eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.9هزار دنبال‌کننده
272 عکس
172 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. باران اشک و حضرت خورشید، در عطش دریای خون و روضه ی جانسوزتر، عطش فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر ،عطش شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟،عطش خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند برخیزد از زمین شه خونین جگر، عطش با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید همواره میزدند به بغض از پدر ،عطش اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد خنجر، قفا،قساوت جنس بشر، عطش بر روی نیزه رفت سرش، روبروی ظلم سر خم نکرد حضرت خورشیدِ در عطش .
. در نمازم خم ابروت گرفتارم کرد صورت خاکی تو بود که بیمارم کرد موج گیسوی ترا شانه کشیدم با دست اسم زهرا وسط آمد که دلم زود شکست برکت زندگیم سفرهء خیرات تو بود پای زهرا وسط طور مناجات تو بود سالک سِیر مِن الله اِلی الله شدی یعنی از سرّ درونی خود آگاه شدی من که یک عمر ز چشم تو محبت دیدم صحبت رفتنت آمد به خدا رنجیدم اوج پرواز گرفتی بنشین حوصله کن از قضا و قدر خواهرت امشب گله کن من که عمریست شدم در همه جا مشتریت حق بده که بشود قاتلم انگشتریت ترس دارم که ضریحم دوسه تا بخش شود عطر سیب بدن تو همه جا پخش شود ای که از درد دل مضطر من باخبری قصد داری بروی، خواهر خود را نبری مانده ام با دل وامانده، بگو من چه کنم؟ موقع بوسه زدن زیر گلو من چه کنم؟ چه شده می روی و دور حرم می گردی کاشکی مثل همیشه بغلم می کردی لااقل حرف بزن، خون نخورم، دق نکنم التماس همهء مغرب و مشرق نکنم می زنم رو به همه تا نروی تا نروم وسط محرم و نامحرم این ها نروم جگرم سوخته و بی کس و کارم به خدا طاقت خندهء اشرار ندارم به خدا گریه کردی چقدر؟ داغ غمت کُشت، مرا کمکم کن نزند شمر و سنان، مُشت، مرا گله ام را برسان بعد مدینه به نجف می شوم بعد تو با حرمله و زجر طرف تو نرو تا نروم بین دو سه قلدر مست تو نرو تا نشود معجر من دست به دست گرچه قصد سر تو سایهء محمل شدن است ترس من از سر نیزه متمایل شدن است .
. وقتی که ارباب از عطش می رفت از حال از دور زینب دید، شمر آمد به گودال چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد با پنجه های شمر، موی سر به هم ریخت اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت با تیزی چکمه به اطراف تنش زد بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد ای کاش روی سینه اش با پا نمی رفت با زانویش بر گردن آقا نمی رفت هی مشت بر روی گُلی پژمرده میخورد هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد بدجور دنیا را به کامش زهر کردند نامردها ارباب ما را نحر کردند ای کاش تنهاییِ آقا راهِ حل داشت بر پیکرش سی و سه نیزه لااقل داشت... میزد سنان با هر بد و بیراه و اخمش... روی هزار و نهصد و پنجاه، زخمش او را به آه غربتش وابسته کردند آقای ما را بین مقتل خسته کردند با آن سر و ریشی که خون کرده خضابش هی مسخره کردند و هی دادند عذابش لب های خشکش، عطر باران دعا داشت آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت خیلی جسارت، شمر بر ارباب مان کرد با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد سنگینی اش را باز، روی پیکر انداخت سر را برید و روبروی خواهر انداخت با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت او را صدای نالهء مادر به هم ریخت .
. روزگار ما گداها پشت در، سر می شود با نشستن پشت این در، خستگی در می شود هر کسی دردش فراوان ...گریه اش هم بیشتر! حال ما بدتر که شد هربار، بهتر می شود سختی ات را می خرم، بر آب و آتش می زنم سنگ را وقتی تراشیدند گوهر می شود سائل آلوده را رسوا مکن، گردن بگیر بنده ی ناجور، با تو جور دیگر می شود من کلاه خویش را برداشتم، نه این و آن! جرم حق الناس من صدها برابر می شود گرچه باید چوب میخوردم، بغل کردی مرا درس، را شاگردِ بد، با مِهرت از بَر می شود دست هرکس که به کویت هم نیامد را بگیر تو هم او را از خودت طردش کنی، شر می شود من هنوز از باده ی مهمانی ات سر می کشم غوره است اشکم ولی انگور حیدر می شود خاک نعلین علی را روی چشمم می کِشم دست به خاکی اگر که می زنم زر می شود یا جوابم را بده، یا کربلایم را بده دردهایی که نگفتم چند دفتر می شود در میان قتلگاه خود اذیت شد حسین چون جدا از پیکرش سر، پیش مادر می شود تشنه بود و آب، بالای سرش اسراف شد پیش چشم فاطمه سیراب، لشکر می شود پیش چشم خواهرش هرچند، خنجر خورده است بین قلبش غصه ی ناموس، خنجر می شود .
بنده ای که فقیر و ناچاری... نیمه شب در زدی گرفتاری... پرخطا و بد و گنهکاری... غم نخور، چون حسین را داری به غم سینه ات دوا برسان باز خود را به کربلا برسان ای که بر معصیت زدی دامن همه دورند از تو الاّ من گرچه کردی غریبگی با من می خرم روسیاهی ات را من با لباس سیاه نوکریَت شده ام با حسین، مشتریَت صبر کردم محرمش برسد باز دستت به پرچمش برسد از حسینیه ها دمش برسد توبه کن، اسم اعظمش برسد گرچه جرم تو بیش از آنهمه است خرجِ عفوت دعای فاطمه است پی هر چیز میروی آنی بطلب، چشم های گریانی خوش بحالت که با شهیدانی همدانی شو و سلیمانی با حسین عهد بستی عاشورا بنشین پای روضهء زهرا پسر تشنه اش دعا میکرد خنجر شمر، خون به پا میکرد بین گودال، سرصدا میکرد دهنش را به نیزه وا میکرد مگر آن بی حیا امان می داد زنده زنده حسین جان می داد از غم نیزه اش مسیحا سوخت با سرش در تنور، زهرا سوخت آن تن مُثله زیر گرما سوخت جگرش روی ریگ صحرا سوخت بدنی پاره پاره تر ز حصیر دفن شد آخرش میان مسیر .
. به گریه های یتیمانه ی گدایانت.. اراده کن برسد دست ما به دامانت بریده ایم زشهر و به خاکراه زدیم به این امید که باشیم در بیابانت گناهکاری ما خشکسالی آورده نمیرسد به نفس های شهر بارانت "بُطونهم مُلئت بالحرام"هم شده ایم که نیستیم زمان عمل مسلمانت.. چقدر گریه یعقوب شب به شب برسد.. ولی تو راه نیفتی بسوی کنعانت! ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیرشدند تمام پیرغلامان ز داغ هجرانت بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت عزای جد غریبت رسیده آقاجان فدای شال عزا و دوچشم گریانت برات کرببلا را بیا محبت کن بحق خشکی لبهای جد عطشانت ✍ .............. . یا مولای یا صاحب الزمان شکایت میکنیم از هجر از دوری طولانی.. ولی رد میشویم از تو ازین غربت به آسانی نه پای کار تو هستیم نه سرباز تو هستیم فقط مشغول خود هستیم در زنجیر حیرانی اگر هم گریه ای کردیم حاجت داشتیم از تو برای غصه هایت نیست این چشمان بارانی تو ای یوسف نیا کنعان! بمان در مصرِ این غیبت! تورا هرگز نمیخواهند آدمهای کنعانی خمیر نان ما بوی تعفن از ربا دارد که مومن در نمیاید ازین نانهای شیطانی من از آن روز میترسم که فکر جیب خود باشم همانموقع به زیر خنجری باشی تو قربانی من از آنروز میترسم که بین خانه ام باشم میان شهر باشد با سر تو نیزه گردانی به حق جد عطشانت دعا کن ما گدایان را تو آقای فقیرانی تو امید گدایانی.. ✍ ...................................................................................... کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. یا ثارالله‌و‌بن‌ثاره (علیه‌السلام) علیه السلام ✍ وقتی اشکت ریخت روی جوهرِ تقدیرها روضه‌ات شد اولین عشقِ جوان‌ و پیرها مُهرِ داغت شد مدالِ سرخ، وقتی زخم شد سینه از سینه‌زنی‌ها شانه از زنجیرها رزقِ ما پایان ندارد مثل احسانِ کریم دیگِ نذری ته ندارد، شاهدم کفگیرها کاش می‌مردیم با «یا لَیتَنا کُنّا مَعَک» چهره‌ی تقویم‌مان سرخ است از تأخیرها ما کبوترها نبودیم آسمانت فتح شد جای ما پرواز می‌کردند سویت تیرها میهمان از دست‌های میزبان شمشیر خورد ریخت خونِ تشنه‌ات در سفره‌های سیرها قاریان قرآنِ جسمت را تلاوت کرده‌اند عالمان بیرون کشیدند از تنت تفسیرها از مؤذن‌ها اذان می‌ریخت وقتِ کشتنت در نمازِ قتلِ تو تسبیح‌ شد تکبیرها گودی گودال پُر شد، خون مزارت را گرفت دفن شد کوهِ تنت در تلّی از شمشیرها دشتِ سرخ افتاد دستِ گلّه‌ی کفتارها آه، از حالِ فرارِ آهوانِ شیرها .
. خرسندی✍ ➖➖➖ هرجا سراغی، از غم گرفتیم در سینه بزم، ماتم گرفتیم در هرمقامی، خدمت گزیدیم سینه زدیم و، پرچم گرفتیم اکسیر اعظم، ذکر حسین است عالم به‌هم ریخت، تا دم گرفتیم سنگ دل ما، با گریه شد آب از چشمه‌ی چشم، زمزم گرفتیم گریه برای، داغ تو بوده ارثی که ما از، آدم گرفتیم ما سنگ بودیم، با گریه بر تو حکم نگین از، خاتم گرفتیم لطف تو بیش از، این حرف‌ها بود لطف تو خیلی‌ست، ما کم گرفتیم ➖➖➖ .
. دیر آمدم، دیر آمدم سر را جدا کرد سر را جدا کرد و نظر در خیمه‌ها کرد خونی که مثل چشمه از هر زخم جوشید گودال را لبریز از خون خدا کرد در خون وضو کردی و افتادی به سجده یک نیزه از پشت سر آمد، اقتدا کرد از خاک شور مقتلت پر شد دهانت حق نمک را شمر، این‌گونه ادا کرد شمر است این که در میان قتلگاه است یا آن حرامی که مدینه شر به پا کرد دیشب سرت بر دامن من بود و حالا خولی به خورجینش سرت را برد و جا کرد چشم سپاه کوفه گریان تا ابد باد تو زنده بودی و نگاه بد به ما کرد *** دیر آمدم، دیر آمدم، سر را بریدند سر را بریدند و به سوی ما دویدند بستند با نیزه، دهانی را که از آن نام علی مرتضی را می‌شنیدند با نعل تازه روی جسمت اسب راندند ده‌تا حرامی، پای‌کوب شام عیدند شمشیرهایی که به کتف و شانه خوردند آثار بار نان و خرما را ندیدند با حرص افتادند به جان یتیمان آن‌ها که دیگر از غنیمت ناامیدند روزی شرر به چادر زهرا کشاندند امروز هم از دخترش معجر کشیدند این بی‌پناهان اهل و اطفال حسینند دنبالشان در دشت اوباش یزیدند .
. بین گودال سرت رفت و تنت جا مانده تن بی پیرهنت در دل صحرا مانده سهم من بوسه ای از زیر گلویت بودو چقدر تیر به جای گل لبها مانده دشت رنگین شده از خون سرت اما حیف حسرت خون تنت بر دل دریا مانده دست و پا میزدی و شمر برت می‌گرداند جای آن خنجر کندش روی رگها مانده گوییا بین تن غرق به خونت جای یک سه شعبه روی آن سینه ی سَینا مانده یا اخا می‌شنوم در دل گودال هنوز ناله ی مادرمان ام ابیها مانده خیز از جای و ببین سنگ صبور زینب (س) خواهرت بین اراذل تک و تنها مانده باز هم شکر خدا سایه ی روی سر من سر به زیرند همه راس تو بالا مانده .
اشعار حسینی و آموزش مداحی
‍ . #فهرست اشعار ،با هشتک های هرشب تفکیک شده و بشرح زیر است: #سلام_بر_محرم_اذن_سیاهی .............
. علیه‌السلام تو خورشیدی ،دلم یک پنجره بر روی دیوار است دلم را باز کن سمت ضریحت وقت دیدار است هوای شهر آلوده است دکترها به من گفتند هوای‌صحن‌تان دارالشفای هرچه‌بیمار است دلم مثل همان‌ساعت به‌وقت صحن آزادی دلم مثل همین نقاره‌های روی تکرار است کجا غیر از همین‌جا می‌شود آرام بنشیند زنی که‌گریه‌اش چون‌دانهٔ‌تسبیح بسیار است اذان و صبح‌گلدسته من و این‌بغض سربسته به‌سمت روضه‌ای که سایه‌اش«مِن تحت‌ُالانهار» است  «الا یا ایهاالساقی» مِی مشکل‌گشا داری که‌هرکس می‌رسد اینجا یقین‌دارم گرفتار است هرآنچه خواستم یک عمر از این در طلب کردم گدای تو مگر دستش از این در دست بردار است به سقاخانه خیل تشنگانت نور می‌نوشند تماشاخانهٔ لطف تو از آیینه سرشار است زمین چرخیدوتوس از نقطهٔ‌نام‌تو مشهد شد ضریحت خوشهٔ‌پروین خراسان هم چو پرگار است .
. از زبان (عج) در گوشهء گودال، اشارت عمه را کشت هم قتل صبر و هم شرارت عمه را کشت هرچند خیلی کعب نیزه خورده زینب در خیمه حرف قتل و غارت عمه را کشت چشم عمو عباس ما را دور دیدند تاراج دختر با جسارت عمه را کشت تا عصر عاشورا به عالم فخر می کرد چون رفت حسینش این خسارت عمه را کشت دنبال سر بود و سنان دستش می انداخت والله احساس حقارت عمه را کشت شد نوحه ای جانسوز "اِلَیَّ یا اُخَیَّ" جدّم شبی با این عبارت عمه را کشت گرچه لبش خشکیده بود و آب می خواست بوسه به حلقی پُر حرارت عمه را کشت پیش تنی که بی لباس کهنه مانده بی معجر آمد، این مرارت عمه را کشت باید به ناقه می نشست اما بی اکبر این دست بسته در اسارت عمه را کشت ✍ .
. ای تن بی سرِ مفقودالاثر، پس چه شدی؟! ای رها کرده مرا بین خطر، پس چه شدی؟! بعد تو بی سر و سامان شدنم را چکنم خیمه ام سوخته، حیران شدنم را چکنم دیدی آخر که خودم ماندم و دلواپسی ام! خب بگو بر که شکایت کنم از بی کسی ام! گرچه از غارت خیمه خبری نیست حسین دگر از حرمت زن ها اثری نیست حسین به لب تشنهء تو، کاسهء اشکم نرسید ای بریده سر من! شمر، سرم داد کشید کار سر را جلوی مادر تو یکسره کرد خسته ام کرد سنان، بسکه مرا مسخره کرد کاش گودال، ز خون تن تو خیس نبود پشت و روی بدنت قابل تشخیص نبود آه از این درد! نمازم که نشسته شده است من بمیرم، کفنت نیزه شکسته شده است ضربه خورده به گلویت، اثر خنجر کو! خواهرت بوسه هوس کرده، رگ حنجر کو! ساربان هست، عقیق یمنت نیست که نیست هرچه گشتم نخی از پیرهنت نیست که نیست آمدم تا که سفر با سر خونین نروی کمکم کن که بجنگم ته خورجین نروی تا سر ظهر می آمد همه کار از دستم با همان روسری ام زخم ترا می بستم خواهرت بار برادر نکشد، خواهر نیست گیرم اصلاً سر تو هست، ببین معجر نیست ✍ .
. میلاد محمد است و باقر(ع) لقبش دنیا شده مات علم و حلم و ادبش خوشبخت کسی که در نزول برکات ذکر صلوات است دمادم به لبش ✍ ................
. هم جمعه و هم مصیبت عظمی شد از داغ کویر اشک مان دریا شد از ظهر گذشت و‌خیمه سوزان در پیش آقا بشتاب عصر عاشورا شد ............. در کرب و بلا محشر کبری شده بود از جوشش خون ،کویر دریا شده بود از سوختن خیام و غارت که گذشت تقدیر به گل دادن نی ها شده بود .
. ➖➖➖ حتّی هنوز از همه سرها سری حسین بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین «کهف الرّقیم...» نغمه ی داوودی است این! قرآن بخوان که از همه دل می بری حسین از هرکجای دشت شمیم تو می وزد عطر گل محمّدی پرپری حسین تو قبل قتله گاه چقدر اکبری، ولی تو بعد قتله گاه چقدر اصغری حسین تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم عبّاس را به خیمه نمی آوری حسین! من که هنوز هم کمرم درد می کند! حالا بگو تو از کمرت... بهتری حسین؟ چشمم به توست ای سر بی تن که سال هاست تنها پناه بی کسیِ خواهری حسین حتّی به شمر و عاقبتش فکر می کنی! «تو مهربان تر از پدر و مادری حسین» از اشک ما بنای قیامت شود خراب از قاتلان خویش اگر بگذری حسین . .
. همسفر خداحافظ بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین در دو زانویم نمانده قوّتی، دلواپسم می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین کو علمداری که زانو را رکابم می نمود؟ داده ام از کف، قمر را پس خداحافظ حسین بعدِ تو یک نیمه جانی در گلویم مانده است می برند این محتضر را پس خداحافظ حسین زینب و‌ نامحرمان؟ اصلاٌ چطوری ممکن است یک نظر کن همسفر را پس خداحافظ حسین چون پرستو می روم زخمی ز کعبِ نیزه ها داده ای نا بال و پر را پس خداحافظ حسین اوّلین بار است از مرکب تماشا می کنم بر رویِ سر نیزه، سر را پس خداحافظ حسین می روم تا شهرِ کوفه با زبانی‌ چون علی زنده گردانم پدر را پس خداحافظ حسین معجری کوتا که سازم سایبانی بر تنت می چشی هُرمِ شرر را پس خداحافظ حسین  محسن راحت حق✍ .
. خداحافظی از کربلا بی تو ای همسفرم همسفرت رابردند خواهر غمزده و خونجگرت رابردند تو گل گلشن زهرایی وافسوس حسین همره خیل اسیران ثمرت را بردند داغ اکبربه توکم غصه ندادست که حال با دل خون شده از غم پسرت را بردند بال و پر ریخته ام آه که یادم نرود بین گودال بلا بال و پرت را بردند من در آن خیمه پر شعله اسیرت بودم که به دورازمن غمدیده سرت رابردند جامه از پیکر صد پاره تو غارت شد معجر ازمن زتو خونین سپرت را بردند تن پاشیده تو روی زمین گرم بود که ازاین باغ،همه برگ و برت رابردند دیده بگشا و ببین ای مه عالم آرا در پی ما به سر نی قمرت را بردند ✍ .
. بسم رب الحسین یابن الشبیب جد غریبم کفن نداشت بر پیکر مطهر خود پیرهن نداشت یابن الشبیب خنجر او کند بوده است لحن کلام شمر لعین تند بوده است جدم به زیر لب که مناجات می‌نمود تسبیح‌وحمد قاضی‌الحاجات می‌نمود ... قاتل بدید و خشم وجودش زیاد شد راهی به سوی قتلگهش با عناد شد پنداشت شکوه‌ها ز غم بی‌امان کند نفرین و لعنتی به همه دشمنان کند با خود بگفت خاتمه بر لعن او دهم سرنیزه ام فشار به راه گلو دهم اذکارِ بر لب شه لب تشنه را شکست او مست بود و حرمت جد مرا شکست بعد از حسین نوبت اهل خیام شد خیره بسوی خیمه نگاه امام شد پای حرامیان به حرم تا که باز شد دستی بسوی گوش رقیه دراز شد یابن الشبیب عمه ما را کتک زدند آتش دوباره بر دل باغ فدک زدند ناموس کبریا به بلایا اسیر شد از چشم هیز حرمله یکباره پیر شد روضه جدّم نشد تمام آه از ورود دختر زهرا به شهر شام پیش خدا کسی به حَدِ ما عزیز نیست از آل مصطفی زنی اصلا کنیز نیست علیرضا شاد | ۱۴۰۲/۰۵/۰۵✍ . مناجات در گودال قتلگاه 👇 «اَللّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَكانِ، عَظيمَ الْجَبَرُوتِ، شَديدَ الِْمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَريضُ الْكِبْرِياءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَريبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَريبٌ إِذا دُعيتَ، مُحيطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَيْكَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِكٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَكُورٌ إِذا شُكِرْتَ، وَ ذَكُورٌ إِذا ذُكِرْتَ، أَدْعُوكَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقيراً، وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خائِفاً، وَ أَبْكي إِلَيْكَ مَكْرُوباً، وَ اَسْتَعينُ بِكَ ضَعيفاً، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً، أُحْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَيِّكَ، وَ وَلَدُ حَبيبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ، اَلَّذي اصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْيِكَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ». (خدايا! اى بلند جايگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند [در كيفر و انتقام]! بى نياز از مخلوقات! صاحب كبريايى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزديك! پيمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلايت نيكو! هر گاه تو را بخوانند نزديكى! بر آفريده ها احاطه دارى! توبه پذير توبه كنندگانى! بر هر چه اراده كنى توانايى! و به هر چه بخوانى مى رسى! چون سپاست گويند سپاسگزارى! و چون يادت كنند يادشان مى كنى! حاجتمندانه تو را مى خوانم و نيازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى برم و با حال حزن به درگاه تو مى گريم و ناتوانمندانه از تو يارى مى طلبم تنها بر تو توكّل مى كنم، ميان ما و اين قوم حكم فرما! اينان به ما نيرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفايى كردند و به كشتن ما برخاستند.. ما خاندان پيامبر و فرزندان حبيب تو محمّد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) هستيم، همو كه او را به پيامبرى برگزيدى و بر وحى ات امين ساختى. پس در كار ما گشايش و برون رفتى قرار ده، به مهربانيت اى مهربانترين مهربانان!). و آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ، مالِىَ رَبٌّ سِواكَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَيْرُكَ، صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، يا مُحْيِىَ الْمَوْتى، يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ، اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحاكِمينَ»؛ (پروردگارا! بر قضا و قدرت شكيبايى مىورزم، معبودى جز تو نيست، اى فريادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غير از تو براى من نيست. بر حكم تو صبر مى كنم اى فريادرس كسى كه فرياد رسى ندارد! اى هميشه اى كه پايان ناپذير است! اى زنده كننده مردگان! اى برپا دارنده هر كس با آنچه كه به دست آورده! ميان ما و اينان داورى كن كه تو بهترين داورانى!). (1) 📚(1). مقتل الحسين مقرّم، ص 282 - 283.
هدایت شده از نوای مقتل
🖤 کمک هزینه سفر به کربلا 🖤 🔺بین ده نفر، ریال به قیدقرعه پرداخت خواهد شد🔺 💫 برای گرفتن کدقرعه‌کشی به مدیریت کانال زیر پیام ارسال بفرمایید: 🏴🔹🏴 https://eitaa.com/joinchat/3149136143C7d090c4301 برای‌مشاهده‌‌اطلاعات‌بیشتر:👈اینجا را بزنید👉 💳 تعداد محدود هدیه‌ نقدی 500 هزار تومنی ببینید شاید لازمتون شد: 👇👇 Www. Daryaft_hedieh Www. Daryaft_hedieh
. تا آب ،خرابه، سایه ای دید ،گریست غم خورد ،چهل سال نخندید ،گریست یک عمر ندای العطش در گوشش از کرب و بلا هرآنکه پرسید، گریست .
. علیه السلام ➖➖➖ ای یادگار کشته‌ی مظلوم کربلا چشمان توست مقتل منظوم کربلا آن‌دیده‌ها چه‌دیده؟ که‌خون گریه‌کرده‌است یک‌عمر بر مصیبت مظلوم کربلا غمگین مباش، فتح تو در شام‌وکوفه است ای مرد از مبارزه محروم کربلا آن خطبه‌‌خوانی تو و زینب اگر نبود روشن نمی‌شد این‌همه مفهوم کربلا تو قاضی‌القضاة شدی و صحیفه‌ات آیینه شد به چهره‌ی معصوم کربلا پیروز در همیشه‌ی تاریخ شد حسین این شد همان نتیجه‌ی معلوم کربلا یک‌روز می‌رسد که مجازات می‌شود با دست عشق دشمن محکوم کربلا ➖➖➖ ✍ .
. علیه السلام سلام الله علیها ✍ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ با احترام آمد و بی‌احترام رفت با صد سلام آمد و با والسلام رفت آتش دوباره پا روی کاشانه‌اش گذاشت با روضه‌ی شکستنِ در، از خیام رفت بعد از عطش فرات به پابوسی‌اش رسید در اشکِ شرم، غرق شد و تشنه‌کام رفت خلوت‌نشینِ پرده‌ی ناموسِ کبریا همراه شمر و حرمله در ازدحام رفت دَه روز پیش کعبه‌ی در انحصار بود با آن مقام آمد و با این مقام رفت مبعوث شد به گریه برای برادرش پیغمبری که با سرِ سرخِ امام رفت پایش رمق نداشت، نمازش نشسته بود در حالت رکوع، به قصدِ قیام رفت داغ حسین، روضه‌ی یک خانواده بود این داغدار، با تبِ چند انتقام رفت زینب عقیلة‌العرب آمد به کربلا آیینه‌دار فاطمه، حیدر به شام رفت خون‌گریه‌های ناحیه از این مصیبت است سرچشمه‌ی حلال، به بزم حرام رفت .
. شب زیارت برخاک کربلاست اگرپیکرحسین امشب رسیده است به کوفه سرحسین ای آسمان بنال که ازظلم کوفیان خاکستر تنورشده بسترحسین سرخ است گرکه خاک زخون گلوی او خاکستری شده ست رخ انورحسین امشب شب زیارت وشام عزابود بنشسته درمحیط غمش مادرحسین آهسته تربنال دل من، که فاطمه احیاگرفته است کنار سرحسین خون ازلبان اطهراوپاک می کند گلبوسه می زند به رخ اطهرحسین خوناب می کند به روی خاک غم روان اشکی که می چکد به روی حنجرحسین درمحفل غمی که به پاکرده فاطمـه خالی ست جای خواهرغمپرور حسین پرپرشده ست گرچه«وفایی»وجوداو شاداب مانده است گل باورحسین .
. گریز به روضه ی آمدی در بین ما ، امّا تو را نشناختم هی زدی من را صدا امّا تو را نشناختم ای غریب فاطمه دائم کنارم بوده ای موقع درد و بلا امّا تو را نشناختم گر سراغم آمده ،بیماری صعب العلاج داده ای من را شفا امّا تو را نشناختم آمدم با صد امید و آرزوی وصل تو زیر خیمه ی عزا اما تو را نشناختم گاه بین گریه کن ها گاه با هر سینه زن خواندمت با هر نوا اما تو را نشناختم در شب جمعه برای دیدنت یابن الحسن آمدم کرب وبلا اما تو را نشناختم تا بیایی بزم ما خواندم کنار علقمه روضه ی دست جدا اما تو را نشناختم ..... گفت زینب: ای حسینم، آمدم در قتلگاه در میان‌ کشته ها امّا تو را نشناختم آمدم با آه بین لاله های پرپرت پرپر از دست جفا ،امّا تو را نشناختم دفن بودی زیر سنگ و خنجر و سرنیزه ها بود جسمت آشنا اما تو را نشناختم رأس تو بر نیزه ها رفت و تن صد چاک تو بین مقتل شد رها اما تو را نشناختم ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. غنچه ی نشکفته بینم اصغرم آرم به یاد سرو رعنایی چو بینم اکبرم آرم به یاد از نوای العطش جانم هماره سوخته آب بینم هر کجا آب آورم آرم به یاد شد خراب آباد از یاد رقیه قلب من هر زمان ویرانه بینم،خواهرم آرم به یاد اضطرابی هر کجا افتاد بر جان و دلم عمه ی آشفته و غم پرورم آرم به یاد میشوم جان برلب و افتاده از پا بارها چون لب بی آب باب بی سرم آرم به یاد مرغ بی بال و پری بینم اگر بین قفس دختران دست بسته در برم،آرم به یاد با تماشای گل افسرده و گلزار زار غرقه خون آلاله های پرپرم آرم به یاد چهره های نیلی از سیلی میان سلسله هر زمان آید به یادم،مادرم آرم به یاد .
. دریا شده،هر قطره به تو رو زده است ایـوب مقـابل تـو زانـو زده است ایثار و صداقت و حیا ، حضـرت صبر در قلـب حسینی تو اردو زده است .
. شهادت امام سجّاد علیه السلام سخت است ببینی بدنی رویِ حصیر است اِنگار نَه اِنگار که این جسمِ اَمیر است آئینه‌یِ صد تکّه‌یِ زهراست ولی آه .... تن مانده وُ سر بر رویِ نِی بینِ مسیر است زیباست ولی خاکی وُ خونی وُ پریشان این منظره تصویرِ مُراعاتِ نظیر است زنجیر وُ غُلِ جامعه هستند گُواهم که زخمِ زبان قاتلِ اصلیِ اَسیر است از زخمِ عمیقِ دلِ دلدار نگوئید یک عمر همین زخم فقط همدمِ پیر است با چشمِ خودش دید نوکِ خنجرِ کُندی در فکرِ به هم ریختنِ فکرِ عشیره‌َسْت چه گوشه‌یِ گودال چه در گوش به هر حال لشکر همهِ‌جوره پِیِ تاراجِ ذخیره‌َست اِی زهر به دادِ دلِ بیچاره رسیدی این مرگ برایم به خدا خِیرِ کثیر است اَلشّام چه‌ها بر سرِ این قافله آورد !!! تا صبحِ فرج روزِ حرم تیره‌یِ تیره‌َست علیه_السلام ✍ .
. زینب همان کسی ست که در راه عفتش عباس می دهد نخِ معجر نمی دهد .
علیهاالسلام 🔹خطابۀ خورشید🔹 مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال... من از نواحی «اللهُ نور» می‌آیم من از زیارت سر در تنور می‌آیم من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا من از طواف حریم حضور می‌آیم درون سینه‌ام، اشراق وادی سیناست من از مجاورت کوه طور می‌آیم سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف شکسته بال و پر، اما صبور می‌آیم هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم اگرچه زنده ز آفاق دور می‌آیم ضمیر روشنم آیینهٔ فریبایی‌ست و نقش خاطر من آنچه هست، زیبایی‌ست سرود درد به احوال خسته می‌خوانم نماز نافله‌ام را، نشسته می‌خوانم... ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم پیام خون و شرف را به کوفه آوردم سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند میان آن همه خاکستر فراموشی صدای زنگ جرس‌ها، گرفت خاموشی چو من به مردم پیمان‌شکن، سخن گفتم صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ... :: هلا جماعت نیرنگ‌باز، گریه کنید چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما خداکند نشود خشک، اشک چشم شما شما که دامن حق را ز کف رها کردید شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید شما که دشمن بیداری و گران‌خوابید شما ز چشمهٔ خورشید دور می‌مانید شما به نقرهٔ آذین گور می‌مانید شما که روبروی داغ لاله اِستادید چه تحفه‌ای پی فردای خود فرستادید؟ شما که سست نهادید و زشت رفتارید به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست به‌جای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید شما که دامن خود را به ننگ آلودید دریغ، این شب حسرت سحر نمی‌گردد به جوی، آبروی رفته برنمی‌گردد به خون نشست دل از ظلم بی‌دریغ شما شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما شما که سید اهل بهشت را کشتید چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله... به جای سود ز سودای خود زیان بُردید امید و عاطفه را نیز از میان بردید شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خورده‌ست کجا شمیم وفا بر مشامتان خورده‌ست؟ شما که در چمن وحی آتش افروزید در آتشی که بر افروختید می‌سوزید چه ظلم‌ها که در آن دشتِ لاله‌گون کردید چه نازنین جگری از رسول، خون کردید چه غنچه‌ها که دل آزرده در حجاب شدند به جرم پرده‌نشینی ز شرم آب شدند از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون فضا اگر چه پر از ناله‌های زارِ شماست شکنجه‌های الهی در انتظار شماست مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد کسی به یاری‌تان، قد علم نخواهد کرد شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ :: سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد هلال یک شبه‌ام را به من نشان دادند دوباره نور به این چشم خون‌فشان دادند... به کاروان شقایق به یاس‌های کبود نسیم عاطفه از یار مهربان دادند دوباره در رگ من خون تازه جاری شد دوباره قلب صبور مرا تکان دادند دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود به شوق آن‌که به باغ بنفشه سر بزند دوباره همسفر گل‌فروشم آمده بود صدای روح‌نوازش غم از دلم می‌برد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است می‌دانم صدا صدای حسین من است، می‌دانم هلال یک‌شبهٔ من که روبروی منی! که آگه از دل تنگ و بهانه‌جوی منی!... خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد ز موج‌خیز حوادث به ساحلم بِبَرد... شبی که خواهر تو در نماز نافله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سه‌ساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت... امام آینه‌ها طوقِ گُل به گردن داشت امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد برای دیدن ما صف نمی‌زدند ای کاش میان گریهٔ ما کف نمی‌زدند ای کاش... کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سر تو آینه‌گردانِ طشت زر گردید الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا اگر چه آیتی از دلبری‌ست گیسویت چه روی داده که خاکستری‌ست گیسویت؟ سکوت در رَبَذه از ابی‌ذران هیهات لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات خدا کند پس از این آفتاب شرم کند عطش بنوشد و از روی آب شرم کند ستاره‌ای پس از این اتفاق سر نزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند 📝 .