eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.9هزار دنبال‌کننده
271 عکس
172 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. دل و یاد خدا ...الحمدلله  سر و شور و دعا ...الحمدلله پس از عمری رفاقت با بدی ها  من و یاد خدا ...الحمدلله به پایم بند و زنجیر گنه بود  شدم ناگه رها الحمدلله من و پرونده ای یکسر تباهی  نشد چون بر ملا الحمدلله نباشد قابل این مهمانی من و ماه خدا الحمدلله ز درد معصیت بیمار بودم دل و دارالشّفاء الحمدلله کسی در ظلمتِ این سینه گاهی مرا میزد صدا الحمدلله ازآن دل مردگی بی هویت رسیدم تا کجا الحمدلله دلم دنبال خود اینجا کشانده نگاهی آشنا الحمدلله کجا دیدی که سلطانی نشیند کنار یک گدا الحمدلله سحر ها بعد از این یاد تو هستم امیر هل اتی الحمدلله یقین دارم شبی آیی سراغم گل خیرالنّساء الحمدلله اگر نوشم ز صهبای شهادت شوم بهرت فدا ...الحمدلله به دست خویش خاکم گر نمایی به صحن کربلا ...الحمدلله
و گریز به روضه ی سلام الله علیها من زنده ام اگر چه، ولی زنده نیستم من بندگی نکرده ام و بنده نیستم در سایه سار رحمت تو قد کشیده ام جز با نگاه لطف تو پاینده نیستم خیلی گناه کرده ام اما هنوز هم از صبر بی حساب تو شرمنده نیستم رویم سیاه و نامه ی اعمال من سیاه شرمنده از سیاهی پرونده نیستم یادی ز خوف قبر و قیامت نمی کنم خیلی به فکر توشه ی آینده نیستم دنیا و زرق و برق، دلم را ربوده است از عشق خالی ام، ز تو آکنده نیستم از راه و رسم شیعه فقط حرف می زنم اصلا به نام شیعه برازنده نیستم دل بسته ام به فاطمه و بچه های او اما برای فاطمه زیبنده نیستم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مولا چه دیده بود که هنگام غسل گفت: من مردِ غسل دادن این دنده نیستم ..................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. در تو چنانی که منم شیفته و دربه‌درت نظری کن که بیایم نظری در نظرت هر چه دیدی طمعِ بیشتر و بیشترم باز دیدم کرمِ بیشتر و بیشترت این همه جرم و خطا کرده‌ام و در عجبم نشد اصلاً که مجازات شوم با تشرت کیستم؟! این همه تحویل مَگیرم که منم... بنده‌ی عاصی و رسوا شده و خیره سرت شرمسارم که همیشه عوضِ این همه لطف بوده‌ام در همه‌ی عمر فقط دردسرت لطف کردی و رساندی منِ تنهاشده را به مناجات ابوحمزه و فیض سحرت قَسَمت می‌دهم امشب بِعَلیٍ بِعَلی قَسَمت می‌دهم آری، قسم مُعتبرت ثمر خلقت هستی‌ست در انگور نجف بچشان بر لب من، جُرعه‌ای از این ثمرت گفتمت راه تقرب به سویت چیست بگو گفتی از کرب و بلا راه بجویم به درت گفتم اصلاً چه زمان یاد حُسینت باشم گفتی آن ثانیه که سوخت زبان و جگرت گفتمت تشنه که گشتم چه‌کنم یادِ غمش گفتی آن لحظه مدد جوی ز چشمان تَرَت گفتمت روضه بخوان تا که دلم نرم شود گفتی از تشنه‌لبِ در دل خون غوطه ورت ** گفتم اصلاً چه شده خم شده آقا کمرش گفتی ای کاش نبینی غم و داغ پسرت کاش هرگز نشود تا که ببینی روی خاک مثل تسبیح تنش ریخته در دور و برت ✍ .
. شوق طاعت ز چه رو نیست مرا یا الله میل این بنده ، تو را نیست چرا یا الله عوض آنکه ره بندگی از سر گیرم گشته ام غوطه به عصیان و خطا یاالله باوجودیکه به غیراز ره تو راهی نیست آخراین بنده رود تابه کجا یا الله لایقت نیستم ای صاحب غفران و کرم من کجا و ز تو احسان و عطا یا الله کار تو جود و کرم باشد و از احسانت بده بر بنده ی بی شرم و حیا یا الله بنده ات آمده تا بندگی ات را بکند تو بده حال مناجات و دعا یا الله از تو دور است برانی ز سرایت مارا به امیدی به تو رو کرده گدا یا الله هر چه باشد به درت آمده این آلوده گرد عصیان ز دلش پاک نما یا الله این گدا آمده تا از تو اطاعت بکند گره بگشا تو از این بی سروپا یاالله قسمت میدهم ایدوست مراهم بپذیر به همان بی کفن کرب و بلا یا الله .
. گرفته حالم و بهرم نمانده جز پریشانی چنان فصل بهاران دیده ام گردیده بارانی من آلوده و همسفره با خوبان درگاهت!! نیم قابل، اگر چه دعوتم بر خوان مهمانی گره بیخود نمے افتد به کار هر کسے یارب گره افتاده بر کارم ز هر جرمے و عصیانی نمے دانم چرا کارم کشیده تا به رسوائی؟ ((چرا عاقل کند کارے که باز آرد پشیمانی؟)) به جاے آنکه نورانے کنم کاشانه ے دل را شدم در خانه قلبم ز فعل خویش زندانی چه ایامے که طی شد عمر من اندر بطالت ها چه ایامے که از عمرم گذشت اندر هوسرانی من بیچاره را هرگز نراندے از درت، دانم اگر چه لایق لطفت نبودم هیچ، میدانی به امید نگاهت آمدم اینڪ به درگاهت نگو این بنده ے آلوده را از خویش میرانی؟ شدم درمانده و در پشت در وامانده ات هستم درے بگشا که می‌دانم مرا آخر تو میخوانی منم مهمان ناقابل، تو هستے میزبان من پذیرایے کن از مهمان خود با جودو احسانے ✍ .
. (( مناجات)) دست خالے بر مگردانے گداے خانه را بے نصیب ازخود نسازے سائل کاشانه را من همان لب تشنه جام مناجات توام کے نصیب بنده میسازے مے پیمانه را هرکه آمدسوے توسرمست وسرخوش میشود روزے منهم کن اے ساقے تب میخانه را جان دهم گر رحمت خود را دریغ از من کنی بارالها کے نصیبم میکنے آن رحمت جانانه را؟ من ز هر کس دل بریدم تا رسیدم محضرت آشنایم کن ز الطاف خود این بیگانه را میشود آواره آن کس که تو را نشناخته واله و شیداے خود کن بنده ے دیوانه را گرد شمع محفلت گرم مطافم، سوختم غیر خاکستر نمانده حاصل پروانه را مرغ روحم شوق پروازهوایت کرده است بے تو گم کرده نشان بام و راه لانه را ✍ .
. هر شب قنوت او مسیر کهکشان می شد یک راه نوری از زمین تا آسمان می شد آری خدیجه هم مطهر هم معطَّر بود پس آب در دستش گلاب و زعفران می شد تا "یا رسول الله" از لبهاش برمی‌خاست آقای او، سر تا به پای خویش، جان می شد او تا قیامت سربلند از ابتلائات است حتی اگر صدبار دیگر امتحان می شد من مطمئن هستم اگر عمرش به دنیا بود مادربزرگی بی نهایت مهربان می شد خواندند ام‌المؤمنین او را، ولی ای کاش این ذکر نورانی، فرازی از اذان می شد یا مصحفی از عرش نازل می‌شد و در آن هر آیه اش مدح عیان او بیان می شد او سوره‌ ی مهر است و قلبش آیه ی نور است هر شب قنوت او مسیر کهکشان می شد سلام_الله_علیها ‌
. خدا، ای آشنایم، آشنایم حضورت نوربخش لحظه هایم به عصیان از تو گشتم دور و غافل به حال خود نگرداندی رهایم به دام این جهان گرچه اسیرم صدایت می زنم "یا ربّنایم" در این ماهی که لبریز است از خیر تو خوان ِ لطف گستردی برایم شیاطین را به غُل افکنده ای تو در این مَه بیشتر داری هوایم عناياتت پناهی امن و محکم حفاظت می کنی از هر بلایم برای داده و ناداده هایت سپاس از دل تو را گویم خدایم کریما، رو به درگاه تو دارم خدایا استجابت کن دعایم (صبا) ١۴٠٢/١/٩ .
. أَقْبِلْ عَلَىَّ، خسته و نالانم از خودم آغوش باز کن که گریزانم از خودم آغوش باز کن که به سوی تو آمدم اقرار می‌کنم که پشیمانم از خودم غیر از تلف شدن چه نصیبی مرا ز عمر ؟! آنگونه‌ام که سیر شده جانم از خودم پوشانده‌ام درونِ خودم را ز دیگران این ننگ را چگونه بپوشانم از خودم؟! از غیر خود چگونه شکایت کنم؟! که من مانند گردباد پریشانم از خودم از دیگران کناره گرفتن که سخت نیست توفیق دِه که روی بگردانم از خودم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .
. مناجات ماه مبارک رمضان و علیه السلام دیده‌ها را ندیده می‌گیری باز هم می‌کشی مرا این سوُ چقَدَر مهربانی و غفران ؟! این دفعه عیبِ من مَپوش و بگو آنقَدَر آبرو خریدی که ..... به خودم گفته‌ام کسی هستم این دفعه دستِ من نگیر وُ برو که نشانم دَهی تُهی‌دستم به خداوندیِ خودت سوگند نیستم لایقِ عطایِ تو غَضَبی کُن بِرانم از دربار که شدم ننگِ بنده‌هایِ تو وسطِ خوبهایِ این خانه جا به این پستِ‌ روسیاه نده خانه‌ات را کثیف خواهم کرد سگِ آلوده را پناه نده به خدا جایِ تو اگر بودم دیگر این بنده را نمی‌خواندم‌ نَه نخوانم ..... به سویِ این خانه گوشِ او را گرفته می‌راندم‌ مُتعفّن.... سیاه .... آلوده لایقِ این‌همه عطوفت نیست من چه می‌گویم اِی خدایِ کریم تو مَرامت به غیرِ رحمت نیست بخشش و رحمتِ تو بی‌مقدار‌ مهربانیِ تو بِلاحَد است هیچ‌کس هیچ‌گاه هیچ‌زمان‌ به کراماتِ تو نیابد دست ذرّه‌ای از کرامت و صبرت در وجودِ رسولِ مؤتمَن است قطره‌ای از زُلالِ مِهرِ تو خالقِ خُلقِ حیدر و حسن است با حسن آمدم .... وَ می‌دانم بنده لب واٰ نکرده بخشیدی نامه را باز کردی و خواندی نامه را تا نکرده بخشیدی با خودت گفته‌ای مگر حسنم..... چند سینه‌زنِ فدایی داشت او که در خانه هم قرار نداشت بغض‌ها تا شبِ رهایی داشت یک نفر هم نبود وقتی که .... خون‌جگر آمدند در کوچه قد کشید و نشد سِپر باشد مادرش را زدند در کوچه گوشوارهِ شکسته پیدا کرد تا خودِ خانه مادرش لرزید با صدایِ شکستنِ دنده .... دست بر رویِ سینه آه کشید به امامِ حسن قسم یارب خسته از توبه‌هایِ بِشکسته‌م به تو مدیون و از تو ممنونم چشم بر راهِ دلبرم هستم   ✍ .
. نمی دانم که دیدارت در اقبال که می افتد و یا تصویر رویت در کدامین برکه می افتد محاق افتاده می گویند نادانها نمی آیی ولی از پرده بیرون ماه عالم ، بلکه می افتد سلام ای وعده ی صادق، مرا دریاب در وقتِ ظهور باشکوهت در همان روزی که می افتد ولی با مقدمت بد می شود اوضاع بعضی ها دغل بازان ما بازارشان از سکه می افتد دمار از ما در آوردند دینداران بی تقوا تو می آیی و از اسلام ناب این لکه می افتد جهان در انتظار بانگ زیبای انا المهدی است که بی شک اتفاق از سرزمین مکه می افتد ...................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. جز بر جمال آن یار ، ما دیده وا نکردیم این دل غریبه ها را در پشت در گذارد تاریکی است و خلوت ، آرامش است و وصلت عاشق قرارِ خود را وقت سحر گذارد ✍ ...................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. به زبان‌بریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او صلوات آدم و خاتم آمده‌ است جمله صلای او چه زنی‌ست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او شده‌است جاذب لطف حق ، چو به مهر ذرّه‌ی لاحقه نرسد به جلوه‌ی نوری‌اش رشحات ظلمت زاهقه چه کلیمه‌ای‌ که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه چه زجاجه‌ای‌ست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او چه غمش هر آنکه شفیعه‌اش بشود به محشر داهشه به مقام خلد برینی‌اش نه منازعه نه مناقشه نگرفته‌اند مقام او به معاجله به مهامشه به خدا که زَهره‌ی قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او سخن از کسی شده در میان که نبی‌ست گرم ستودنش مَلِک‌ست قاری فضل او، مَلَک‌ست محو سرودنش عدم‌ست زاده‌ی بود او و وجود طفل نبودنش ‌که شده‌ست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش حسن‌ست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او چه زنی‌ست مادر فاطمه، چه زنی‌ست همسر مصطفی که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او به گره‌گشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی شده لحظه‌لحظه‌ی بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی نرود مواصف جود او به خفا ز جور معتمدی چو نباشد آیه‌ی سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟ مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبله‌نمای او چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری شده مهر و ماه نشانه‌ای ز فروغ جود و سخای او به ازل چو آینه‌ی «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفته‌ام از بلی چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی به خدا که غیر خدیجه‌اش به خدا قسم به جز از علی نشده‌ست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من که چهارده دم کبریا به مدیحه‌اش شده در سخن ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاةِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟ .
. 📌مدح حضرت خدیجه سلام الله علیها السلام علی أم المؤمنین خدیجة الغرّاء(سلام الله علیها و علی بنتها فاطمة الزهراء) برایت سهمی از اسلام با حیدر برابر بود چنانکه ثروت تو هم‌تراز تیغ حیدر بود به ایثارت گواهی میدهد شعب أبی طالب همین از خود گذشتن های تو خود فتح خیبر بود همین بس که سلامت داده جبرائیل با هر وحی کجا این منقبت در شأن آن زنهای دیگر بود؟ کسی که مادر زهراست ام المومنین باشد فقط اینگونه مادر لایق آنگونه دختر بود نه تنها مریم و حوا کنیز خانه‌ات بودند که غیر از فاطمه شأن تو از کل زنان سر بود تو بودی و علی بود و ابوطالب همین کافیست پیمبر از همان آغاز هم دارای لشگر بود تو ای بانو اگر اسلام را یاری نمیکردی یقین دارم جهان امروز بی «الله اکبر» بود خدیجه! آه... بعد از تو رسول الله هر روزش... خدیجه آه... هر شب روی لبهای پیمبر بود .
. اینجا بهشتِ روی زمین و دو عالم است نورش به سمتِ عرش خدا هم دمادم است هرچند سر زِ روی تواضع نکرد خم شیطان، ولی به حُرمت این حضرتْ آدم است گویا صدای دلکَشِ نقاره های او گوید بلند: زائرِ او فارغ از غم است! نبود عجب، ز اوجِ بلندای رَفعتش قلبی اگر طواف کند، عَرشِ اعظم است انگار عطرِ بوی نبی از ضریح توست آری به طوس، بضعه ی جانانِ خاتم است گر هر دری که بسته شود، مژده‌ای بود تو غوثِ عالمی، که غیاث است و مَرحم است سلطانِ عشق! گر ز دَرَت وا رَهانی ام این زندگی بدون شما غرق ماتم است! العبد طاهریان✍ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی بنده همان بنده، خدا مثل همیشه از ما توسل از تو لطف و دست گیری آقا همان آقا، گدا مثل همیشه ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی مثل همیشه باز هم ستار بودی چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد ممنون از این که باز با ما یار بودی با این گناهانی که من انجام دادم باور نمی کردم که دستم را بگیری تو آن قدر لطف و کرامتْ پیشه ای که روزی هزاران بار توبه می پذیری جا مانده بودم تو مرا این جا رساندی من خواب بودم تو مرا بیدار کردی وقتی سحر های مناجاتت نبودم آن شب به جای من، تو استغفار کردی آن قدر خوبیِ مرا گفتی به مردم آن قدر که حتی خودم هم باورم شد آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار این مهربانی های تو دردسرم شد هر چند از دست خودم دل گیرم اما احساس دلتنگی در این شب ها نکردم سوگند بر سجادۀ خانوم رقیه من مهربان تر از خودت پیدا نکردم در را به روی ما گنه کاران نبندید ما هم دلی داریم گر چه رو سیاهیم گفتند این جا بارِ عصیان می پذیرند دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم ✍ .
. "هوالعلی" *........................... وقتی که ابتر خوانده شد پیغمبر اسلام حق خواست تا باشد خدیجه مادر اسلام کوری چشم جمعی از آلوده دامن ها جوشید بر دامان پاکش کوثر اسلام هم حلقه ی عشق نبی را داشت در دستش هم در نابی بود بر انگشتر اسلام السابقون السابقون یعنی که او بوده هم شانه با دست خدا در سنگر اسلام هر روز شاگردانه زانوی ادب می زد با شور و اخلاص و یقین در محضر اسلام با ثروتی از مهربانی های بی حدش بخشید جان تازه ای بر پیکر اسلام شایستگی دارد که ام المومنین باشد وقتی که میچرخد به حولش محور اسلام بعد از خدیجه مصطفی اشک یتیمی ریخت این را گواهی می دهد چشم تر اسلام *................................ ▪️بر دشمنان حضرت خدیجه سلام الله علیها لعنت اللهم عجل لولیک الفرج ✍ .
. نذر اُمُّ الْمومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها --------- سلام ای عطر گلشن ها سلام ای نور کوثرها همه نسل ات شقایق ها همه نسل ات صنوبر ها سلام ای همسر احمد سلام ای بانوی والا تویی الگوی مادرها تویی الگوی همسرها بُوَد زهرای اطهر دختر والا مقام تو ندارند این چنین دختر نه باباها نه مادرها تو ای تنهاترین مادر که ایثار است آئین ات کجا دارند مادر این چنین وارسته ، دخترها به توصیفت سخن گفتن به یک منبر نمی گنجد برای گفتن وصف تو باید رفت منبرها سری داری تو در بین زنان عالم و آدم بُوَد شایسته گر افتد به زیر پای تو سرها تو اُمُّ المؤمنینی نی زنی دیگر درین عالم بدین خاطر گذارد عرش زیر پات شهپرها برای نسل تو آورده قرآن آیه ی تطهیر ز تو جاری ست ای بانو همه نسل مطهرها دلم از آفتاب مهر تو گرم است ای بانو که قبرت سایبانی داشت از بال کبوترها شرار شعله ات افتاد بر جان نبی اما ز اندوه تو شد خاموش شمع چشم اخترها ردای خویش را بر پیکرت انداخت پیغمبر ز چشمان ترش از داغ تو می ریخت گوهرها همه همدرد با احمد ، تو گویی زین غم عظما ردای ماتم افکندند بر پیکر پیمبرها سیه پوش غمش تنها نگشته مردم چشمم قلم هم می چکد «یاسر» سرشکش روی دفترها ** محمود تاری «یاسر»✍ .
. دل و دلدار عسل می ریزد از نامت زبان در کام شیرین است درونِ شیشه ی عطرم گلابِ آل یاسین است هر آن کس مِهرِتو دارد نباشد بر کسی محتاج ندارد هر که مِهرِت را بیابان گَردِ مسکین است نمی یابم دلی عاشق بجز عشقِ تو را مولا به تو دلبستگی یعنی تمامِ عاشقی این است نمی چیند کسی اینجا گلی از باغِ چشمانم فقط دستِ فراقِ تو درین گلزار گلچین است من از بارِ فِراقِ تو فتادم از نفس امّا کسی از من نمی پرسد چقدر این بار سنگین است کسی انگار می گوید مرا در خیمه ی هجران بمان اینجا ، بمان آری وصالِ یار تضمین است بیا خوش باش با وصلش که در آئین دینداری نبیند رویِ دلدارش ، دلِ هر کس که بدبین است فرج یعنی تو می آیی ، بتاب ای آفتابِ من طلوعِ چشم های تو طلوعِ صبحِ آئین است بیا تا در امان مانَد تمامِ گوهرِ هستی نبودت ای همه ایمان هزاران رخنه در دین است منم در اشتیاق اکنون ببینم چهره ی گل را به شور و شوقِ تو "یاسر" زبان در حالِ تحسین است oo حلج محمود تاری "یاسر"✍ ............ . چشم انتظار دورم از کوی تو ای مولای من فرسنگ ها یک نگاه انداز گاهی سوی این دلتنگ ها با همه گفتم که می آیی ، بیا بنگر هنوز می زند دستِ ملامت بر دلِ من سنگ ها تا صدای وصلِ تو آید به گوشِ کاروان از نفس افتاده اند آقا ، صدای زنگ ها گرچه می گویند زیبایی ست در رنگِ بهار نیست پیشِ چشمِ تو جایی برای رنگ ها در بیابانِ طلب ، در جاده های انتظار چون چمن دارد لطافت زیرِ پا گلسنگ ها هر که با ابداعِ فرهنگِ خودش آید ولی رنگ می بازند در پیشِ تو این فرهنگ ها می رسد آهنگِ جانسوزی به گوش از اهلِ هجر آتش اندازد به دل این آتشین آهنگ ها مدعی نام تو بر لب دارد و در دل نفاق خسته ام از این همه ترفند ها ، نیرنگ ها "یاسر" از این که ز پا افتاده ای غمگین مباش هر درخت آرد عصایی از برای لَنگ ها oo "یاسر"✍ .
. دلم اگر چه کویر است و زیر و بم دارد ببین که گوشه ی چشمم ز خوف نم دارد نگاه مختصری هم برای من کافی است بیا که زندگی ام یک نگاه کم دارد بدون خویش بیایم نگاه خواهی کرد چه دارد آنکه در خانه ات منم دارد خوشا به حال هر آن بنده خدا جویی که در مقام فنا خانه در عدم دارد به بارگاه تو دل ره نمی‌برد هرگز میان خانه اگر صورت صنم دارد بساط عفو تو گسترده است در عالم اگر به دست علی دفتر و قلم دارد برات عفو بگیرم ز تو به نام علی گدای خانه شیر خدا جنم دارد قیامت است علم دست مرتضی و خوش است هر آنکه بر سر خود سایه از علم دارد به هشتمین شب ماه مبارک آمده ایم برای ما شب هشتم همیشه غم دارد شهید آن شه لب تشنه ام به کرببلا که قامت از غم آن تکه تکه خم دارد روی خوشی به این پدر دهر نشان نمی‌دهد برای سیر دیدنت اجل زمان نمیدهد طراوتی که قامتت به خیمه گاه میدهد به دشت و لاله و چمن سرو روان نمی‌دهد منتظرند عرشیان نشسته اند فرشیان موذن جوان من چرا اذان نمی‌دهد ای گل برگ برگ من فرا رسیده مرگ من فرصت جمع کردنت باد خزان نمی‌دهد کنار تو نشسته ام شکسته ام شکسته ام امان به قامت پدر داغ جوان نمی‌دهد مانده به سینه ام نفس نمیپرم از این قفس به جز جواب دادنت به من توان نمی‌دهد هر چه تلاش میکنم ببینمت نمیشود تازه جوان من چرا رخی نشان نمی‌دهد بچینمت بچینمت تا به عزا نشینمت آمده ام ببینمت گریه امان نمی‌دهد چه آمده است بر سرت بهت زده است در برت پدر کنار پیکرت پلک تکان نمی‌دهد به زور راه می‌رود به قتلگاه می‌رود کنار پیکرت پدر اگر که جان نمی‌دهد . علم به دست کربلا ساقی خیمه ها بیا فرصت راه رفتن این قدّ کمان نمی‌دهد ✍ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ .
. بپذیر این سر درمانده ی بی سامان را رد مکن این دل وامانده ی بی درمان را هر که هر طور که آمد تو پذیرفتی زود ماندیدیم که آواره کنی مهمان را من معطل نشدم زود رسیدم به خودت ای فدای تو که برداشته ای دربان را در دکان کرمت توبه شکستم بسیار طلب از بنده نکردی ز کرم تاوان را عدل مطلق سر این سفره نبودم به یقین گر محک میزدی اول به دلم ایمان را وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي به خودت خسته شدم سر به راه سحرت کن سر این نادان را من به این اشک دلم زنده شود صبح و مسا در بیابان دلم قطع مکن باران را کار ما بسته به دو چشمه ی در صورت ماست میبرد خشکی چشم از همه پیکر جان را نکشم دست ز دامان کریمان حتی گر ببرند از این سفره خالی نان را ما به نان علی و فاطمه ایمان داریم بس که دیدیم سر سفره یشان احسان را شاهد آیات خداوند به قرآن کریم نان زهرا و علی پخته کند انسان را . دستگیر دل بی تاب و قرارم گردان ساقی از لب آب آمده ی عطشان را گر چه دست و سر او را ز جفا بشکستند نشکست از سر ایمان و وفا پیمان را بی برادر شدن کمر شکن است علقمه مثل مقتل حسن است جای خفتن بلند شو عباس مادرت بی قرار در وطن است جان من با تو رفته از خیمه این که افتاده روی خاک ، من است چاره از دست داده ام چه کنم ؟؟؟ پیکرت یک بدن نه چند تن است بر دلم زخم طعنه افتاده گاهی اوقات تیغ از سخن است بی برادر شدن عواقب داشت این همان انتهای سوختن است ✍ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ .
. سلام_الله_علیها اولین بیت شد این مصرع بسم الله است قلم از آنچه در افکار من است آگاه است پُر مضمونم و بیت الغزلی در راه است صحبت از حضرت خورشید، سخن از ماه است باز کرده ست اذان حنجره ی مأذنه را تا شب و روز بخوانم پسر آمنه را باغ در رویش خود فصل بهاری دارد عشق در اوج جوانی است، قراری دارد نور در حجله ی عشق آمده کاری دارد پسر آمنه تنهاست؟ نه، یاری دارد بَه به این وصلتِ فرخنده پی و ختم به خیر در خورِ همسری عشق، خدیجه ست نه غير همسر بی بدل حضرت طاها او بود لایق مادری اُمِ ابیها او بود نور را آینه هرآینه تنها او بود مصطفی آن همه تنها شد اما او بود با وجودش به نبی هیچ غمی غالب نیست تا خدیجه است غم از شعب ابیطالب نیست السلام ای که در این شعر سرانجام تویی مصطفی را تو دلارامی و آرام تویی دینم از اوست ولی پایه ی اسلام تویی ای غریبی که پر از نامی و گمنام تویی به مقام تو چه اندازه حسادت بردند لقب خاص تو را نیز به سرقت بردند ما کجا و سخن از مدح تو با این دل پُر شرمگینم که نداریم کلامی در خور ما که گوهر نشناسیم چرا سُفتنِ دُر خرج دین شد همه ی مال تو اُشتر اُشتر وای برما و بر این شیوه ی مهمانی ما شده سرمایه ی تو خرج مسلمانی ما گفتم از مدح تو از روضه ات اما کمتر رفتی و ماند غمت روی دل پیغمبر دخترت فاطمه جان داد پسِ آتشِ در مجتبی آه کشید از دلش از سوز جگر آمد از عرش برای تو کفن، طیب و پاک نوه ات کرببلا بی کفن افتاد به خاک ✍ پی نوشت : "سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد حق مسلمانی ما با تو ادا شد... شاعر: .
. السلام علیک یا خدیجه القرا علیها السلام بانوی توحید مادرفاطمه وجده ی سادات تویی همسر ختم رُسل بانوی جنات تویی شرف ومعرفت وجلوه ی ایثار زتوست افتخار وشرف وعزت سادات تویی اولین بانوی کانون خدا جویانی جان توحید تویی، روح مناجات تویی مُحرم کعبه ی دل، محرم اسرار وجود سعی دین را تو صفا، قبله ی حاجات تویی برکات تو به اسلام بقا بخشیده است چشمه سار کرم و،چشمه ی خیرات تویی پیکردین اگراز جهل جراحت دیده است آنکه شد مرهم این زخم وجراحات تویی آن که با عرض سلامی به حضورش ،یزدان کرده برحضرت او فخرو مباهات تویی مریم وهاجروحوا به مقامت نازند آن که ازمنزلتش گشته جهان مات تویی شعله داغ تو برجان پیمبر افتاد آن که داغش زده آتش به سماوات تویی بعد تو ای گل ایثار ،رسول اکرم آن گلی را که کند یاد به کرات تویی جان زهرا نظری کن به «وفایی» درحشر که شفیع همه در روز مکافات تویی ✍ ‌.
. رنگين كمان درد امشب فضای دل ملال انگيزباشد پيمانه ی جانم ز غم لبريز باشد گرآسمان ازدودآهم تيره گرديد غم آمدوبرجسم وجانم چيره گرديد اكنون كه مرغ غم سرود غم سُرايد چشم انتظارم تااجل كي ازدرآيد اسما بيا همراز وهمدرد دلم باش هنگام مُردن باخبر ازمشكلم باش زهرای من از كودكی درموج غم هاست من می روم امّا دلم در پيش زهراست هر مادری را شيره ی جان است دختر هردختری را محرم رازست مادر امّا پس از من دخترم ياورندارد شام عروسی فاطمه مادر ندارد ترسم ازاين غم بردلش اندوه آيد برجان اوبار غمی چون كوه آيد او را به جای من تو اسما ياوری كن در حق زهرايم پس از من مادری كن اين قول را بگرفت از اسما و آن گاه آهي برآورد و بگفت الحمدلله اين بانويی كه درره اسلام كوشيد چشم ازجهان با یک جهان اندوه پوشيد كی باورش می شدگلش پژمرده گردد بعد از پدر او ياس سيلی خورده گردد كی باورش می شد ز گلچين زمانه بر دست و بازويش نشيند تازيانه كی باورش می شدكه دربين هياهو فرياديافضه خُذينی سردهداو كی باورش می شد كه غم پرور شوداو درسن هجده سالگی پرپر شوداو كی باورش می شدشبانه دفن گردد درطلمت شب مخفيانه دفن گردد بس كن«وفایی» ازغم سوزان مادر ديگرمگوازتربت پنهان مادر ✍ .
. مُسمّط مربّع سلام اللّه علیها‌ باور نخواهد کرد داغِ همسرش را دنیا گرفته همدم و هم‌سنگرش را امشب سرِ افطار اشکِ دخترش را دید و تکانی داد با گریه سرش را دردی فراتر از غمِ بی‌مادری نیست مثلِ خدیجه تا قیامت یاوری نیست یک عمر قلبِ او برایِ من تپیده در اوجِ تنهایی به فریادم رسیده هرجا صدایِ غربتِ دین را شنیده بر شانه بارِ بی‌کسی‌هایم کشیده بی‌شک خدا می‌شد تلاشم بی‌نتیجه خالی اگر می‌کرد پشتم را خدیجه اِی اوّلین حامیِ اسلامِ محمّد زیباترین تصویرِ ایّامِ محمّد لبخندِ تو شیرینیِ کامِ محمّد نامِ شما شد مَحو تا نامِ محمّد رویِ زبانِ مردمِ دنیا بماند جا دارد این مرثیه را مولا بخواند بعد از تو غم رزقِ امیرالمؤمنین است بی تو شب وُ روزِ گلِ یاست چنین است..... روزی که پشتِ درب روضِه آتشین است نیلوفری با ضربه‌ای نقشِ زمین است مادر زمین افتاد دختر هم زمین خورد تمثالِ تو تا کربلا اِرثِ تو را بُرد زینب غمِ دینِ خدا را خورد وَاللّه بر شانه بارِ کربلا را بُرد وَاللّه پایِ عَلم مردانه باید مُرد وَاللّه پهلویِ او شد مثلِ زهرا خُرد وَاللّه دار وُ ندارش شد فدایِ دین وُ قرآن پیشِ دو چشمش خیزران خورده به دندان سهمِ حرم بی‌تابی و قدِّ کمان شد رزقِ لب ُو دندانِ دلبر خیزران شد سنگین‌ترین روضِه نگاهِ هیزشان شد حرف از کنیزی موجبِ لُکنت‌ْزبان شد اینجا زبانِ نازدانه گیر کرده شد ندبه‌خوان می‌گفت بابا دیر کرده ✍ .
. سلام اللّه علیها‌ باران شدم تا پایِ این روضه ببارم چه بر سرم آمد خدا مادر ندارم امشب کنارِ سفره‌یِ اِفطار با اشک ناله زده خیرُالنِّسا مادر ندارم تنهاترین شد مصطفیٰ بعد از خدیجه می‌گفت مولا بی‌صدا مادر ندارم در روضه‌یِ کوچه صدا زد یادگارش..... دیوار ُو در کرده چه‌ها مادر ندارم مکّه مدینه کربلا کوفه نجف شام شد روضه هر جایی چرا مادر ندارم مادر نباشد این جهان خِیری ندارد بر نِی سری دارد نوا مادر ندارم طفلی گرسنه در خرابه خواب می‌دید می‌گفت بس کن بی‌حیا مادر ندارم سیلی نزن بر رویِ من کَندی مویَم را مظلومه‌ام بابا بیا مادر ندارم این روزها آقایِ ما بعد از مناجات با گریه می‌گوید خدا مادر ندارم ✍ .
من به عشقت اسیر می میرم پیش پایت حقیر می میرم مهرتو روشنی به دل بخشید گر که روشن ضمیر می میرم چون که مسکین آستان توأم وقت مُردن امیر می میرم دوست دارم که با تو باشم من گرجوان یا که پیر می میرم از رهت پا نمی کشم هرگز تا که دراین مسیر می میرم بس که شرمنده ام ز افعالم پیش تو سر بزیر می میرم دم مُردن اگر تو را بینم چقدر دلپذیر می میرم لحظه ای بعد دیدن رویت گربمیرم چه دیر می میرم به ولای تو می خورم سوگند گر بگوئی بمیر می میرم در ره عشق تو «وفایی »گفت من به عشقت اسیر می میرم
تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن تا کجا از دوری‌ات ای سبز دامان سوختن گرمیِ این روضه‌ها از ناله‌ی عشاقِ توست آه می‌چسبد برایت در زمستان سوختن عاشقی کو تا بیاموزیم از او عشق چیست روزها در شهر و شب بِینِ بیابان سوختن از جگر آهی کشیدی آسمان آتش گرفت سالها کارَت شد از داغِ عزیزان سوختن گریه کردی آنقدر ، چشمان تو مجروح شد شمع را هرگز ندیدم زیرِ باران سوختن گفت باید که تو را در قلب خود پیدا کنیم کارِ ما شد بعد از آن سر در گریبان سوختن یوسفش نزدیک بود اما نمی‌دیدش چرا بختِ یعقوب است پیشِ چاهِ کنعان سوختن چشمهایش رفت وقتی ، بوی پیراهن شنید راه را وا می‌کند آخر ، زِ هجران سوختن آنقدر باید بگریم تا بیابم بوی تو قسمتم کِی می‌شود مثلِ نیستان سوختن ما پریشان روضه می‌خوانیم آقاجان بیا سهمِ ما شد داد و سهمِ تو پریشان سوختن کاش دستی روی دیوار مدینه می‌نوشت می‌شود نُه سال با ذکرِ علی‌جان سوختن می‌شود با پهلویِ زخمی تبسم کرد باز می‌توان با سینه‌ی مجروح پنهان سوختن کاش می‌شد مادری دیگر نبیند مثل این پشت در اُفتادن و در پیش طفلان سوختن سخت‌تر از آتشِ در از هجوم شهر چیست گفت از لبخند چندین نامسلمان سوختن...
اگر تا به‌حالا نبخشیدی‌ام بزرگی کن و روز آخر ببخش گناهان فرزندها را بیا دمِ آخری جانِ "مادر" ببخش ای دوست زِ رحمت، دلِ آگاهم ده در ماه دعا سیرِ الی اللهم ده ماهِ رمضان و ماه مهمانی توست در محفلِ مهمانیِ خود راهَم ده مرحوم از اشک، ترم؛ اَاَدخلُ؟ یا الله! شوقم، شررم؛ اَاَدخلُ؟ یا الله! گفتند "پذیرایی" و مهمان داری من پشت درم؛ اَاَدخلُ؟ یا الله! چون روح که در قالبِ جان می‌آید باران به کویرِ تشنه‌گان می‌آید ای آن‌که وصالِ آسمان می‌خواهی برخیز صدایِ رمضان می‌آید آوای خوشی از آسمان می‌آید مهمانی یارِ مهربان می‌آید برخیز که با نسیم جان‌افزایی بوی خوش ماهِ رمضان می‌آید با سوزِ دل و ناله و با آه بيا با شرم حضور و دل آگاه بيا اكنون كه خدا سُفره‌ی رحمت چيده‌ست ای بنده، سـوي ضيــافت الله بيا