eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
🔹آقاسجاد روز📆 عملیات گشته بود و یک کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته📝 بود و خواسته بود تا یکی از دوستانش در جمع خانم‌ها بخواند. 🎤 🔸نوشته بود که«اگر من رفتم فکر 💬نکنید از سر دوست نداشتن بوده، از سر زیادی دوست داشتن💞 است.» بعد خطاب به من گفته بود که اگر کسی گفت شما، شما را دوست نداشت که گذاشت و رفت،😐 همه اینها دنیایی‌ست🌏 و من شما را از خودم نمی‌دانم 🔹به پسرش 👦هم نوشته بود با اینکه خیلی داشتم تو را ببینم ولی نشد.❌ من صدای بچه‌های سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم😔   ✍ به روایت همسربزرگوار شهید 🌷
از کرخه تا شام
🍃🌺آقا سجاد 8 غروب🌅 بود که رفت و درست 6 ساعت بعد از رفتنش پسرمان به دنیا آمدهمان روز ظهر زد که رسیدنش را اطلاع بده😊. پسرم می‌کرد و منم از فرصت استفاده کردم و تلفن ☎️را گرفتم جلوی دهانش. 🍃🌺آقا سجاد پرسید چیست ؟گفتم پسرت دنیا🌏آمدخیلی شد. خودم خبر تولد محمدحسین رو به او دادم.😍 اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یک‌بار می‌گرفت، اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود😰 گاهی 3 یا 4 روز بی‌خبر می‌ماندیم. هربار هم خیلی بد می‌آمد. 🍃🌺آخرین 4 روز قبل از شهادتش بود. خواهر آقا سجاد آمده قم🕌 تا پیش من باشد. به آقاسجاد گفتم خواهرش آمده منزل ما خیلی شد که من تنها نیستماز بچه‌ها و پدر و مادرش پرسید و آخرش گفت‼️: از پدر و مادرخودت هم کن که من نیستم و همه زحمت‌ها به گردن 😔آنها افتاده. 🍃🌺روز تاسوعا ساعت⌚️ 8 یا 9 صبح می‌شود. یکی از دوستانش می‌گفت آتش🔥 سنگینی بود. ما در حرکت بودیم که دیدیم آقاسجاد ایستادو کرد زیر لب حرف زدن. چشمانش👀 را هم بسته بودما فکر کردیم شاید ترسیده باشد. زدم پشتش و گفتم حالت خوبه؟ ترسیدی؟⁉️ چشمش را باز کرد و گفت نه، حالم است، بهتر از این نمی‌شود. 😍 🍃🌺10 قدم که رفتیم، موشکی 🚀کنارشان برخورد کرده و آقاسجاد از ناحیه و پا آسیب می‌بینه. در مسیر هم مدام ذکر یازهرا می‌گفت و در بیمارستان شــ🌷ـهیدشد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد و آبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود آقاسجاد وسایل را بمن میداد تا تحویل بدهم... یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم شما برو.  کمی مکث کرد بعد پیاده شد درب  صندق عقب ماشین را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد زنگوخانه را زد. از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکررفتم. از این کارش دو منظور به ذهنم رسید: 1.میخواست نامحرم را نبیند 2.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد. دلیل دوم بذهنم قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت. هیچ وقت از او نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد. خیلی حواسش به همه چیز بود. به روایت همسربزرگوارشهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azkarkhetasham