمیدونم. اگر دروغه کپی فوت نامه بابا دست اون یارو چی میخواست التماس را در لحنم پاشیدم و گفتم سینا ترو خدا عاقل باش . به من اعتماد کن . من با اشکان دوست بودم قول و قرار ازدواج داشتیم. باباش انگار مخالف ازدواج ما بود با نقشه اومد جلو هزار تا قصه تعریف کرد که قبلا عاشق مامان بوده من شبیه مامانم.... دهنتو ببند حوصله شنیدن خزعبلاتتو ندارم. تو خودت فکر کن . کی به تو گفت بیای اونجا؟ مرتیکه ناراحت شده که تو هم صیغه خودشی هم رفیق پسرش زنگ زد به من به روح مامان بابا دروغه
خانه کاغذی🪴🪴🪴 وارد کوچه که شد حس کسی را داشتم که به طرف چوبه اعدام میرفت گریه م شدت پیدا کرد وبا جیغ گفتم سینا ترو خدا. من از اون میترسم همزمان امیر لای در امد سینا با پشت دست توی دهنم کوبید و گفت خفه شو نگاهم به امیر افتاد که با غضب مارا نگاه میکرد. صیغه نامه را از زیر مانتویم مخفیانه داخل لباسم کردم تا بعدا پیگیر شوم ببینم این چه بلایی بوده که بر سرم امده برای اخرین دفاعیه به سینا گفتم مگه من صیغه اون یارو نبودم. الان زن اونم خدا و پیغمبر که حالیته.... میان کلامم امدو گفت گفت بهت بگم مدت باقی مانده رو بخشیدم. من الان زیر عده اون هستم تو نمیتونی ... محکم پشت سرم کوبید و گفت اینم بهم گفت که نگران نباش خواهرت دوشیزه ست . قول و قرار ما این بوده که خواهرت باکره بیاد باکره برگرده . مثل یخ وا رفتم نقشه کثیف ایرج مو لای درزش نمیرفت. مقابل پای امیر متوقف شد . خودش پیاده شدو رو به من گفت بیا پایین باهزار ترس و لرز پیاده شدم.امیر رو به سینا گفت چیکارم داری؟ اشاره ایی به من کردو گفت مگه فروغ و نمیخواستی؟ برات آوردمش . دست در جیبش کرد مدارکی که من به ایرج‌داده بودم را به امیر دادووگفت اینم شناسنامه و کارت ملی و فوت نامه بابام. برید محرم بشید. نگاهی به من انداخت و سپس چشمانش را ریز کردو گفت چطور نظرتون برگشت؟ سینا گفت مگه نمخواستیش مال تو دیگه. اخه تا دیروز فروغ یکی دیگرو میخواست توهم دیشب گفتی خودش قبول نکنه تو هیچ کاره ایی چی شد یه مرتبه؟ دیدم من که رفتنی م فروغ قراره تنها بمونه. کسی رو هم دوست نداره دروغ گفته الان راضیه خودش جلو رفتم و گفتم نه راضی نیستم. تورو نمیخوام امیر ازت بدم میاد. از گوشه چشم پوزخندی به من زدو رو به سینا گفت تو کی این تصمیم و گرفتی که ابجیتو بیاری بدی به من؟ سینا که انگار از حرفهای او چیزی نمیفهمید گفت یک ساعتی میشه. امیر یقه سینا را در مشتش گرفت و گفت پس غلط میکنی رو کسی که اومده زیر پرچم من دست بلند میکنی. متعجب از حرکت امیر ماندم سینا دست اورا گرفت و گفت یقمو ول کن امیر به ناگاه مشتی توی دهان سینا کوبید من جیغ کشیدم یک گام عقب رفتم خون از گوشه لب سینا جاری شد و مشت بعدی اش را پشت سر او کوبید سرجایم نیمه پریدم و با ترس توام با جیغ گفتم ول کن داداشمو از پس یقه سینا گرفت به طرف من اورد اورا مقابل من خم کردو گفت حالا از خانم عذر خواهی کن من ترسیده کمی عقب رفتم در خودم مچاله شدم تکانی به سینا دادو گفت عذر خواهی سینا گفت ببخشید صدایش را بالا برد و گفت اینطوری نه بگو غلط کردم. سینا خون دهانش را پاک کردو گفت غلط کردم.