از کرخه تا شام
◾️شب آخر که قرار بود کمیل بره محل کارش. به من گفت : بابا منو میبری ترمینال گفتم : چرا که نه، آره پسرم کمیل خودش رانندگی میکرد عجله داشت، موتورو تند میبرد
◽️تو راه به من گفت بابا ازم راضی هستی؟ یه بوسه به صورتش زدم گفتم من ازت راضیم ؛ خدا ازت راضی باشه، بعد گفت بابا حلالم کن. وقتی رسیدیم ترمینال باهم خداحافظی کردیم.
◾️کمیل گفت :بابا تو برو واسه رفتنم صبر نکن اتوبوس طول میکشه حرکت کنه. کمیل سوار اتوبوس شد. بعد از چند ثانیه از اتوبوس پیاده شد. دوباره منو بوسید
◽️چشماش پر از اشک بود و بغض کرده بود. دوباره بهم گفت بابا تو برو من دل ندارم برام صبر کنی. همونجا فهمیدم کمیل رفتنیه
✍ به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_کمیل_صفری_تبار🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شھـــــدا
🏴با خودم میگفتم، «پسری که در این زمان به جای #مسائل مالی، خانه و ماشین، دغدغه و آرزوی شهادت🌷 دارد؛ ارزش تحمل هر سختی را دارد.» البته بازهم میگویم، «معتقد هستم امام حسین (ع) من را یاری کرد تا بپذیرم توان #مقابله با تمام سختیهای زندگی با یک پاسدار را دارم😇 و ایشان کمکم کرد تا با شرایط کمیل مخالفت نکنم.»
🏴 پس از #ازدواج زمانیکه ماجرای نذری امام حسین (ع) را به کمیل گفتم، با تعجب😳 گفت، «من هم دقیقا همان شب از آقا همین را خواستم. از ایشان یاری طلبیدم اگر این #ازدواج به صلاح من است کمکم کند تا برای رسیدن به عاقبت بخیریمان قدم 🚶بردارم.»
🏴به خاطر دارم حین شنیدن #خطبه، کمیل دعایی را زیر لب زمزمه میکرد. خیلی دوست داشتم بدانم چه دعایی📿 میکند. پس از مراسم عقد، یکی از اقوام با خنده به کمیل گفت، «همه متوجه حال شما شدند که در خود غرق شده بودی، #زیرلب چه دعایی را زمزمه میکردی؟» کمیل پاسخ داد، «دعا میکردم که عاقبتمان ختم به شهادت بشود.»😍 با تعجب گفت،
🏴«خدا نکند. دعا کن #خوشبخت بشوید. به پای هم پیر شوید.» کمیل گفت، «هم برای خوشبختی ما دعا کنید 👌هم برای عاقبت به خیریمان که انشالله عاقبتمان ختم به شهادت بشود.» من #تعجب کردم که چطور میشود کمیل تا این حد آرزوی شهادت داشته باشد که حتی هنگام شنیدن خطبه عقد💍 خود مصمم باشد که مدام این #آرزو را بیان کند...
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ڪمیل_صفریتبار🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#لالہ_های_آسمونے
🔶در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا #محمود؛ یک #شال_سیاه داشت که همیشه گردنش بود...
🔷یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت: مادر جان! ما #عزادار امام حسین علیه السلام هستیم...گفتم: الان که محرم و صفر نیست!
🔶گفت: مادرم! عزادار #امام_حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمیخواهد ما همیشه عزادار حسینیم...
#شهید_محمود_رادمهر🌷
این بقیه الله
عاليجنابِ عشق! چرا غايبى هنوز
يادِ تو قرنهاست كه در جمعه حاضرست
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
@azkarkhetasham
صلّ الله علیک یا اباعبدالله(ع)
ما روضه ی حسین شنیدیم و زندهایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالههای_آسمونے
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم #هیئت میرفتند
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند #وصلتے صورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم .
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) #متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد...
️ همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم...
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد😐
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره ؛ وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از #کربلا برگشته بود💐 .
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد...
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....
#طلبهشهید_محمد_پورهنگ🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham