eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
215 عکس
144 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
فاکتورها را بسمت خودم هل داد و گفت فکر میکنی من نفهمیدم تو نخواستی من عکس های ریتارو ببینم ؟ چرا با فاکتورهات سرکارم میزاری؟ سر تاسفی تکان دادم و سکوت کردم. شهرام گوشی اش را کنار گذاشت و گفت چیزی شده؟ نگاهی به شهرام انداختم وگفتم میای فاکتور های منو جمع بزنی؟ شهرام تچی کردو گفت من خسته م ، حس و حال ندارم. عسل ارام گفت چرا منو به خاطر یه تار موم که ناخواسته از روسریم بیاد بیرون به بدترین شکل شکنجه میدی اما ستاره کنار اقا شهرام کلا بی روسری میشسته؟ اخم کردم وگفتم اونو به خاطر همون کارهاش طلاق دادم. توطلاقش ندادی، چون بهش خیانت کردی ازت طلاق گرفت. سعی کردم خونسرد باشم با بی تفاوتی ساختگی گفتم حالا هرچی، مهم اینه که گورشو از زندگیم گم کردو رفت. من میخوام بدونم، تو مگه به قول خودت همون فرهاد نیستی؟ چرا واسه من.... حرفهای عسل کنترل اعصابم را بهم میریخت،ارام گفتم محترمانه خودت خفه شو. چرا باید خفه شم؟ ستاره یه موضوعیه که مال گذشته من بوده، الانم طلاق گرفته، دیدی که داره ازدواج هم میکنه، الان چرا داری اوقات جفتمونو تلخ میکنی؟ من اصلا کاری با گذشته تو ندارم، من میگم اینهمه مراقب حجاب و پوشش منی پس چرا واسه اون همون فرهاد نبودی؟ امروز مانتو منو پاره کردی چون کوتاه بود ستاره که با بلیز شلوار نشسته. اهی کشیدم وگفتم دوست ندارم در مورد این مسئله چیزی بشنوم. ولی من دوست دارم حرف بزنم و نتیجه بگیرم. نتیجه بحث کردن بی مورد یه تو دهنی محکمه اگر دلت میخواد بحث کن. پوزخندی زدو گفت منو میخوای بزنی؟ طبق سفارش خانم مشاوره م سعی کردم خونسرد باشم و پاسخش را ندهم. برخاست و به سمت کاناپه ها رفت گوشی اش را برداشت و سرگرم شد. مرجان از اتاق بیرون امدو کنارم نشست نگاهی به عسل انداخت و گفت ببخشیدها ریتا یه خورده ژنش مشکل داره دعوا درست کردن و دوست داره اهی کشیدم وگفتم لنگه خودته دیگه. مرجان نگاه معنی داری به من انداخت و گفت چرا من؟ تا از شما مادر و دختر غافل میشم یه بلایی سر زندگی من میارید، بلند شدی رفتی شمال خانه عمه کتی اون دفتر خاطرات لعنتی رو دادی به عسل خواند زندگی منو دوباره بهم زدی. مرجان هاج و واج گفت مگه دفتره چی بود؟ خاطره بود دیگه. بله خاطره بود ، اما خاطراتی که نباید عسل میخوند، بچه منم سرهمون خاطرات سقط شد، مسببش هم تویی. شهرام که انگار متوجه بحث ما شده بود برخاست و کنار من نشست، سپس گفت چی شده؟ از دار دنیا من یه برادر دارم، یه موقع میخواهیم دور هم جمع بشیم من چهار ستون بدنم میلرزه که الان چطوری مرجان و ریتا زندگیمو تلخ میکنند. مگه چی کار کردند؟ اون از مرجان که رفت دفتر خاطرات اورد عسل خوند ، اوضاع زندگی منو چند روز بهم ریخت اعصاب من و عسل و بهم ریخت، اینم از ریتا که گشته تو لب تابش عکس ها
ی من و ستاره رو نشون عسل داده، نگاهی به عسل که خیره به ما بود انداختم و گفتم نگاش کن. شهرام نگاهی به عسل انداخت و من ادامه دادم رفته نشسته اونجا اخم هاشو کرده توهم واسه من قیافه گرفته شهرام با صدای بلند گفت ریتا مدتی بعد ریتا از اتاق خارج شدو گفت بله بابا مرجان روبه شهرام گفت تولد بچمو کوفتش نکنی ها کنایه حرف مرجان به من بود فرصت را غنیمت دانستم وگفتم مواظب باشید یه وقت اوقات بچتون تلخ نشه، اینکه زندگی منو اون یه الف بچه هرچند وقت یکبار گند میزنه توش اصلا اهمیت نداره، اما ..... شهرام حرفم را بریدو رو به ریتا گفت برو لب تابتو بیار ریتا همچنان سرجایش ایستاده بود سیگارم را روشن نمودم و برخاستم کنار پنجره نشستم. شهرام از جایش بلند شدو گفت لپ تابت کو ریتا؟ ریتا وارد اتاق خواب شدو با لپ تاب بازگشت، شهرام روی صندلی نهار خوری نشست، ریتا هم پشتش ایستادو گفت بابا عکس های تولدمو پاک نکن. شهرام بی اهمیت به ریتا کارش را انجام میداد، ریتا با بغض گفت مامان داره عکس هامو پاک میکنه. مرجان برخاست نزدیک انها رفت و گفت چرا عکس های بچمو پاک میکنی؟ همه رو که پاک نمیکنم ریتا با گریه گفت اصلا چرا پاک میکنی؟ الان یکساله اینها توی لپ تابته من کاری باهاشون داشتم؟ اگر دوسشون داشتی نباید نشون میدادی. سپس لپ تاب را بست. مرجان ریتا را به اتاقش فرستاد. شهرام نزدیک من امد. سیگارم را از پنجره بیرون انداختم و گفتم عسل پاشو بریم. عسل بلافاصله برخاست وکیفش را در دست گرفت، شهرام دستم را گرفت و گفت بگیر بشین دیگه نگاهی به چشمان شهرام انداختم وارام گفتم نسخه امشب منو ریتا پیچید. چرا ناراحته؟ دنبال بهونه میگرده. چه بهونه ایی؟ چه میدونم؟ میگه چرا ستاره بی روسری نشسته منو سر لباس پوشیدن شش ماه پیش دعوا کردی، چه جوابی بدم؟ من باهاش صحبت کنم؟ خدا شاهده شهرام، از سر درد دارم میمیرم، اعصاب و حوصله هم ندارم عسل هم ناسازگاری میکنه مدام دارم ملاحظه میکنم و با خودم میگم یکم درکش کنم، حالا ایراد نداره ، مدام دارم خودموکنترل میکنم درست برخورد کنم، یه دادو بیداد و یه دعوای حسابی عسل و اروم میکنه مینشونه سرجاش اما سه روز دیگه عیده، نمیخوام عیدم خراب شه، نمیخوام سال تحویل اعصابمون خورد شه، ارسلان سه روز دیگه میاد تهران ایشونو ببینه. شهرام متعجب گفت واقعا؟ بدبختیام یکی دوتا نیست که، هرجا من دلم واسه عسل سوخت بعدش شدید پشیمون شدم، وقتی تو شمال دیدم عمو اونطوری باهاش حرف زد از ارسلان خواهش کردم بیاد پیش ما و عنوان کنه که مثل یه برادر پشت عسل ایستاده، اونم خدا خیرش بده اومدو حال روحی عسل درست شد، شام رفتیم خانه ارسلان ، رفتند تو حیاط باهم صحبت کردند، نمیدونم به ارسلان چی گفت که ارسلان دلش سوخته و نسبت به عسل احساس مسئولیت و برادری پیدا کرده، صبح زنگ زده به من میگه گلجان خواهر منه اگر اذیتش کنی میام میبرمش. شهرام پوزخندی زدو گفت کجا میبرش؟ چه میدونم؟ من هم دارم مدارا میکنم ارسلان بیاد وبه خوبی و خوشی بره، مدارا میکنم که چند روزه دیگه عیده اوقاتمون تلخ نباشه ، عسل هم سر ناسازگاری گذاشته.
❤️❤️رمان عسل ❤️❤️ اگر میخوای رمان عسل رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۵۰۰۰۰ تومان هر دوفصلش را یکجا بخونی. 6219861077506599 کل رمان‌۱۵۰۰ پارت فریده علی کرم. @fafaom لطفا تقاضای تخفیف نکنید 🙏
خانه کاغذی🪴🪴🪴 لای در اتاق ایستادو گفت فروغ چشمانم را بستم نمیخواستم امیر متوجه گریستنم شود. به اندازه کافی عصبی بودچشمان اشک بار من هم ممکن بود که شدت عصبانیتش را بیشتر کند. متوجه شدم که بالای سرم ایستاده دوباره صدایم کرد فروغ عزمش را در بیدارکردن من جزم کرده بود. چشمانم را گشودم و به او خیره ماندم دندانهایش را روی هم ساییدو گفت داری گریه میکنی؟ سرجایم نشستم و گفتم یکم گریه کردم واسه چی هرچی میگم گریه نکن گوش نمیدی؟ از جایم بلند شدم و گفتم خوب وقتی ناراحتم میکنی چیکار کنم؟ من ناراحتت کردم؟ چانه م را خاراندم و گفتم خوب دادمیزنی سرم ناراحت میشم دیگه. اخم هایش شدت گرفت و گفت من سرت داد زدم؟ امیر چرا کارهاتو گردن نمیگیری؟ منو میزنی بعد میگی من کی زدم؟ داد میزنی بعد میگی کی داد زدم؟امشب تو اسانسور زدی به شانه م. الان زدی تو صورتم. ابروهایش را بالا برد و گفت من زدم تو صورتت؟ انگشتانم را به صورت خودم زدم و گفتم الان زدی تو صورتم. یعنی اگر انگشت من بخوره بهت تو زدن حسابش میکنی؟ با دلخوری به او نگاه کردم . امیر دست به سینه مقابلم ایستادو گفت مگه قرار نبود هرچی که بین ما میشه بین خودمون بمونه و به کسی چیزی نگی؟ نگاهم را به جهت دیگری دادم . امیر گفت الان جوابت چیه؟ با احتیاط به او نگاه کردم و گفتم جوابی ندارم . اخم کردو گفت من الان باهات چیکار کنم؟ به خودم جرات دادم و گفتم اصلا گفتم که گفتم مگه چی شده؟ ابروهایش را از سر تعجب بالا دادو گفت مگه چی شده؟ خودت که همیشه میگی منو بردی بندازی جلوی الکس حقم بوده. الانم به بابات همینو میگفتی . میگفتی حقش بود. سرتایید تکان دادو گفت که اینطور اگر کارت اشتباهه چرا میگی حقم بوده؟ اگرهم درسته چرا دوست نداری کسی بدونه؟ من الان اصلا با درست و غلط کاری ندارم. من میگم مگه بهت نگفتم هراتفاقی که بین ما میفته رو حق نداری به کسی بگی چرا گفتی؟ دلم گرفته بود با عمه دردو دل کردم. نگاهش حالت تهدید گرفت و گفت واسه من شاخ بازی در نیار فروغ سکوت کردم امیر همچنان به من زل زده بود یاد ان روز افتادم که با کمربند چندین ضربه محکم پیاپی به من زد. از یاداوری اش یکبار دیگر بازویم سوخت. محکم و بی رحمانه همه را هم یکجا میزدو از من میخواست که طوری وانمود کنم که دردم نمی اید و من از ترس و درد تن به خواسته اش دادم. صدایش را بالا بردو گفت واسه چی حرف گوش نمیکنی؟ بغضم را فروخوردم و گفتم میشه تمومش کنی؟ اخه اینطوری اصلا نمیشه . من بهت گفته بودم که بدم میاد حرف خانه زندگیم جایی گفته بشه .
خانه کاغذی🪴🪴🪴 من معذرت میخوام . ببخشید با ببخشید چیزی درست میشه؟ خوب الان چیکار کنم ؟ تو بگو من همونکارو انجام بدم. برو خدارو شکر کن که دوستت دارم و خاطرت برام خیلی عزیزه والا الان بهت میگفتم باید چیکار کنی. این را گفت و از اتاق خواب خارج شد. کمی بعد ارام از اتاق خارج شدم. سری گرداندم امیر در پذیرایی نبود . از لای در نگاه کردم روی تخت خوابیده بود. نفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق خواب شدم. ارام لب تخت نشستم و سپس در دورترین حالت ممکن از او دراز کشیدم . لای چشمش را باز کرد کمی نگاهم کرد . ارام گفتم تنهایی میترسم. تکانی به خود داد پشتش را به من کرد . از کار او دلگیر شدم. بغض راه گلویم را بست و ارام گفتم قهری ؟ بدنبال سکوتش گفتم جواب نمیدی؟ خوبه تو هم که یه اشتباهی کردی من باهات قهر کنم حرف نزنم؟ همچنان ساکت بود . جابجا شدم و گفتم خجالت هم خوب چیزیه. با دومتر قدت و یک متر عرضت به قول خودت با این ابهت و اسم و رسمت قهر کردی؟ مردهم مگه قهر میکنه؟ به طرفم چرخید نوع نگاهش مرا ترساند لبهایم را کمی بهم فشردم و سپس گفتم داد میزنی. حمله میکنی. اینطوری نگاه میکنی که من ازت بترسم بعد از ترس حرفتو گوش کنم. خوب چرا یه کار نمیکنی که من از روی عشق و علاقه حرفهاتو گوش کنم؟ میشه دهنتو ببندی و بی دردسر بخوابی یا همینطوری میخوای تو مخم بری؟ به چشمان ترسناکش زل زدم و گفتم اگر باهام اشتی نکنی گریه میکنم. نگاهش کمی تغییر کرد ناخواسته خندیدو گفت عجب بچه پررویی هستی تو لبخند روی لبم امدو گفتم کار مامانت اصلا خوب نبود. من باهاش دردو دل کرده بودم. نباید اینطوری تو جمع به روم می اورد. دوتا چیزو امشب یاد بگیر. یکی اینکه با کسی دردو دل نکن دوم اینکه این اخرین باریه که از حرف گوش نکردنت میگذرم. خیلی دوستت دارم خاطرت خیلی برام عزیزه ولی با این کارت به شدت تو مخ منی. من و تو یه عمر میخواهیم باهم زندگی کنیم همین اول راهی یه کاری باهات میکنم که این حرکتت رو ترک کنی چون نمیتونم هر از چند گاهی این .... حرفش را بریدم و گفتم چشم. سرش را تکان دادو گفت امیدوارم چشمت واقعی باشه. چون یه بار دیگه .... دستم را روی بازویش گذاشتم و گفتم اینقدر منو تهدید نکن. به طرفم چرخید پتو را روی خودش مرتب کردو گفت پاشو لامپ و خاموش کن بگیر بخواب. برخاستم گفته اش را اطاعت کردم.
🌹🌹رمان تخفیف خورد 🌹🌹 🪴رمان خانه کاغذی🪴 اگر میخوای رمان خانه کاغذی رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۳۰۰۰۰ تومان یکجا بخونی. 6219861077506599 فریده علی کرم. @fafaom کل رمان‌۷۹۴ پارت لطفا تقاضا ی تخفیف نکنید 🙏
آدم ها گاهی ؛ چوبِ اشتباهاتشان را جایِ دیگری می خورند ... جایی که حتی فکرش را هم نمی کنند !!! حواستان باشد ؛ چوبی که به احساس و زندگیِ دیگران می زنیم "تاوان" دارد ... این دل شکستن ها ، این بی انصافی ها ، این بازی دادن ها ؛ همه اش تاوان دارد ...
شهرام اهی کشیدو گفت تو بگیر بشین من برم باهاش صحبت کنم. نه ولش کن ، هم سرم درد میکنه و هم خسته م چند روزه درست نخوابیدم، میخوام برم خونه ده دقیقه بگیر بشین، حرف منو گوش میده. روی کاناپه نشستم ، شهرام به سمت عسل رفت و باهم گوشه ایی نشستند ، خیره به آندو ماندم شهرام ریز ریز کنار گوشش صحبت میکرد، عسل ابرویی بالا انداخت و شروع به صحبت کرد، صدایش را میشنیدم همینامروز بعد از ظهر مانتوی منو گرفت پاره کرد، من دستبند گردن بند مادرمو انداختم گردنم به من میگه درش بیار اگر در نیاری اونم پاره میکنم. دلم به سکوت طاقت نیاورد و گفتم تو به من نگفتی مال مادرته. از من رو برگرداند و ارام رو به شهرام چیزی گفت و سرش را پایین انداخت، این حرکت عسل کلافه ام کرد، برخاستم و گفتم پاشو بیا بریم. بدون اینکه به من نگاه کند گفت دارم صحبت میکنم. نزدیکش رفتم از بازویش گرفتم و گفتم گفتم پاشو بیا بریم خود را از دستم رهانید و با حالت بدی گفت ولم کن. از حرکت عسل جا خوردم وگفتم بلند نمیشی؟ از جایش برخاست و گفت خیلی دوست داری بلند نشم وحشی بازی در بیاری ریتا هم بره بزاره کف دست ستاره اونم دلش خنک شه نه؟ سرم را پایین انداختم ، سعی کردم برخودم مسلط باشم ارام گفتم دو شبه من نخوابیدم ، تو تا لنگ ظهر خواب بودی من خسته م بیا بریم خونه. کیف و گوشی اش را برداشت. شهرام هم برخاست و گفت چتونه شما دو تا مثل سگ و گربه میپرین بهم. دستی لای موهایم کشیدم وگفتم من اصلا حرفی بهش زدم؟ عسل بلافاصله گفت حرفهاتو توخونه زدی، مانتوی منو چرا پاره کردی؟ ارام گفتم پاره ش کردم چون مناسب نبود. عسل با کنایه گفت فقط لباسهای من نامناسبه؟ اهی کشیدم وگفتم بیا بریم. از شهرام و مرجان خداحافظی کردیم و به سمت خانه راه افتادیم. در سکوت نشسته بود و اطراف را نگاه میکرد. به خانه رسیدیم، روی تخت دراز کشیدم. مانتوی پاره اش را از زمین برداشت کمی به ان نگاه کرد، پشیمان از کرده خودم گفتم یکی دیگه برات میخرم. نگاهی به من انداخت و گفت هر وقت هم دلت خواست پاره ش میکنی اره؟ نشستم و گفتم خوب تو مال منی، من دلم نمیخواد لباست یه جوری باشه که همه نگات کنند، تو به اندازه کافی قشنگ هستی پوزخندی زدو گفت من چون قشنگم تو مدام کتکم میزدی و تهدیدم میکردی موهاتو قیچی میکنم، اما ستاره چون ..... میشه خواهش کنم حرف ستاره رو جلوی من نزنی؟ پس چرا به اون چیزی نمیگفتی؟ به اونم میگفتم اون گوش نمیداد. منو مظلوم گیر اورده بودی؟ یادته چقدر تهدیدم میخوام موهاتو قیچی کنم؟ دیگه موهام برام مهم نیست پاشو قیچیش کن. الان اخر شبی دنبال چی میگردی؟ در پی سکوت عسل ادامه دادم من اگر بگم غلط کردم تو راضی میشی؟ مگه اونموقع که منو با کمربند میزدی من میگفتم غلط کردم تو راضی شدی؟ روی تخت دراز کشیدم وگفتم شب بخیر. بله باید هم بخوابی، میخوابی چون اعصاب آرومه. تو چرا بدی های منو یادته اما اینکه من اینهمه بهت محبت کردم و یادت نیست؟ میشه بگی چیکار کردی؟ مربی خصوصی نقاشی برات گرفتم بهت نقاشی یاد بده. یادته اونموقع که میگفتی عقد کنیم، قول دادی من برم دانشگاه. یادته همون موقع هم بهت گفتم به شرطی که با کسی دوست نشی اجازه میدم بری درس بخونی؟ چرا نباید با کسی دوست شم؟ بالشت عسل را روی سرم گذاشتم و گفتم شب بخیر ، من سرم درد میکنه.
از زبان عسل بالشت دیگری از داخل کمد اوردم و روی تخت دراز کشیدم، عکس هایی که با ستاره انداخته بود واقعا روی اعصابم بود. موهای مشکی اش را دورش ریخته بوددست فرهاد هم دور شانه اش بود، هردوهم کل لباسهایشان ابی کاربونی بود. حسادت زنانه م برانگیخته شده بود. بی خوابی به سرم افتاده بود. تمام کارهای فرهاد مثل فیلم از جلوی چشمم میگذشت. دم دمای صبح بود که چشمانم گرم شدو خوابیدم ، صدای الارم گوشی فرهاد بیدارم کرد، چشمانم را باز نکردم. بوسه ایی روی گونه م نشست واکنشی نشان ندادم و همچنان خواب بودم. به حمام رفت و دوش گرفت. صدای زنگ آیفن بلند شد ناچار برخاستم و در را بروی اعظم خانم گشودم. و در آشپزخانه نشستم فرهاد از اتاق خارج شدو گفت سلام پاسخ سلامش را فقط اعظم خانم داد. وارد آشپزخانه شد لپ مرا کشیدو گفت یه خبر خوب برات دارم. نگاهی به فرهاد انداختم و حرفی نزدم. فرهاد روبرویم نشست و گفت دیشب با گوشیت به معلم نقاشیت پیام دادم گفت که تا بعد از پانزدهم فروردین نمیتونه بیاد. سرم را پایین انداختم، فرهاد ادامه داد امروز آخرین روز کاریه منه، اگر ناراحت نمیشی من هم از فردا تا پانزده فروردین در خدمتم. اعظم خانم در حالیکه صبحانه را اماده میکرد گفت اقا فرهاد اگر اجازه بدید منم امشب باید با بچه ها برم شهرستان. فرهاد فکری کرد و گفت باشه اشکال نداره. صبحانه اش را خورد و لباس پوشیده مقابل اشپزخانه ایستادو گفت بامن کاری نداری؟ سکوت کردم. فرهاد وارد اشپزخانه شد دستم را گرفت و گفت پاشو بیا ناچار برخاستم و بدنبالش راهی شدم. در راهرو ایستاد دستم را که هنوز رها نکرده بود بوسیدو گفت قهری با من؟ نگاهم را از نگاهش گرفتم ، دستی به صورتم کشیدو گفت اینجوری نکن دیگه، من اعصابم بهم میریزه، میخوام برم سرکار. در پی سکوت من کیفش را برداشت و گفت خداحافظ از خانه که خارج شد به اتاق نقاشی ام رفتم. و خودم را سرگرم کردم، مدتی که گذشت اعظم خانم وارد اتاق شدو گفت عسل خانم به سمتش چرخیدم وگفتم بله برادر اقا فرهاد پشت دره، اجازه هست درو باز کنم؟ فکری کردم وگفتم بله باز کن. به اتاق خواب رفتم مانتو و روسری م را پوشیدم و از اتاق خارج شدم شهرام وارد خانه شدو گفت سلام به استقبالش رفتن، سلامش را پاسخ دادم، شهرام به سمت کاناپه ها رفت وگفت بیا بشین کارت دارم روبرویش نشستم ، شهرام ارام گفت دیشب چت شده بود؟ ساکت ماندم و به او خیره شدم، شهرام ادامه داد ببین عسل جان، یه بار دیگه هم بهت گفتم بین تو وریتا برای من فرقی نیست من همونطور که ریتا دخترمه توروهم مثل دخترم میدونم. سرم را پایین انداختم و گفتم ممنون،،خوبیعاتون به من ثابت شده س. الان که تو خیلی چیزهارو راجع به خودت و گذشته ات میدونی واضح تر میشه باهات صحبت کرد. شاید حرفهایی که میخوام بزنم یکم ناراحتت کنه اما روی حرفهام فکر کن. چشم اول اینکه چرا با فرهاد اوقات تلخی میکنی؟ برخورد دیشبشو ندیدید؟ شهرام کمی فکر کردو گفت دیشب که خوب بود. هینی کشیدم و گفتم دست من به رو ندیدی چه جوری کشید
ندیدید دست منو چطوری کشید؟ ببین عسل جان، فرهاد توروخیلی دوستت داره چرا بجای سعی نمی کنی زندگیتو درست کنی؟ چرا فقط من باید سعی کنم؟ اونم داره تلاش میکنه، مشاوره میره. به من که رسید ناراحت اعصاب پیدا کرد؟ کدوم یکی از بلاهایی که سر من در آورده سر ستاره آورد؟ شهرام سرش را پایین انداخت و گفت تو با ستاره خیلی فرق داری چه فرقی دارم؟ فرهاد با ستاره دوست شد، خامش شد، رفت خاستگاریش باهاش عقد کرد بعد فهمید اخلاقیاتش به اون نمیخوره تو فکر طلاق دادنش بود که با تو اشنا شد. اما متاسفانه اشنایی خوبی با تو نداشت ، یه خبطی کرد، بعد به خاطر اشتباهش و ترس از آبروش تورو نگه داشت بعد عاشقت شد. نه عاشق من نشد پس چرا نگهت داشت؟ پس چرا عقدت کرد؟ خیلی راحت میتونست صبر کنه یکسالت که تموم شد صیغه ت فسخ میشد و برت میگردوند شمال. سرم را پایین انداختم شهرام ادامه داد میدونم اذیتت کرده، میدونم آزار دیدی و روحت زخمی شده، اما فرهاد اینقدرها هم بد نبوده ها.من میتونم به جرأت بگم فرهاد بهترین آدم زندگیه توإ اون کسیه که تورو واقعا دوست داره و بخاطرت همه کار میکنه. اگر منو دوست داشت اذیتم نمیکرد. در حال حاضر هم اذیتت میکنه؟ تو بدون اینکه به کسی بگی از بیمارستان خودسر رفتی شمال ، تو نباید اینکارو میکردی. اره من کار بدی کردم اما فرهاد کار خوبی میکرد نمیزاشت من برم دنبال خانواده م، حقیقت و از من مخفی میکرد کارش خوب بود. الان بحث من چیز دیگه س، درمورد این مسئله هم صحبت میکنم. اونشب که تو رفتی تا نیمه های شب خیابونهارو گشت تا اینکه صبح از روی پرینت کارت بانکیت فهمید شمالی اومد اونجا برخورد بدی باهات کرد؟ سرم را به علامت نه بالا دادم
❤️❤️رمان عسل ❤️❤️ اگر میخوای رمان عسل رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۵۰۰۰۰ تومان هر دوفصلش را یکجا بخونی. 6219861077506599 کل رمان‌۱۵۰۰ پارت فریده علی کرم. @fafaom لطفا تقاضای تخفیف نکنید 🙏
خانه کاغذی🪴🪴🪴 صبح شد بعد از تمرین کردن با امیر و خوردن صبحانه اماده برای رفتن به باشگاه بودم. امیر هم لباسهایش را پوشید من گفتم منو تو میبری یا مصطفی؟ خودم میبرمت. بعد از اونجا میخوام برم باشگاه امکان داره اخر شب بیام. اینهمه میخوای تو باشگاه بمونی؟ فردا پرواز داریم سه روز بعدشم مسابقه دارم. فقط منو تو میریم؟ اول قرار بود من و تو مصطفی بریم. اما ارسلان و خانمش هم بلیط گرفتن که بیان. اونها پس فردا میان. سرتایید تکان دادم. از خانه خارج شدیم سوار برماشین به خیابان که رسیدیم امیر گفت تونستی بفهمی مغازه همسر قبلی نازنین کجاست؟ اره نازنین گفت مغازه ش جنت اباده تلفنش را در اورد و شروع به تایپ کردن نمود. مقابل باشگاه متوقف شدو گفت مصطفی رو فرستادم دنبال ادرس طلافروشیه اگرنیومدم دنبالت بهم زنگ نزن میخوام با بهزاد برم بگم میخوام برای تو طلا بخرم. بیا بیرون اگر مصطفی اومده بود باهاش برو خونه باشه تلفن امیر زنگ خورد . نگاهی به ان انداخت و گفت طباطباییه. ان راروی پخش پاسخ دادو گفت بله سلام کجایی امیرخان؟ دارم میرم باشگاه یه سر میای دفتر من؟ نه امروز و کلا میخوام تمرین کنم. پوزخندی زدو گفت منم کلا به جای تو برم دنبال کارهات نه؟ امیر از گوشه لب خندیدو گفت مگه وکیلم نیستی؟ وکیل خانمت هم هستم؟ نه تو وکیل خانم من نیستی. اما کارهای زنمو باید کی انجام بده ؟ من. منم که وکیل دارم. باشه تو درست میگی امروز دادسرا.... اگر کارها زیاد شده طبیعیه که حق الوکاله تو هم زیاد بشه امروز دادسرا بودم. در مورد جعل صیغه نامه قاضی موضوع و بررسی کرد مهر محضری که پاش خورده رو فرستاد کارشناسی . الان جوابش اومده که کدوم محضر بوده. یکبار دیگه از خانمت بپرس نکنه بریم جلب صاحب محضر را بگیریم بعد معلوم بشه که جعل نبوده؟ نه خیالت راحت جعله امیر اگر نتونیم ثابت کنیم که ... داداش خیالت راحت باشه حالا تو یه بار دیگه با ارامش ازش سوال کن یه وقت میبینی خودش رفته اینکارو کرده الان از ترس تو و زندگیش داره انکار میکنه. امیر نگاهی به من انداخت و من س